چندی پیش به تناسب کاری که بر عهدهام گذاشته شده بود، مشغول ویرایش ترجمۀ یکی از نوشتههای نیل پستمن فقید بودم با نام «چگونه اخبار تلویزیون را تماشا کنیم؟»؛ گرچه اثر در سال ۱۹۹۲ نوشته شده و بعد از مرگ پستمن توسط همکارش استیو پاورز در سال ۲۰۰۷ بهروز شده است ولی در کل عمدۀ اطلاعاتش شنیده شده و بدیهی به نظر میرسند. اینکه رسانههای آمریکا همه چیز را با متر و معیار سرگرم کنندگی میسنجند و همه چیز بینندۀ آمریکایی بازاری و اقتصادی شده و کارتلهای بازرگانی همه چیز را، حتی اخبار تلویزیون را، در ید قدرت خود دارند و دروغ و راست را به خورد مخاطب میدهند و…که خوب شنیدن آنها از پستمنِ همیشه منتقد عجیب نیست ولو پس از مرگش؛ ولی در این بین یک کلام جالب و یک روح کلی بر نوشتار وی حاکم است ـ که شد بهانۀ این نوشته ـ و آن اینکه در بسیاری از برنامههای خبری آمریکا آنکه خبر میخواند عموماً تنها یک بازیگر قابل است که بهتر از نویسندۀ خبر یا کسی که حتی خبر را دیده میتواند احساسات مخاطب را تحریک کند و به او بگوید باید تعجب کند یا نه و…به همین دلیل نیل پستمن مدعی بود درآمد برخی از این مجریها آنقدر بالا است که بخش عمدۀ هزینۀ برنامهها را دربرمیگیرد و گاه آنقدر کارشان درست است که با رفتن فلان گوینده از این شبکه به آن شبکه ریزش و رویش مخاطب در دو شبکه محسوس است؛ نمونهاش والتر کرونکایت فقید، لری کینگ و.. نیل پستمن تیر خلاص را وقتی شلیک میکند که میگوید این دسته از گویندگان در مقام یک قهرمان ملی یا یک سوپراستار جلوهگر میشوند. این همان نقطۀ عزیمت نگارنده است که آیا از این دست قهرمانها یا سوپراستارها در رسانۀ ما خبری هست؟
چندی پیش برنامهای پخش میشد با نام گشت نامحسوس که افسر محوری برنامه با آن لحن ناظممنشانه ولی باوقار و رسمی عملاً قهرمان فیلم بود و آن برنامه را به وجوهی دیگر از سرگرمکنندگی کشانده بود؛ یک جور کلاس درس تأثیرگذار بصری. یک اثر سرگرمکننده و در عین حال هشداردهنده. کسی که به خاطر صلابت وی در برخورد، منطقی بودنش و رسمی بودنش کاریزمای خاصی در نزد مخاطب پیدا کرده بود و جملهای از جملاتش به مانند جملات قهرمانان فیلمها تبدیل به یک ضربالمثل یا جملۀ رایج شده بود:
لطفاً اِعمال قانون شوند!!!
آن برنامه این روزها با یک افسر دیگر با تهلهجۀ شمالی و به دور از همان ویژگیهای قهرمانسازانه ادامه یافته و البته دیگر از آن قهرمان و آن میزان تأثیرگذاری خبری نیست. به چرایش کار نداریم مهم این است که بپذیریم یکی دیگر از قهرمانان رسانۀ ملی مُرد…گیرم در قبرستان بایگانی ایدههای خلاق رسانۀ ملی.
اصولاً لذت کشتن قهرمانان و مبارزه با ستارهها در هنر و رسانۀ ما فراگیر است و این بلیه ما را از داشتن برنامههایی تأثیرگذار محروم کرده است؛ در رسانههای آمریکایی به درست و یا غلط با تمرکز بر رفتار و سکنات فلان مجری یا بازیگر و پررنگ کردن سلایق و خواستههایش او را به یک بتواره یا ستاره تبدیل میکنند تا از تغییر ذائقهاش در راه منافع اقتصادی مشروع و نامشروع خود بهره ببرند. در ایران در شرایطی که برخی از این شخصیتهای رسانهساز وجود دارند که میتوان در مرز رعایت هنجارهای فرهنگی، همین وظیفۀ ستاره بودن را به آنها بخشید ولی مدیران خلاقی در رسانه یافت نمیشوند که این کار را به سرانجام برسانند؛ برای نمونه در میان اخبارگوها و یا گزارشگران تلویزیون برخی هستند که گرمای سخنشان، ایرانیبودن واکنشهایشان میتواند آنها را به جزیی از خانوادۀ ایرانی تبدیل کند؛ گویی خواهر یا برادر ماست. آنگاه ببیننده منتظر برنامۀ او میماند و آنچه وی میگوید را پیگیری میکند و این یعنی باز شدن یک مسیر به قلب مخاطب که برای برنامهساز رسانهای ایدهآل است؛ برای نمونه مجری زن شبکۀ سوم، زهرا رکوعی، یا خانم آزاده نامداری مجری برنامهٔ تازهها، یا خبرنگاری چون کامران نجفزاده یا حتی واحدی خبرنگار ورزشی شبکۀ خبر ـ دوربین خبرساز ـ یا خانم خبرنگار بخش سلامت شبکۀ اول و سوم، دکتر میرسیدی، دارای رگههایی از این اطمینانیابی مخاطب و رفتن به مرز ستارهشدن هستند. چندی پیش که برنامۀ آژیر با اجرای هولانگیز بنفشه رافعی در جریان بود، در حال رویت رویش یک قهرمان زن آتشینمزاج بودیم؛ بگذریم که در رادیو به خاطر خصلتهایاش این ستارهشدن بیشتر ملموس است. پیش از آن، دو مجری باسابقۀ تلویزیون، رضا رشیدپور و فرزاد حسنی نیز در شمایل یک سوپراستار یا قهرمان همان مسیری را میرفتند که یک زمانی جواد آتشافروز و محمود شهریاری رفتند. باز هم پیش از اینها برنامهای با اجرای امیرحسین مدرس با نام چراغ خاموش از شبکۀ اول پخش شد که قهرمان آن، خبرنگار سمج و مدعی و حقبهجانبی بود که مدام در حال چون و چرا کردن و بازخواست قربانیان دوربینش دیده میشد؟ از نموۀ نسل سومی ولی بسیار موفق نیمرخ و دو مجری خاص آن امیرحسین مدرس و کامیار اسماعلی درمیگذرم که بخشی از خاطرۀ نسل سوم شدند.
غرض از این سخنان آنکه رسانه اگر رسانه باشد، باید کارگاه تولید قهرمان داشته باشد. قهرمان رسانهای حتماً نبایست یک شخصیت تاریخی، شهید، جانباز، یک استاد دانشگاه یا یک بازیگر باشد؛ میتواند یک خبرنگار یا گوینده یا مجری هم باشد. اگر در آمریکا، به گمان نیل پستمن قهرمانان تنها به کار فروش بیشتر میآیند، همانها در ایران میتوانند در خدمت اهداف رسانۀ ملی باشند. البته به شرطی که قهرمان باشند!!!
قهرمانان رسانۀ ملی کسانی هستند که مانند سوپراستارها و قهرمانان دنیای سرگرمی توان تأثیرگذاری بالایی دارند، میتوان از آنها در بسیج تودهها بهره برد، مطالب سنگین فلسفی و سیاسی و فرهنگی را که مخاطب از فلان کارگزار رسمی حکومتی یا عمومی نمیپذیرد به مخاطب منتقل کرد، با کودکان که از بزرگسالان عمدتاً تأثیر میگیرند ولی حرفشنوی ندارند، رفیق شد ـ کاری که قهرمانی چون عمو پورنگ و انواع و اقسام خالههای شبکهها انجام میدهند ـ میتوانند مهمترین وظیفۀ رسانۀ ملی در عصر حاکمیت ارزشهای اسلامی، یعنی نظارت بر ارکان جامعه یا همان امر به معروف و نهی از منکر رسانهای، را به بهترین شکل و البته با وجوهی از سرگرمی و تأثیرگذاری دنبال کنند. در نمونۀ چراغ خاموش یا گشت نامحسوس، شخصیت قهرمان ما ـ خبرنگار یا افسر راهنمایی و رانندگی ـ میتوانست پس از راه یافتن به دل مردم، مستقیم و از طریق یک شماره تلفن در جریان ناهنجاریهای جامعه قرار بگیرد و بعد با صلاحدید برنامهسازان آنها را پوشش دهد یا اینکه حقوق تضییعشدۀ مردم را از رانندگان متخلف بازخواست کند. این قهرمانان حتی میتوانند سختترین نقد یعنی نقد جامعه را با تکهپرانی به مردم و رفتارهایشان باب کنند بیآنکه کسی از آنها برنجد یا از جانب مخالفت با آنها دربیاید.
این همه در رسانهمان محقق خواهد شد به شرط آنکه نگاه ضدقهرمان و ضدستارۀ خود را تعدیل کنیم و برای قهرمانان یا سوپراستارهای رسانهای خود جای خطا قائل شویم؛ نمونۀ بیرون راندن فرزاد حسنی از قاب تصویر، آن هم به خاطر برخی انتقادها به یکی از مسئولان نیروی انتظامی را یادمان هست…خوب حاصل چه شد؟
این روزها برنامههای رسانهای با این «قهرمانانِ به مثابهٔ نمایندگان مردم» شناخته میشوند. چیزی که عادل فردوسیپور را از همتایان خود برجستهتر ساخته علاوه بر برخی ویژگیهای ذاتی برنامهاش، همین نشستن در جایگاه نمایندگی تودهها است…این مهم البته فقط مختص برنامههای زنده یا گفتوگو محور نیست، بلکه ساختن یک قهرمان، یک چهرۀ عصیانگر، یک چهرۀ یاغی یا عدالتطلب و منتقد کار رسانهها است تا هم به فروش بیشتر برسند هم به تأثیرگذاری… و ما به این نمایندهها بسیار محتاجیم.