وقتی برای نخستین بار در زندگی کتابی را، هر چه باشد، به دست میگیریم و ورق میزنیم، سفری را آغاز میکنیم که دیگر پایانی نخواهد داشت. این لحظه در زندگی هر یک از ما رنگی ویژه و آهنگی خاص دارد. برای هر یک از ما به شکلی مختص خودمان هویت مییابد. همیشه نخستین بارها در زندگی مهم است: اولین باری که راه میرویم، اولین باری که دوست پیدا میکنیم، اولین باری که کسی را دوست میداریم، اولین باری که به سفر میرویم، اولین باری که کتابی میخوانیم. این اولین بارها شکل زندگی ما را معلوم میکنند، به آن هویت میدهند، آن را جاودانه از آن ما میکنند، ما را از دیگران تمایز میبخشند، راههای جدیدی را پیش روی ما میگشایند و ما را به سمتی میبرند که خود میخواهند.
وقتی اولین بار کتابی را به دست میگیریم و میخوانیم، از آغاز تا پایان میخوانیم، سفری بیبازگشت را آغاز میکنیم. درست مثل اولین باری که نماز میخوانیم، اولین باری که مسجد میرویم، اولین باری که به ما خیانت میکنند، اولین باری که به آنها خیانت میکنیم، اولین باری که رنج نمردن را درمییابیم، اولین باری که هیبت مرگ را تماشا میکنیم. این اولین بارها… .
کتاب از آغاز کودکی برای هر یک ما به شکلی شروع میشود. گاهی با شادی، گاهی با رنج، گاهی با گریه، گاهی با خنده، گاهی با ترس، گاهی با شک، گاهی با ایمان. این شکلها بعد به شکل خود ما در میآیند، ما به شکل آنها در میآییم. وقتی کتابی را به دست میگیریم و از اینجا به آنجا، از این اتاق به آن اتاق، از اول صبح تا آخر شب، از دل ظهر تابستان تا غروب سرخ آن، از نیمههای یک شب زمستانی تا دمدمههای صبح، در زیر نور خورشید، زیر نور ماه، زیر نور شمع، زیر نور دزدانهٔ چراغی کمسو، زیر نور چراغ قوهای روشن در زیر پتو، در تابش کمجان نور پنجرهٔ همسایه، در پرتو برفکهای رقصان تلویزیون بیصداشده، در هر نوری که هر جا هست، وقتی کتابی را این چنین میخوانیم، «به آرامی آغاز به شدن» میکنیم.
کتاب و کودکی
نخستین کتاب زندگی من چه بود؟ نخستین کتاب زندگی تو؟ پدرم در آن هوای سرد زمستانی، از بقال چابک محل، مجلهای کودکانه برایم می خرید. این مجله بوی میوههای زمستانی داشت، بوی گرمای زغال در سرمای برف، بوی چوب سوخته، بوی رنگ تازه، بوی کاغذ… بوی کاغذ کاهی نرم و زرد. این رنگ تا ابد در دل من ماند. اکنون پدرم برای همین یک محبت پدرانهٔ بیتوقع، مرد جاودانهٔ زندگی من است. اکنون پدرم با هر کتاب در دل من است. اکنون با هر کلمه به دیدار او میروم. همه چیز را برایم جاودانه کرده است. با آن قاب در، آن دستهای پر، آن مجلهٔ کاهی نقاشی شده. رنگ زندگی من دیگر کتاب است.
کتاب خواندن بخشی از زندگی ماست. همهٔ زندگی ماست. برای کسی که با کتاب خواندن آشنا شود، دیگر کتاب همهٔ زندگی میشود. راهی دیگر به جز کتاب خواندن در تمام عمر باقی نمیماند. این انتخاب بدل به راز شخصی میشود.
وقتی از مرحلهٔ تماشا کردن عکسهای کتاب بگذریم و به مرحلهٔ خواندن متن ترقی کنیم، آن وقت دیگر درگیر کتاب خواندن شدهایم. پیش از آن، خواندن کتاب نگاه کردن به تصویرهاست. پس از آن ساختن تصویرهاست. از آن به بعد است که دیگر ماجرای زندگی ما به جریان شناور و بیوقفهٔ تصاویر بدل میشود. در کودکی وقتی فرق بین کلمات را نمیفهمیم، از دلالت تصویرها به زبان زندگی میرسیم. اما بعد همه چیز به یکباره تغییر میکند. نخستین کتابی که میخوانیم، در تمام عمر در ذهن ما میماند و نیرویی شگفت و بیپایان برای تولید تصویر و اعتیاد به کتاب خلق میکند. از آن به پس، جان ما محل عبور کلمات میشود. از همه کس، از همه جا، از همه وقت.
راز خواندن
رازها در تمام زندگی ما جریان دارند. رازها منشی خصوصی دارند، با جمع بیگانهاند، از جمع میگزیزند، به تنهایی خو میگیرند، از بازگویی و نقل فرار میکنند. رازها خلاصهٔ زندگی مایند. هر یک از ما رازهایی در دل خود داریم. رازهایی در سر خود. رؤیاها، نگرانیها، بیمها، شادیها، همه چیز در دل راز جای میگیرد و زندگی شخصی ما را میسازد. ما آنچه ادعا میکنیم نیستیم، همانیم که ادعا نمیکنیم و از جار زدن آن میگریزیم.
کتاب خواندن برای ما رازی باقی خواهد ماند که از دهلیز آن به زندگی خود میرسیم. کتابهایی که ما میخوانیم، کتابهایی که فقط ما خواندهایم، کتابهایی که فقط ما خواهیم خواند. نویسندههایی که فقط ما میشناسیم، نویسندههایی که فقط ما خواهیم شناخت. وقتی کاری بشری را در خلوت تنهایی یک روز سرد زمستانی یا در ظهر داغ تابستانی تنها انجام میدهیم، گویی آن تجربه را به ساحت شخصی خود وارد کردهایم و از ملکیت همگانی و عمومی بشر نجاتش دادهایم. آن وقت تجربهٔ «من» خلق میشود. تجربهٔ یک به یک ما. زندگی خصوصی ما همینگونههاست که شکل میگیرد.
کتاب خواندن کاری است که در تنهایی انجام میشود. هیچ کس نمیتواند با ما در این تجربهٔ خصوصی شریک باشد. کتاب خواندن شراکتبردار نیست. حتی نویسنده، کلمات، آدمها، حرفها، مفاهیم و دانشها نمیتوانند با ما شریک شوند. آنها شریک ما نیستند. آنها موضوع تجربهٔ مایند. ما آنها را تجربه میکنیم، آنها را خصوصی میکنیم، آنها را از آن خود میکنیم. این است که کتاب خواندن، بر خلاف بسیاری از کارها و تجربهها ما، سلوکی در تنهایی است. سفری در تنهایی. سیری به سوی خود. اما این تنهایی ما را غمگین نمیکند. این تنهایی به ما عشق میدهد، شور میبخشد و گرممان میکند.
کتاب خواندن سفری در تنهایی است. به سوی خود. به سمت شهری که از آن ماست. جایی که فقط به ما تعلق دارد. وقتی کتاب میخوانیم، فلسفه یا داستان، شعر یا ریاضیات، زیستشناسی یا معناشناسی، الهیات یا کتاب مقدس، زبان یا نقاشی، خاطره یا زندگینامه، وقتی هر چه میخوانیم، به سوی خود به تنهایی سفر میکنیم. این حوزهها همه از آن ما میشوند، با ما پیوند میخورند، به ما متعلق میشوند و به دست خیال و اندیشهٔ ما ساخته میشوند. ماییم سازندگان معنای خصوصی خود. تجربهٔ ما از کتاب خواندن در تنهایی شکل میگیرد، درست مثل تجربهٔ ما از مرگ، از عشق، از لذت، از امید، از ترس. تنهایی آواز پنهان در پشت هر کلمه است. تنهایی تقسیمشدنی نیست. قسمت کردنی نیست.
وقتی در کودکی یا نوجوانی، در آن شور زندهٔ جوشان، کتابی میخوانیم، به خلوتی از آن خود پناه میبریم، جریان زندهٔ کلمات ما را با خود به سرزمین دیگری میبرند که جاودانگی نام دارد. که رهایی نام دارد. که رستگاری نام دارد. هادون این حس را «حالت رستگاری» نامیده است. خواندن کنشی صرفاً انسانی است که ما را در خود غرق میکند. این غرق شدن در حس غریب خواندن همان حالت رستگاری هادون است. با خواندن و در خواندن به جایی میرسیم که خلسهای خاموش است. از بیرون چیزی به نظر نمیآید. اما در درون حس غرقشدگی در جریان شناور کلمات تمام وجود ما را فرا میگیرد. دیگر در قید و بند هیچ چیز نیستیم. به کسی فکر نمیکنیم. چیزی یادمان نمیآید. گرسنه یا تشنهمان نمیشود. صدایی را نمیشنویم، چیزی را نمیبینیم. تمام حواس ما در خدمت کلمات در میآیند. این حالت رستگاری ماست.
۱۱ اسفند ۱۳۸۸ | ۱۹:۲۹
سایتتان به وبلاگ یک گروه طلبه تازه کار بیشتر شبیه است.
یاد اون فیروزه قبلی به خیر
هر روز بد تر از دیروز
۱۶ اسفند ۱۳۸۸ | ۱۶:۱۹
تأملات نظری اینجوری درباره کتاب و کتاب خوانی کلاً کمه. ادامه داره همین؟
۱۷ اسفند ۱۳۸۸ | ۱۹:۵۵
» کتاب خواندن شراکتبردار نیست » یعنی چی؟ پس وقتی من برای بچه ام کتاب می خوانم و لذت اشتراکی می بریم چی؟