ظاهراً بعد از تماشای جدیدترین فیلم مسعود کیمیایی باید خوشحال شد و خدا را شکر کرد چراکه فیلمساز اسم و رسم دار کشورمان بعد از تجربههای واقعاَ ناکامی همچون «حکم» و «رئیس» به نوعی بازنگری در مبانی سینماییاش دست زده است تا «محاکمه در خیابان» نسبت به چند اثر قبلیاش در جایگاه متفاوتی قرار بگیرد. البته این تفاوت به این معنا نیست که در تازهترین فیلم جناب کیمیایی قلهی رفیع و موقعیت ممتازی فتح شده است؛ بلکه منظور این است که «محاکمه در خیابان» صرفاَ در مقایسه با «حکم» و «رئیس» یک سر و گردن بالاتر قرار میگیرد و موفق میشود تا حدی کاستیهای داستانی، روایی و فرمال دو فیلم قبلی را پشت سر بگذارد.
این بار با داستانی هر چند کممایه مواجه هستیم که خوب شروع میشود، به شکلی نه چندان حساب شده و مدون بسط مییابد و در پایان هم سعی میکند مخاطب را به مسیری غیرقابل پیش بینی بکشاند. میتوان پذیرفت که فیلم مورد بحث واجد حداقل مؤلفههای داستانگویی است و کسانی که با سینمای سالیان اخیر کیمیایی آشنا باشند میدانند که فیلمهای قبلی وی چقدر به دلیل فقدان همین ویژگی آسیب دیدهاند. فیلمهای کیمیایی عموماً از ایدههای جذاب برخوردار هستند که با چاشنی نقشمایههایی همچون رفاقت مردانه، سرخوردگی اجتماعی، انزوای خودخواسته و انتقامهای خونین برخاسته از غیرت افسارگسیخته رنگ و بویی جذاب به خود میگیرند. اتفاقاً فیلمهای خوب کارنامه وی از جمله «قیصر» و «گوزنها» آثاری هستند که علاوه بر ویژگیهای خود به قواعد داستانگویی هم وفادار ماندهاند و ضعفهای خود را پشت لفاظیهای موزون، بازیهای اغراق شده و کنایههای سیاسی پنهان نکردهاند. «محاکمه در خیابان» در کارنامه کیمیایی فیلمی است که آشکارا تلاش میکند علاوه بر حفظ مؤلفههای ثابت سینمای وی تا حد ممکن آنها را با شرایط زمانه تطبیق دهد تا در بهترین حالت یک همجواری نسبی میان آنها حاصل کند. به همین دلیل در این فیلم امیر که قرار است یادآور یکه بزنها و قهرمانهای سینه سوخته آثار قبلی کیمیایی باشد همزمان با پایان داستان در جهلی شاید خودخواسته باقی میماند و با غلاف کردن چاقویش به پیشواز زندگی با عروس فریبکاری همچون مرجان میرود؛ و به همین دلیل است که عبد در این فیلم بر خلاف اغلب شخصیتهای نابکار فیلمهای کیمیایی از چنگ انتقام میگریزد با یک خداحافظی مصلحتی ظاهراً روی اسم مرجان خط میکشد.
با توجه به این نکات است که معتقدم «محاکمه در خیابان» قدمی رو به جلو در کارنامه کیمیایی به شمار میرود که البته خیلی دیر برداشته میشود و نمیتواند جبران پسرفتها و درجا زدنهای کیمیاییها در سالیان اخیر را بکند. به علاوه برخی مؤلفههای جهان سینمایی وی با جامعه فعلی هیچ سنخیتی ندارند و بازآفرینی آنها صرفاً ادای دین به یک نوستالژی نخنما شده محسوب میشود. شخصاً بر این عقیدهام که فیلمسازی را میتوان فیلمساز اجتماعی دانست که با واقعیتهای جاری جامعه پیرامونش ارتباط مستقیم داشته باشد و مسائل، مشکلات و دغدغههای مرتبط با آن را در آثارش بازتاب دهد. مشکل اینجاست که کیمیایی در اقدامی خود ویرانگر کماکان تلاش میکند واقعیتهای از دست رفته و آرمانهای منقرض شده جامعه آرمانیاش را بازنمایی کند غافل از اینکه حتی تلاش برای تطبیق آنها بر مقتضیات زمانهی فعلی تنها اندکی از انتزاعی بودن آثارش برای مخاطب سال ۸۸ میکاهد.
البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که به هر حال کیمیایی فیلمسازی است که در جامه و لباس روشنفکری برای مشکلات و مصائب برخاسته از اجتماع و خانواده راه حلهای «ارتجاعی» پیشنهاد میدهد. شخصیتهای فیلمهای وی از جمله امیرِ «محاکمه در خیابان» وقتی به مشکلی برمیخورند در اولین اقدام تیزی چاقو یا گرمی گلوله اسلحهشان را به رخ میکشند و هر آن ممکن است دستشان به خود گناهکاران و بیگناهان آلوده شود. جالب است در این میان حتی کسانی مانند شریک نکویی که علی الظاهر در مقایسه با امیر به طبقه اجتماعی بالاتری تعلق دارند هم چاقوکشهایی ماهر از کار درمیآیند و مشتاقانه به پیشواز جدالهای تن به تن میروند. به علاوه در فیلمهای کیمیایی مفاهیمی همچون غیرت، دفاع از ناموس و دوستیهای ریشهدار و عمیق هم غالباً به شکلی افراطی، هنجارشکن و بدوی به تصویر کشیده میشوند و نه تنها میانهای با معنای حقیقی خود در فرهنگ عمومی جامعه ندارند بلکه به خرده فرهنگی مهجور و نکوهش شده ارجاع میدهند. یک فیلمساز باید خیلی خوشبین و شاید خوش شانس باشد که در روزگار دگرگون شده کنونی با اکتقا به چنین شخصیتها و چنان نقشمایههایی چشم انتظار اقبال مخاطبان انبوه باشد. شاید به همین دلیل است که در مواجهه با فیلمهای کیمیایی حاشیه همواره نقش پررنگی بازی کرده است.
میتوان مانند خود فیلمساز در قالب خوشبینی فرو رفت و «محاکمه در خیابان» را نقطه عطف مهمی در کارنامه کیمیایی دانست؛ نقطه عطفی که میتواند از نگرش صحیح و واقع بینانهی وی به جهان اطرافش خبر دهد و یا نشانگر تبحر وی در داستانگویی و یا کارگردانی باشد. اما واقعیت این است که اگر بر نگرش فعلی کیمیایی در این فیلم مهر تأیید بزنیم نمیتوانیم در زمینه داستانگویی، روایت و حتی فرم بصری امتیاز به خصوصی برای وی قائل شویم. این روزها تمهید روایت متقاطع در ساختار فیلمنامهها از فرط تکرار به حداقل جذابیت رسیده است و دیگر نمیتوان در کنار هم قرار دادن دو داستان فرعی و اصلی که با یکدیگر همپوشانی دارند را ایدهای بدیع در فیلمنامه نویسی دانست. این روزها شخصیتهای تک بعدی و تخت نیز دیگر به شدت سطحی و ساده مینمایند و نمیتوان با شگردهای دستمالی شدهای همچون اغراق در بازی و استفاده از دیالوگهایی که بعضاً به جملات قصار پهلو میزنند بر گرفت و گیرهای شخصیت پردازی سرپوش گذاشت. اما متأسفانه این روزها هنوز هم میتوان با پهن کردن فرش قرمز، برگزاری نشستهایی با پرسشهای بیپاسخ و مصاحبههایی حاوی ادعاهای دهان پرکن مردم از همه جا بیخبر را به سینماها کشاند و فروش یک فیلم را افزایش داد.