چینوا آچی به ( Chinua Achebe) متولد ۱۹۳۰در نیجریه است. کارهای اولیهاش اغلب رمان و داستان کوتاه است و این اواخر بیشتر ویراستاری کرده است و مقالات و مطالب سیاسی نوشته. در میان آثارش چند مجموعه شعر و داستانهایی هم برای کودکان دیده میشود.
آچی به تا به حال جوایز متعددی کسب کرده که از آخرینهایش میتوان به جایزه بوکر ۲۰۰۷ و جایزه صلح ناشران آلمان ۲۰۰۲ اشاره کرد.
از رمان اول آچی به ( Things Fall Apart ) همه چیز فرو میپاشد، تا به حال سه ترجمه و از ( No Longer at Ease ) دیگر آرامشی نیست؛ یک ترجمه به فارسی موجود است.
آنچه میآید قسمتی از گفتوگوی بلند آچی به است با نشریه پاریس ریویو.
– کارهایتان چطور در ذهنتان جرقه میزنند؟چه چیزی اول پیدایش میشود؛ ایدهٔ کلی؟ موقعیت؟ طرح؟ شخصیت؟
– توی هیچ کتابم یک جور نبوده است.اساساً به گمانم بتوانم بگویم ایده کلی اول بوده و بعد بلافاصله کارکترهای اصلی. ما در دریایی از ایده زنگی میکنیم. ولی هیچکدام از آنها تا زمانی که تنها یک ایده هستند رمان نمیشوند.ولی زمانی که ایده خاصی با یک شخصیت جفت میشود، میتواند مثل موتور محرکی آن را به حرکت درآورد. و بعد شما یک رمان در راه دارید.
این اتفاق خصوصاً در رمانهایی میافتد که کاراکترهایی با ثبات و قاطع دارند. مثل شخصیت «ازیولو» ( Ezeulu ) در «خدنگ خدا». در رمانی مثل «مردی از مردم» یا مثال بهترش «دیگر آرامشی نیست» با کاراکترهایی که شخصیت ویژه ای ندارند به گمانم این ایده کلی بود که نقش اصلی را در مرحله اولیه ایفا میکرد. ولی هنگامی که از این مرحله بگذری دیگر تفاوتی میان شخصیت و ایده وجود ندارد، همه جز یک کار میشوند.
– عنوان دو کتاب اول شما « همه چیز فرو میپاشد» و «دیگر آرامشی نیست» از شاعر مدرن ایرلنی [یبتس] و شاعر آمریکایی [ تی. اس. الیوت] وام گرفته شدهاند. نویسندگان سیاه پوست دیگری ـ خصوصاً پاول مارشالـ هم از یبتس و تی اس الیوت وام گرفتهاند و من میخواهم بدانم که آنها جز شاعران مورد علاقهتان بودند.
– خب راستش بله، هستند.
البته من همه کارها را نخواندهام.
من بیش از هر چیزی داشتم خودنمایی میکردم. همینطور که گفتم من با گرفتن مدرک انگلیسی به نوعی جزء جامعه انگلیسی زبان به حساب میآمدم و ناچار بودم این را اثبات کنم. ولی جدای از این من ییتس را دوست داشتم. این ایرلندی رام نشدنی را. به شدت عاشق تعلق خاطرش به زبان بودم؛ به روانی و سلیس بودنش.آشفتگی ایدههایش تنها یک چیز را به من نشان میداد: احساسات و عواطف شدید. او همیشه در طرف حق بود. ممکن است لجباز بوده باشد ولی قلبش همیشه پاک بود. شعرهای زیبایی میگفت…
خلاصه ییتس یک همچین انسانی برای من بود.
من این را وقتی فهمیدم که به تئوری اش در بارهٔ چرخه یا دایرهٔ تمدن پی بردم.
هیچ وقت به آن فکر نکرده بودم تا وقتی که میخواستم عنوانی انتخاب کنم. و این عبارت «همه چیز فرو می پاشد» به نظرم خیلی مناسب آمد.
تی اس الیوت کاملاً فرق دارد. من در ایبادان یک دوره درباره او گذراندهام. او نوعی تبحر و شیوایی خاص داشت…
با این حال فکر می کنم شعری که من عنوان «دیگر آرامشی نخواهد بود» را از آن گرفتهام یکی از بهترین شعرهایی است که به زبان انگلیسی سروده شده.
…
مردمی که رفتند و دوباره به کشورشان باز گشتند دیگر هیچ آرامشی میانشان نبود.
به نظرم استفاده از زبان ساده و بی تکلف کار با ارزشی است. حتی وقتی قرار است از چیزهایی عمیق و ژرف حرف زده شود. و یا حرفهایی تند و تلخ و متأثر کننده. همه جریانِ عنوانها همین بود و البته که خودت هم میدانی که بعد از این دو کتاب دیگر هیچ وقت از چیزی اقتباس نکردم.
– شما جایی گفته بودید «همه چیز فرو میپاشد»را در جواب «مستر جانسون»ِ جویس کری نوشتهاید.
کاش این حرف را نمی زدم.
– شما مستر جانسون را معروف کردید. ولی تند و تیز ترین تألیف شما در میان رمانهای مستعمراتی تألیف بعدی شما بود در جواب به «دل تاریکیها»ی کنراد. میخواهم بدانم شما دربارهٔ تصویر آفریقای امروز در ذهن غرب چه فکر میکنید؟
فکر میکنم یک چیزهایی عوض شده ولی نه کاملاً .وقتی من به توقف و در جا زدن فکر میکنم؛ به دانش و جایگاه تمام کسانی که در رمان «دل تاریکیها» هیچ نشانهای از نژادپرستی نمیبینند، واقعاً به این نتیجه میرسم که ما داریم در دو جهان متفاوت زندگی میکنیم.
به هر حال اگر شما از داستانی خوشت نمیآید داستان خودت را مینویسی؛ اگر با چیزی که دیگری میگوید موافق نیستی، میگویی با چه مخالفی.
بعضی فکر میکنند منظورم این است که کنراد نخوانید، عجیب است! نه! من خودم کنراد تدریس میکنم. من «دل تاریکیها» را درس میدهم. و دورههایی دربارهٔ آن دارم. ولی چیزی که میگویم این است که: نگاه کنید این مرد آفریقاییها را چه طور نشان میدهد. آیا شما در کتاب او انسانیتی پیدا میکنید؟ میگویند او خودش مخالف امپریالیسم است.مخالف امپریالسم است یا مخالف مردمی که اینگونه با آنها رفتار میشود؟ خصوصاً که او دارد یکراست به جایی میرسد که به آنها بگوید «سگها روی پاهای عقبشان مینشینند» این یک تصور کاملاً حیوانگونه است. و او هم هیچ چیز ناخوشایندی در آن نمیبیند.
پس ما داریم در دو جهان زندگی میکنیم و تا وقتی این دو جهان یکی نشوند این مشکلات باقی است.
– به عنوان نویسنده یکی از مشهورترین کتابهای جهان «همه چیز فرو میپاشد» باعث رنجشتان نمیشود که دیگر کارهایتان مثل اولی مورد توجه قرار نگرفتند؟
– خب ،بعضی مواقع بله.
اما اجازه نمیدهم این برایم تبدیل به مسأله و مشکل شود. در حقیقت همهٔ اینها از یک خانوادهاند. اول«همه چیز فرو میپاشد» آمد و همین هم باعث شد جایگاه برجستهای پیدا کند. اگر چه کارهای دیگرم از جهات دیگری برجستگی دارند.
این داستان بنیادی زندگیام بود در رویارویی من با دنیای غرب، که میطلبید به نحو قابل قبولی شنیده و بازگو شود.-
دیگر کتابهای من چنین موقعیت ویژهای در نظام فکریام ندارند. از این هم که به طور ناعادلانهای تمام توجهها به «همه چیز فرو میپاشد» جلب شده، احساس ناخرسندی ندارم. اگر همین حالا هم از من بپرسی این بهترین کتابت بوده یا نه، میگویم: واقعاً نمیدانم.
– جایگاه طرح کجاست؟ وقتی هم که مینویسید به طرح فکر میکنید؟
و آیا طرح با شخصیتها گسترش پیدا میکند یا با ایده؟
– وقتی رمانی را شروع کنم و بدانم ارزش کار کردن را دارد نه نگران طرح میشوم نه تم داستان. این چیزها معمولاً خود به خود پیدایشان میشود، چرا که در چنین حالتی شخصیت داستان را به پیش میبرد. در بعضی مواقع این به نظر میآید که شما آن طوری هم که فکر میکردید کنترل اتفاقات داستان به فرمانتان نیست.
چیزهایی هست که داستان باید آنها را داشته باشد و گرنه ناقص به نظر میآید.
و این چیزها همیشه خود به خود حاضر میشوند و اگر حاضر نشدند شما به مشکل خوردهاید و رمانتان متوقف میشود.
– نوشتن برایتان راحت است یا نه؟
– جواب صادقانه این است که: سخت است. ولی واژهٔ سخت هم نمیتواند منظورم را بهدرستی برساند. مثل کشتی گرفتن است. شما با ایدهها و داستانهایتان کشتی میگیرید و این نیاز به انرژی و توان زیادی دارد. در عین حال هیجانانگیز هم هست.خب میتوان گفت هم آسان است و هم سخت. تا زمانی که مینویسید زندگیتان به آن روالی که فکر میکنید پیش نمیرود. اگر بخواهم به شیوهٔ نویسندگان و پیامبران مبالغهآمیز حرف بزنم باید بگویم نوشتن برای من حکم زندان را دارد. زندانی که میدانید تا کار تمام نشده همانجا خواهید بود. هر چقدر که طول بکشد و این یک سختی لذت بخش است.
– آیا زمان به خصوصی از روز است که دوست داشته باشید آن موقع بنویسید؛ یا مکان خاصی در خانه یا اداره دارید که آنجا را برای نوشتن انتخاب کنید؟
– من فقط این را میدانم که وقتی در خانه ام؛در نیجریه باشم بهتر کار میکنم. با این حال انسان یاد میگیرد جاهای دیگری بنویسد. بهترین حالت وقتی است که در محیطی قرار گرفته باشم که میخواهم دربارهاش بنویسم. زمان خاصی از روز هم مطرح نیست. من آدم سحرخیزی نیستم و دلم نمیخواهد از رختخوابم جدا شوم. پس طبیعتاً پنج صبح شروع به نوشتن نمیکنم. هر چند شنیدهام بعضیها این کار را میکنند. وقتی روزم شروع شده باشد دست به کار نوشتن میشوم و میتوانم تا آخر شب به کار ادامه دهم.
دیگر اینکه من اساساً سعی نمیکنم روزانه تعداد معینی کلمه بنویسم. نظم و انظباط یعنی نوشتن؛ خواه کلمات زیادی در روز بنویسید خواه نه.چرا که در روزی که شما زیاد نوشته اید لزوماً بهترین کار شما نوشته نشده. بنابراین میتوانید به نحو قاعدهمندی بنویسید بدون آنکه برای خودتان یک جدول کاری سفت و سخت تدارک ببینید. این روش ایدهآل من است.
– شما با قلم و کاغذ می نویسید یا ماشین تحریر؟ شاید هم با کامپیوتر اغوا شدهاید؟
– نه نه نه من بسیار قدیمی هستم. کاغذ و قلم برای من بهترین چیز است. واقعیت این است که با ماشینها راحت نیستم. هیچ وقت هم تایپ کردن را خوب یاد نگرفتم. هر وقت سعی کردم با ماشین تحریر بنویسم مثل این بود که دستگاه میان من و کلمات حائل شده است. آنچه نهایتاً از کار درمیآمد، آن چیزهایی نبودند که میتوانستند از روی کاغذ و قلم بیایند…. .
– هیچ وقت نویسندگی خلاق تدریس کردهاید؟
– نه
– چرا؟
– خب من نمیدانم چطور این کار را میکنند. منظورم این است که حقیقتاً نمیدانم! تنها چیزی که در این باره میتوانم بگویم این است که برای تأمین معاش نویسندهها خوب است. نخندید! این مسألهٔ مهمی است. من فکر میکنم برای نویسندهها که نیاز دارند کار کنند مسألهٔ بسیار مهمی است. بسیاری از آنها از پس یک زندگی برنمیآیند؛ آن هم در این زمانهٔ بیرحم. به همین دلیل آموزش «چگونه نوشتن» برای آنها بسیار ارزشمند است. اما واقعاً نمیدانم برای دانشجویان هم ارزشی دارد یا نه! معنی حرفم این نیست که کاملاً هم بیمصرف است، اما به هر حال من که نمیخواستم کسی یادم بدهد چگونه بنویسم. سلیقهٔ من این جوری است. ترجیح میدهم خودم توی کار سُر بخورم. ترجیح میدهم در هر کاری خودم بروم تلاش کنم تا اینکه بگویم: این راه؛ خودش هم رفته میشود.
در ضمن، مطلبی هم هست در مورد یکی از نویسندگان برجسته دوران ما، که میخواهد در گمنامی بماند. و اتفاقاً روزهای جوانیاش به همین کلاسهای نویسنگی خلاق میرفته. پیرمردی که به او درس میداده جایی گفته بود: یادم میآید کارش خیلی خوب بود. و من به او گفتم که نوشتن را کنار نگذارد؛ هرگز نوشتن را کنار نگذارد و آرزو میکنم هیچ وقت این حرف را به او نمیزدم
من ادبیات تدریس میکنم ؛در مورد این هم سراغ کسی بروید که کارش «نویسندگی خلاق» است.
– فکر می کنید نویسندگان چقدر باید در مسائل عمومی تعامل و مشارکت داشته باشند؟
– من برای کسی قانون وضع نمیکنم. ولی فکر میکنم یک نویسنده فقط یک نویسنده نیست. او همچنین یک شهروند است. یک انسان بالغ. موضع من این است که هنر متعالی و جدی همواره برای کمک و در خدمت انسانیت بوده است. نه برای تظاهر کردن و نقش بازی کردن. نمیفهمم چطور میتوان به چیزی که هدفش ناامید کردن و فاسد کردن انسانهاست گفت هنر؟! برای بیآسایش کردن و ناراحتی انسانها بله از آن استفاده میکنند؛ ولی من چیزی را که ذاتاً مغایر انسانیت باشد به کار نمیگیرم. به همین دلیل هم نژادپرستی را ناممکن میدانم. برخی ممکن است بگویند این حرفها را برای اینکه از مردمش طرفداری کند میگوید. شما را به خدا، بروید کتابهایم را بخوانید. من مردمم را تمجید نمیکنم. خود من از بزرگترین منتقدانشان هستم.کتابچهٔ کوچکم «مشکل نیجریه» که جای دوری نرفته است.
من تمام دردسرهایی را که از نویسندگی سر آدم میآید کشیدهام با این حال معتقدم هنر باید در خدمت بشریت باشد.
گمانم یوتوشنکو بود که این مطلب را دربارهٔ رمبد میگفت… یوتوشنکو در باره او ــ مرد فرانسویی که به اتیوپی رفت و با انواع بیماریها بازگشت ــ میگفت یک شاعر نمیتواند گرفتار تجارت شود و وقتی رمبد اسیر تجارت شد شعر گفتن را کنار گذاشت.
شعر و اسیر تجارت شدن با هم جور نمیآیند. این عقیدهای است که روی آن ایستادهام.