این روزها عادت همه شده است که راه و بیراه به تکنولوژی و مظاهر آن بَد و بیراه بگویند. در میانه نطق همه هم میتوانی جملاتی از مارتین هایدگر و نیل پستمنِ فقید ببینی که به منزله وحی مُنزَل دارند به دست با کفایت تکنولوژیستیزان، دلایلی چند میدهند برای چهارنعل تاختن به سمت بیابان یا ناکجاآبادی در دل تاریخ. همه در حال ترس به سر میبرند. ترس از چیزی نامشخص…چیزی ناملموس که گاه آن را تکنولوژی، گاه آن را رفاه، گاه آن را افسردگیِ زندگیِ مدرن و گاه آن را تسلیمشدنِ فرهنگ به مظاهر تمدن جدید میخوانند.
مشخص نیست چرا بشر نمیتواند درست و درمان از این رفاهی که دارد، لذت ببرد. گویی یادشان رفته در قدیم با یک وَبا همه با عزراییل طرح رفاقت میریختند…شاهی میآمد و میرفت بیآنکه مردمان بدانند قبلی که بود و اینکه جدید آمده کیست…به قول جهانگیر فوهر در سریال هزاردستان که همه ما شده بودیم ملت خواب؛
کار به جایی رسیده است که حمله به تکنولوژی به یک پُز روشنفکری تبدیل شده است. یادشان رفته حروفچینی احمقانه سُربی را که یکدوجین انسان شریف را به سِل و دهها مرض لاعلاج مبتلا میکرد تا چرند و پرند آقایان چاپ شود…یادشان رفته فیلمها در پشت دربهای سینماها میماند و تنها عدهای (که این روزها بیسوادی سینمایی خودشان را پشت دیدن فیلمِ روی پرده و در سینمای آن سالها پنهان میکنند و ما را به تحقیر، نسل ویدئو خطاب میکنند) از آن بهره میبردند که معلوم نبود چه چیزی از آن سینما میفهمند…آن هم با آن کیفیت…یادشان رفته اگر همین برق و گاز نبود الان در دهکورههای این جهان، زنانِ همین مردمان نفرتگرفته از تکنولوژی، جهت به دنیا آوردن کودکی در سیاهه تاریکِ شبی زمستانی، باید به همه دستاویزهای ناپایدار این دنیا چنگ میانداخت و توسل میجست شاید..شاید رستمی که معلوم نبود در آینده ماکیاول میشود یا راسپوتین یا مادر تِرِزا یا مَدونا یا شکسپیر، پس بیفتد…البته به قیمت جان مادری.
گمانم مشکل بشر امروز سرعت است…سرعت گرفتن همه چیز و همه کس باعث شده یادمان برود دیروز چه بودیم و امروز چه شدهایم. آن سرعت آنقدر زیاد است که حتی فرصت نمیکنی با آنچه داریم درست و حسابی حال کنیم. هنوز از مدل جدید گوشی موبایلمان محظوظ نشدهایم که بعدی میآید…هنوز این یکی Player ما را با خود رفیق نکرده که آن یکی میآید.. mp3 میشود mp4 غافل از آنکه ما هنوز از اهالی mp2 هستیم.
پس لاجرم باید به رسم کهنه مکتبخانهها، گاهی کسی از میانه جمع، بر پاهای ما ترکهای بنوازد که یادمان بیاید چه مسیری را آمدهایم…گاهی لازم است به پشتسرمان نگاه کنیم..گاهی!
انتظار همه چیز را داشتیم الا این یک چیز را…میگویند جعبه جادو..و گاهی این جعبه فکسنی وطنی هم جادوجمبلی میکند دیدنی و گفتنی…
نقره: پنجرهای رو به خاطرهها.
چند روزی میشد که یک میانبرنامه یا تیزر از شبکه اول سیما پخش میشد که در آن صف طویل افرادی را نشان میداد که در میانه دهه شصت، روبهروی پیرمردی صف کشیده بودند و از او ۵ ریالی میخریدند تا بتوانند از تلفن همگانی تماس بگیرند. برای ما که سالهاست با تعویضهای گاهوبیگاه خط تلفن همراهمان خو گرفتهایم و عمده دغدغهمان گیرآوردن نه یک خط موبایل، که داشتن شماره رُند یا خوشآهنگ است تصور اینکه در زمانی نه چندان دور، دچار چنین مصائبی بودهایم کمی تاملبرانگیز و اعجابآور است. نگاهی سرسری به حالِ نَزار آن جوانک آذریزبان که جلوی دوربین یکی از همین برنامههای اجتماعی قدیمِ رسانه (نسخه جدیدش میشود همان در شهر یا چراغخاموش) ایستاده و از مسؤولین میخواهد که برای ملت ۵ ریالی فراهم کنند (دارید که ۵ ریالی و نه جور شدن وام خرید پراید…یا پایین آوردن قیمت گوجه در زمستان یا داشتن بنزین به قیمت آبنبات) تا کمتر در صف بایستند، میتواند شرححالی کوچک باشد از راهی که آمدهایم…شاید فردا روزی وقتی گوشی موبایلمان زنگ میخورد، بیشتر و دلپسندتر بگوییم: الو…
گویا قرار است این برنامه هر جمعهظهر ساعت ۱۲:۳۰ از شبکه ۱ سیما پخش شود…مجری که کیومرث مرادی بود و در عنوانبندی هم نامی از منصور ضابطیان آمده بود…قسمت اول هم که غافلگیرکننده شروع شد…با ایجاد حسی دوگانه از رسیدن به مرز برانگیختنی نوستالژی و البته درکی بهتر از نعمت تکنولوژی…دومی را که با توضیحی تشریح کردم ولی برای اولی هم این برنامه کم نمونه نداشت..پخش بخشهایی از کارتون قدیمی تنسی تاکسیدو…پخش دقایقی از سریال سلطان و شبان به همراه یک آیتم از درگذشتگان سریال چون بابک بیات، احمد آقالو و حسین کسبیان دوستداشتنی با پخش صداهای ضبطشدهشان، به همراه پخش یک تصنیف قدیمی از شجریان…خُب نوستالژیپرستان باید از فردا به صف شوند و در رسای این برنامه بنویسند..به ویژه که در میانه برنامه، حبیب رضایی بر روی صفحه آمد و به عنوانی یک آتاریباز قدیمی از لذت بازی کردن با موشک کاغذی گفت و در نهایت از آتاری و آن بازی هواپیما یاد کرد و در مذمت بازیهای جدید گفت…و بعد این وسط هم دستگیرمان شد در زمانی دور منوچهر نوذری در ایامی که هنوز مجوز حضور در سینما و سیما را نداشته، در مغازهای به همراه پسرش بازی میفروخته..بازیهایی از جنس آتاری…و بعد یک آیتم از چهره منوچهر نوذری پخش شد در حال اجرای مسابقه هفته…گمانم در هفتههای بعد بیشتر غافلگیر شویم…گرچه من هم بیشک اسیر همه آن خاطرههایی شدم که به ناگاه زنده شدند، ولی دوست دارم این برنامه جالب و خلاق (که در امتداد ساخت و پخش برنامههایی به مناسبت سیامین سالگرد پیروزی انقلاب است) آن گونه امتداد یابد که در کنار ایجاد شوری بَدَوی به مخاطبش یادآور شود که چه بودند و اکنون در سودای چه هستند.. آیتمهایی از نوع آیتم ۵ ریالی را باید قدر دانست در روزگاری که ضدیت با تکنولوژی نوعی تفاخر شده است و نوستالژیپرستان بیشمار؛