فیروزه

 
 

چیزی جز بدبختی نمی‌بینم

گوستاو فلوبرتمام این‌ها میل مردن به آدم می‌بخشند. از یک سال پیش، این ایمان به آخرالزمان را می‌فهمم، ایمانی که مردم در قرون وسطی به‌هنگام دوران تاریک، داشتند. به کجا باید رو کرد تا چیزی ناب یافت؟ آدم هرجا که پا می‌گذارد، روی کثافت راه می‌رود. هنوز مدت درازی در این مستراح پایین خواهیم رفت. این‌جا چنان ابله خواهیم شد که در ظرف چند سال، فکر می‌کنم در عرض بیست‌سال، بورژواهای زمان لویی فیلیپ به‌نظرمان آراسته و پاشنه‌قرمز خواهند رسید. آزادی، هنر و روش‌های این دوره را تحسین خواهیم کرد چرا که آن‌ها دوباره به نجاست اعتبار بخشیده‌اند و از آن هم فراتر رفته‌اند. وقتی اندوه آدم را از پا درمی‌آورد، وقتی آدم حس می‌کند که تمام فرم‌های شناخته‌شده پوسیده‌اند و سرآخر، وقتی آدم از دست خودش هم ذلّه می‌شود، اگر سرش را از پنجره بیرون ببرد، دست‌کم هوایی تازه می‌کند! اما نه، هیچ‌چیزِ بیرون به آدم آرامش نمی‌بخشد. برعکس، برعکس! به هر طرف که رو می‌کنم، چیزی جز بدبختی نمی‌بینم. کلمات، کلمات، و چه کلماتی! حس نمی‌کنی که اکنون همه‌چیز توسط سستی، اشک‌، وراجی و لبنیات از بین می‌رود؟ ادبیات معاصر در قاعده‌های زنانه غرق شده است.

لوئیز کولهعصر، در چه لجن اخلاقی و در چه پرتگاهی از حماقت وامانده است! به‌نظرم می‌رسد که حماقت بشر می‌رود که به اوج خود برسد. نوع بشر همانند یک تریاکی مست از افیون، چشمانش را به زمین دوخته، پوزخندزنان سرش را تکان می‌دهد و بر شکمش می‌کوبد. – اما به کجا باید پناه برد، خدای من! کجا یک انسان پیدا می‌شود؟ یعنی روی زمین گوشه‌ای پیدا نمی‌شود که در آن، حقیقت را برای حقیقت دوست بدارند و زیبا را زیبا، آن‌جا که هیجان بی‌هیچ شرمی و تنها برای لذت بردن از آن پذیرفته می‌شود، همچون شهوتی که درونش ایده‌ای آدم را سوی خود می‌خواند؟

یعنی عزت نفس، ایمان به اثر خود، ستایش زیبایی، تمام این‌ها از بین رفته‌اند؟ پس لجن همگانی که تا گلو در آن فرو رفته‌ایم، همه‌ی سینه‌ها را پر کرده است؟ به تو التماس می‌کنم که از این پس، دیگر از چیزی که در دنیا می‌گذرد با من حرف نزن، هیچ خبری برایم نفرست و مرا از تمام مقاله‌ها، روزنامه‌ها و غیره معاف کن. سخت می‌خواهم از پاریس و هر آن‌چه که آن‌جا می‌گذرد، درگذرم.- این چیزها بیمارم می‌کنند؛ وادارم می‌کنند خبیث شوم و از طرفی، مخالفتی سیاه را در من تقویت می‌کنند که به یک کوته‌بینی کاتونی‏[۱]‎ سوقم می‌دهد.