فیروزه

 
 

عصیان ایده‌آلیستی

سوررئالیسم؟ بگذارید همین ابتدا تکلیف را یکسره کنم. مشهورترین کارگردان جنبش سوررئالیسم در تاریخ سینما کسی نیست جز لوئیس بونوئل؛ مشهورترین فیلم سوررئالیستی فیلمی نیست جز «سگ آندلسی»* به کارگردانی بونوئل و مشهورترین و البته بحث‌انگیزترین صحنه‌ی «سگ آندلسی» و چه بسا تمام فیلم‌های سوررئالیستی صحنه‌ای نیست جز صحنه‌ی دریده شدن حدقه‌ی چشم شخصیت زن در ابتدای «سگ آندلسی».

هنوز که هنوز است هر جا نامی از سوررئالیسم به میان می‌آید اشاره‌ای به سگ آندلسی می‌شود و جزئیات مضمونی و خلاقیت ساختاری‌اش به بحث گذاشته می‌شود. بونوئل این فیلم را در سال ۱۹۲۹ کارگردانی کرده است اما با گذشت این همه سال کماکان هم بدیع و خاص به نظر می‌آید و می‌تواند به تنهایی بار بحث‌های سوررئالیستی را به دوش بکشد. گرچه خود بونوئل هم از سوررئالیستی بودن «سگ آندلسی» مطمئن نبود و با ترس و لرز آن را به دوستان سوررئالیستش نشان داد اما فیلم توانست در اوج ناباوری هشت ماه بر پرده‌ی اکران‌های خصوصی پاریس باقی بماند و حتی با این‌که جنجال‌های فراگیری علیه آن شکل گرفته بود و دو زن هم هنگام تماشایش سقط جنین کرده بودند روزها و ماه‌های متوالی دیده شد و اعتباری قابل توجه برای جنبش تقریباً نوپای سوررئالیسم خلق کرد. حتی بونوئل و دالی هنگام اولین نمایش عمومی فیلم همراه خود سنگ و کلوخ به سالن نمایش برده بودند تا اگر تماشاگران این فیلم را هم مانند تجربه ناکام ژرمن دولاک «صدف و مرد روحانی» هو کردند وسیله‌ای برای دفاع داشته باشند که البته آن سنگ‌ها هرگز به کارشان نیامد. اکثر سوررئالیست‌های سرشناس در دهه‌ی ۱۹۲۰ مانند آندره برتون و لوئی آراگون شاعر و نویسنده بودند و به فردی مانند بونوئل نیاز داشتند که بر هنر فراگیرتری همچون سینما اندک تسلطی داشته باشد و بتواند مانیفست سوررئالیستی آن‌ها را با گستردگی و البته جذابیت بیشتری به نمایش بگذارد. به همین دلیل وقی بونوئل همراه با دوست دیرینش سالوادور دالی در نقش جوان‌های مهاجر اسپانیایی که تازه جذب جاذبه‌ای سوررئالیسم شده بودند فیلم‌شان را به چند تن از دوستان سوررئالیست نشان دادند به یکباره با حمایت مادی و معنوی بزرگان این جنبش مواجه شدند و به سرعت رنگ جماعت سوررئالیست‌ها را به خود گرفتند.

بارها تلاش شده است تفسیر‌هایی برای آثار و مشخصاً فیلم‌های سوررئالیستی ارائه شود و منطق و چارچوب مشخصی برای‌شان تعریف شود غافل از این‌که این فیلم‌ها اگر هم تفسیرپذیر باشند با قواعد علت و معلولی بیگانه‌اند و با ساختار روایی مرسوم در سینمای متعارف جور درنمی‌آیند. سوررئالیسم از دل دادائیسمی برآمد که تا حد زیادی تحت تأثیر فضای ملهم از جنگ اول جهانی شکل گرفته بود. دادائیسم از دو اصل بنیادین «هنرستیزی» و «عقلانیت‌ستیزی» تبعیت می‌کرد و سوررئالیسم با اصلاح و تعدیل دادائیسم قصد داشت در عین عقلانیت‌ستیزی وجهی هنری هم برای نگرش خود خلق کنند. به تعبیر دیگر سوررئالیسم عقلانیت روایی و کاربست‌های علّی و معلولی را کنار گذاشت و در عوض از نوعی روایت رویا محور و کاملاً ذهنی استفاده کرد که متأثر از ماهیت رویا تا حد زیادی تفسیرناپذیر بود. «سگ آندلسی» در ظاهر ماجرای بگو مگوی زوجی را به تصویر می‌کشد که روابطی با یکدیگر دارند (بدون آن‌که به نوع رابطه اشاره شود) اما در همان ابتدای فیلم بی‌هیچ توضیحی مرد قوی هیکلی که نقشش را خود بونوئل بازی می‌کند بعد از تیز کردن تیغ ریش تراشی به سراغ شخصیت زن می‌رود و بی‌هیچ اعتراض و تقلایی مردمک چشم او را از هم می‌درد که صحنه‌ای واقعاً آزار دهنده است. در صحنه‌ای دیگر از فیلم از کف دست شخصیت مرد داستان مورچه بیرون می‌زند و در صحنه‌ای دیگر مرد دو پیانو را که دو الاغ مرده روی‌شان افتاده‌اند و دو کشیش به آن‌ها آویزان هستند بی‌هیچ دلیل موجهی به دوش می‌کشد. رویا محوری در روایت علاوه بر این‌که یکی از پیش‌فرض‌های سوررئالیسم بوده است در عمل هم به کار گرفته می‌شده و مثلاً دو ایده‌ی ابر باریکی که از میان ماه رد می‌شود (دریده شدن چشم) و خروج مورچه از کف دست رویا و یا به تعبیر صحیح‌تر کابوس‌هایی بوده‌اند که بونوئل و دالی در خواب با آن‌ها دست و پنجه نرم کرده‌اند و با ترکیب آن‌ها به ساخت چنین فیلمی متمایل شده‌اند. به علاوه فیلم‌هایی که در چارچوب‌های این جنبش قرار می‌گیرند تا حد زیادی وامدار ارجاعات فرامتنی هستند که در کنار ساختار رویاگونه، عامل مضاعفی می‌شود در جهت تفسیرناپذیری حداکثری فیلم‌های سوررئالیستی. به عنوان مثال صحنه‌ی کشیده شدن الاغ‌ها توسط شخصیت مرد در «سگ آندلسی»به یکی از رمان‌های محبوب کودکان «خوان رومن خیمه‌نز» ارجاع می‌دهد که به شدت مورد نفرت بونوئل و دالی بوده است.

جنبش سوررئالیسم تحت تأثیر آراء کسانی مانند فروید، مارکس، والتر بنیامین و حتی هگل بوده است و طبیعتاً سینمای سوررئالیتسی هم از آراء و نظریات این افراد تأثیر پذیرفته است. فیلم‌های متأثر از این جنبش «تداعی آزاد»، «تحلیل رویا» و «ناخودآگاه» که سه اصل مهم در روانکاوی فروید هستند را بازتاب می‌دهند و سمبل‌ها و نمادهای مختلف را هم به طور فزاینده‌ای به کار می‌گیرند. گرچه خود بونوئل منکر نمادگرایی فیلم‌هایش شده است اما صحنه‌ی ابتدایی «سگ آندلسی» و صحنه‌های متعددی از «عصر طلایی» را می‌توان از منظر نمادشناسی و به خصوص نمادشناسی جنسیتی تحلیل کرد.

«سگ آندلسی» جواز ورود بونوئل به محافل سوررئالیست‌ها در کافه سیرانو پاریس و خانه‌ی آندره برتون بود تا بونوئل بعدها به یکی از شمایل‌های اصلی هنر سورئالیستی تبدیل شود و بسیار بیشتر از مدعیان اولیه به عهد اولیه‌ی خود وفادار بماند. سوررئالیسم بعد از تجربه‌ی چند سال اوج، به دلیل تشتت آراء بانیانش و گرایشات مارکسیتی برخی سرانش گرفتار افول شد اما کسانی مانند بونوئل و برتون تا سال‌های پایانی عمر سوررئالیست باقی ماندند تا این رویکرد هنری نامتعارف همواره مدافعانی داشته باشد. خود بونوئل سوررئالیسم را یک جنبش «شاعرانه، انقلابی و اخلاقی» می‌دانست که البته با بررسی آثار او و دوستانش مشخص می‌شود از میان این سه ویژگی انقلابی بودن بیشتر برازنده آن‌ها است و شاعرانه و اخلاقی بودن در مرحله‌ی بعد قرار می‌گیرند. سوررئالیسم در مواجهه با هنر بورژوازی و اصول تثبیت‌شده‌ی دوران خود رویکردی انقلابی داشت و سعی می‌کرد با ابزاری که در اخیتار دارد علاوه بر نفی اصول تثبیت‌شده ساختارهای جدیدی بیافریند که البته به دلیل ماهیت ذهنی و رویایی‌اش همواره از رسیدن به چارچوب مدون باز می‌ماند. به همین دلیل بود که برخی سوررئالیست‌ها مانند دالی در سال‌های بعد با روی‌آوردن به تاجر مسکلی، رنگ بورژوازی به خود گرفتند و از سوی دیگر اعضاء جنبش رانده شدند. اگر بخواهیم رویکرد روانکاوانه را فارغ از فیلم‌های سوررئالیستی متوجه خود سوررئالیست‌ها کنیم درمی‌یابیم که شالوده اصلی رویکرد آن‌ها اعتراضی است که آبشخوری جز نیازهای سرکوب‌شده‌ی بانیان آن نداشته است. تبعات ناشی از فشار اجتماعی دوران پس از جنگ اول و درگیری روانی انسان‌های برجا مانده از آن بلوای جهانی به روشنی در فیلم‌ها و به طور کلی در تمامی آثار سوررئالیستی دهه‌ی بیست و سی به چشم می‌خورد.

برای شناخت سوررئالیسم باید از سوررئالیسم گذر کرد و تأثیرات آن را در بستر گسترده‌ای به نظاره نشست. سوررئالیسم به هر حال جنبشی تجربی بود که بیشتر در جمع‌ها و محافل روشنفکری آن زمان توجهاتی به خود جلب می‌کرد و بدون حمایت هنردوست‌های ثروتمند فرانسوی مانند شارل دو نوآی نمی‌توانست به حیات خود ادامه دهد که البته یکی از تناقض‌های موجود در این جنبش است؛ چه، جنبشی که عَلم مخالفت با بورژوازی برافراشته بود بدون کمک بورژواهای هنردوست نمی‌توانست به حیاتش ادامه دهد. با این حال اهمیتی که امروزه برای سوررئالیسم متصور است به تأثیر این جنبش بر سینما و کمک به رواج نوعی سینمای مبتنی بر ذهنیت‌گرایی و روانکاوی برمی‌گردد که البته به دلیل ماهیت اعتراضی‌اش بر عموم جنبش‌های اعتراضی سینما به خصوص موج نوی فرانسه هم تأثیرگذار بوده است. حتی کن دنسایگر فیلم‌های این جنبش را در پیدایش رسانه فراگیر میوزیک‌ویدئو و کلیپ مؤثر دانسته است که از اعتبار و ارزش این جنبش در جهان معاصر پرده می‌بردارد؛ اعتبار و ارزشی که البته هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود.

* Un chien andalou, Luis Buñue