معجزهی خداوند
خواب بودم
نیلوفری شاداب
آمد و
چشمانم را
آرام شکفت…
بیدار شدم رو به دریاها
رو به پشتدریهای نارنجی
و پنجره
معجزهی خداوند را
به من تعارف کرد.
آفتاب سلام گفت
و من دستهایش را
به احترام بوسیدم
و گفت:
«این روز
روز دیگریست
با جهانی که تازه
با – تویی –
که تازهتری از باران
از شکوفه! …»
و آینه گفت:
«این هدیه
از دستهای تشنهای است
که لیوانهای خالی
خود را به خاطر آن شکستند.
این کرامت چشمان ستارهای
از تیرهی کبوتر و
آهوست
که دست نورانیاش
روی شانهی غریبان است…!»
و گفت:
«تبریک!»
و لبخندش
پیراهنی آبی شد که پوشیدم
و چمدانی از آواز باران و
دریا
که به دست گرفتم
و زائر شدم
همهی جادهها را
از هفت شهر عطار
تا نیستان تابندهی مولانا
و شعله شعله خواندم
و قطره قطره
دل در مه
در باران دواندم
تازیانه خوردم
و رفتم…
زخم دیدم
و رفتم…
درد کشیدم
و رفتم…
و شادمان بودم از آسمان
که لبخندش را
به لبم میبارید
و طربناک بودم
با ترانههایی قدسی
که راه را
با ماه نو
نور میپاشید
و من در نور باران ایستادم
در سایهساری از برگهای نیایش
و دست بر پوست سفت درخت
ایستادگی را
زیارت کردم…
و در بوسههایم
چمنزاری شکفت
با پرچینی از نغمههای دریا
زیارتگاهی قد کشید
دستکار آسمان
و من در آستانهی بلندش
تو را دیدم سارا
و در بارانی از
عطر سبز
ایستادم
با چمدانی
که هنوز در دستم بود…
بانوی تابناک
…. و خداوند
میوزد
و درختان،
گیاهان
شادمان برای هم
دست تکان میدهند.
این جا
آرامش، آرامترین لالایی مادری است
که مسیح را
در گهواره دارد.
و آن قدر عطر یاس
عطر نرگس
عطر ریحان
پیچنده و جاریست
تا بشنوند
از برگ
تا باد
از سنگ تا ستاره
ترنم نام بانوی تابناکی را
که آبهای عالم
به او سجده میکنند.
اینجا
نبض زمین
نبض اشیاء
نبض سنگریزه و
کوه
با طنین نام خداوند میزند.
اینجا
درندگان
گیاهخواری میکنند
و سرخ
تنها
رنگی برای گلهاست
رنگی برای سیب
صبحدم
انار…
سارا… سارا…
اینجا جزیرهی توست
جزیرهی پروردگار !
بهار ۸۷
-۵۵۴ فروردین ۲ | ۱۵:۴۰
چند وقتی بود که در حال و هوای سهراب , آن هم با نگرشی رمانتیک , قرار نگرفته بودم و خدا را شکر اکنون این فضا را همراه محتوایی می بینم که به راحتی چرایی هین همآیی را توجیه می کند. گویا نوع خاصی از احساسات مذهبی – عرفانی تنها با تمسک به شیوه ی بیانی سهراب وار قابل ایفا باشد. با این حال آشکار است که این دو شعر خودیهایی از خود دارد. لایه یی از هر دو شعر به طور مشخص درباره ی شخصیتی مذهبی است.اولی با علی بن موسی الرضا می گوید و دومی با فاطمه ی زهرا – که درود بر ایشان – است که البته در پایان هر دو شعر سارا به عنوان مخاطبی عینی و محسوس بر گزیده می شود تا گویا از این طریق پیوندی-مانند آنچه در گذشته ی غزل هست- بین ملموس و معنوی در کار باشد. با تشکرازاو .
۲۱ مهر ۱۳۸۷ | ۱۵:۴۰
یک تکه از آسمان حقی پور حقیفتا یک تکه از آسمان است.ساده نویسی اش هیجان زده ام میکند. با خودم حرف میزنم هروقت که میخوانمش. و همه ی این حرف ها به رای دیگران میتواند رمانتیک باشد اما حقی پور با آن چمدانی که همه مسافرخانه ها میشناسندش و با آن گم شده ی اثیری اش سارا. بهترین عاشقانه ها را نوشته است. با مرگ اندیشی اش در یک تکه از آسمان با ساعت شگفت اسب که با دستانی آونگ وار ما را میبرد شعری صمیمی روزگار من بوده است. شعری هم به او تقدیم کرده ام: عطری میآید از این شعر/ که مرا میبرد با خودش/ ناگهان در کوچه ی مینا چه کار میکنم!!؟/ پشت در خانه تان/ یادت هست گفتم من آهنم/ بعد این همه سال دارم زنگ میزنم/ چرا تو هیچ کسی نیستی که پشت در میآید؟!/ همسایه ها به صورتم آب می پاشند/ و کوچه و پلاکی باز اشتباه/ باعطر مینا/ در چشمم غرق میشود/