فیروزه

 
 

هزار شمع غزل

محمد سعید میرزاییچه کوچک است ببین شیشه هواپیما، برای دست تکان دادن
برای دیدن زیبایی‌ات برای وداع، چه کوچک است برای من
دو چشمهای تو در قاب شیشه‌ای ابری درست مثل دو پروانه
تمام راه به چشمم نگاه خواهد کرد و ابری از غزل آبستن –
تمام خاطره‌ات را مرور خواهد کرد و شب در آینه خواهد گفت:
هزار خانه غمگین عاشقان خاموش! هزار شمع غزل روشن!
و اینکه گونه‌ی خود را به شیشه چسبانده – به اشک و بوسه – منم یا تو؟
و آنکه شهر تو را تا چراغ آخر اشک گریسته است، تویی یا من؟

❋ ❋ ❋

روزا شب می‌شن که از فردا سراغتو بگیرن
آدما می‌خوابن از رؤیا سراغتو بگیرن
شاعرا تو شعر شون جای چشات آهو می‌ذارن
آهوا می‌دون از صحرا سراغتو بگیرن
ماه میا تو خواب رودای غریب از تو می‌خونه
رودا ماهی می شن از دریا سراغتو بگیرن
تو که گل می‌شی تو باران اگه اسمتو بپرسن
تو که مه می‌شی اگه حتی سراغتو بگیرن
اشکام، این مسافرای کوچولو که نمی‌دونن
از کدوم سیاره‌ی تنها سراغتو بگیرن
نمیای تا همه‌ی ستاره‌های آسمونا
با تموم مردم دنیا سراغتو بگیرن