عمران صلاحی (۱۳۸۵ – ۱۳۲۵) با مجموعه شعر «گریه در آب» ۱۳۵۱ به ویژه با شعر بلند «من بچه جوادیهام» به شهرت رسید و یکشبه ره صد ساله را پیمود. تاریخ سرایش این شعر ۱۳۵۱ است. شعری با فضای سیاسی – اجتماعی که ساختار فقر زده و وضعیت اجتماعی جنوب شهر تهران و به نوعی همهی شهرهای بزرگ را به شیوهای واقعگرایانه و گاه ناتورالیستی و با ایماژهای ملموس و تأثیرگذار، تصویر نموده است. اما شاعر آرامآرام به شعر کوتاه گرایش بیشتری نشان میدهد و این گرایش تا آخرین مجموعهی شعرش ادامه یافته است.
شعر صلاحی بیشتر کوتاه و با زبانی ساده اما سهل ممتنع و سرشار از تصاویر عینی و بدیع آمیخته با طنزی که شاخصهی شعر او بود همراه است. طنز در شعر او و دیگر آثار قلمی او نقش ویژهای دارد و شاید به همین دلیل است که به تشویق ناشرش گزینهی اشعار طنز آمیزش را با انتخاب خود که البته برای او شعرهایی بسیار جدی بودهاند، به چاپ سپرد. به نمونهای از آنها توجه کنیم:
نامه
ارسال کن
برای من
یک نامه سفارشی
یک خرده مهربانی
بیا، این هم نشانی
گزینه اشعار – آن سوی نقطهچین – ص ۲۴۱
سادگی چشمگیری که در شعر صلاحی موج میزند، از نگاه شاعر نیز دور نمانده است و خود به آن آگاهی دارد:
ساده
سادگی من به هراسشان میافکند
چرا که هر چیزی را پیچیده میبینید
باریک میشوم در آنان
سوزش ترکهای را بر پوست خود حس میکنند
در یک زمستان – ص ۹۵
رنگآمیزی و طنز شعر صلاحی گاه در به کارگیری کلمات زبان محاوره و روزمره است که هویت مییابد. و اگر دقیقتر به لایهی زیرین شعر توجه شود، احتمالا چیزی از طنز شعر باقی نمیماند، به جز تلخی و اندوه شاعر که خوانندگان شعرش کمتر به آن دست یافتهاند:
محو
خود را جا میگذارد
تا هیچ کس نفهمد
که رفته است.
بی آنکه در بگشاید
از خانه بیرون میرود
و محو میشود
مثل مهی سرگردان در تاریکی
گزینه اشعار – آن سوی نقطهچین – ص ۲۳۷
در شعر بالا به وضوح میتوان دریافت که بند اول شعر با زبان محاوره و کارکردهای روزمره آن به کار رفته و کل شعر را که در ادامه، بیرون از لحن و زبان کوچه و بازار است، به درون فضای طنز آمیز خود کشانده و از این زاویه است که شعر تلخ صلاحی، بدل به طنز تلختری میشود و این درست متفاوت است با طنزهایی که او به نظم و نثر نوشته و در آنها وجه ژورنالیستی عمده است. (۱)
اما صلاحی گاه به طنزی عمیقتر دست مییابد که نه به دلیل به کارگیری کلمات و اصطلاحات عامیانه و روزمره که به دلیل نوع تصاویر شاعرانه جان یافتهاند و سرشار از رویاهای کودکی شاعر، قصههای هزار و یک شب، سندباد بحری و دزدان دریایی هستند:
از این دریا
از این دریا
چگونه میتوان گذشت
که کوه مغناطیس
میخ از کشتیهایمان میرباید
و بند از بند
میگشاید
با تختهپارهای در آغوش
آواره آبهای عالم شدهایم
همان – هزار و یک آینه – ص ۱۹۵
طنز آمیزی شعر صلاحی در عاشقانههای او نیز نفوذ مییابد و از این منظر شعر او چهرهای منحصر به فرد دارد.
در بعضی عاشقانههای او طنز با لحنی بسیار طبیعی و پذیرفتنی به کار رفته است، کوبنده و کوتاه، سر راست و صمیمی و این تنها از عهده شاعر بر جستهای چون او بر میآید:
اگر
– اگر نسیمی از او درین خیابان بود
چه کار میکردی
– اگر نسیمی از او درین خیابان بود
چه کارها که نمیکردم
همان – مرا به نام کوچکم صدا بزن – ص ۱۴۱
او در جهان شاعرانه خود به همه جا سر زده است. گاه چون عارفان قرون گذشته، به شطحیات نزدیک میشود و کوتاه، فقط در یک جمله میسراید:
گفت
گفت:
هر که عریان آید، در باران، خیس نخواهد شد
همان – همان – ص ۱۳۱
شعر صلاحی به خاطر ویژگیهای منحصر به فرد آن طیف وسیعی از خوانندگان شعر را جذب میکند و این حاصل ذهن و زبان و طبع چون آب روان اوست که با آینهواری شخصیت مهربان و مثالزدنی او در آمیخته است، و به یقین گزینهای از شعرهای او برای همیشه خواندنی خواهد بود:
زلال
ماندهام در چاهی
عمیقتر از حسرتهای دیر سالم
زلال زلال
گاهی
دلوی میبینم
که میآید و به آب نمیرسد
گزینهی اشعار – در غبار برف – ص ۲۲۴
چراغ
در هر چراغ دودی
ستارهای میسوزد
در هر ستارهای عشقی
در هر عشقی گلی
در هر گلی عطری
در هر عطری پروانهای
در هر پروانهای شاعری
مجله عصر پنجشنبه – شماره ۲۵ – ص ۱۱
اما از آنجا که شعرهای طنزآمیز و ژورنالیستی صلاحی بخش مهمی از کارهای اوست نمونههایی از آنها را نیز ذکر میکنم:
گرمای هوا
آقای «ع – شکرچیان » متخلص به «شکر» در این گرمای هوا، طبعش به جوش آمده و این رباعی را برای ما فرستاده است:
گرمای هوا چه آتشافروز شده
امروز شدیدتر ز دیروز شده
از بس که عرق ریختهایم از گرما
بخشی ز وجودمان عرقسوز شده
کمال تعجب – ص ۱۳۷
نقد ادبی
این روزها بیشتر منتقدان مقاله که مینویسند، همهاش از متفکرانی چون «ژاک دریدا» و «میشل فوکو» نقل قول میکنند. حکیم ابو طیاره تحت تأثیر آنان این رباعی را گفته است:
آن شعر که بر چرخ همی زد پهلو
افتاده به خاک بینوایی دمرو
دیدیم که در کنگرهاش منتقدی
بنشسته همی گفت که «فوکو، فوکو!»
همان – ۳۵۰