مگر به خون دل شاعر استناد کند
خدا ندید که شب، بابِ طبعِ شعر من است
که رفت شعلهی خورشید را زیاد کند
مگر برای نوشتن از آنچه میخواهم
مدارِ نوری منظومه را مداد کند،
که تند میدود این شب که حرف بسیار است
قلم چگونه به صبح تو اعتماد کند؟
نفس نفس، سرِ مریم به باد خواهد رفت
یکی بیاید و این باد را مباد کند
بودن برای نبودن، این زخم زد آن تو را کشت
تو مثل یک دانهی برف، در خود فرو رفته بودی
آری زمستان تو را زاد، آری زمستان تو را کشت
گلزخمهای گلویت، پرپر شد از آرزویت
در سینهی آسمانت، آن قلب سوزان تو را کشت
اما نشد بعدِ عمری، هرگز به دنیا بیایی
آنقدر مردی که انگار، اصلن همین جان تو را کشت
اگر هم مژدهی فصل بهار آورده تکراریست
همآغوشند و میزایند و میمیرند و میزایند
که این بستر پر از تکرار زن یا مرد تکراریست
جنین! پیش از به دنیا آمدن بهتر که برگردی
نیا! سرگیجه میگیری؛ زمین، پاگرد تکراریست
مبادا لحظهای سیری کنی آفاق و انفس را
که کفرت در میآید چون خدا هم فرد تکراریست
سلام ای شاعر خندان، منم! هر لحظه میگریم
سوالی نیست بودن یا نبودن درد تکراریست
۲۸ اسفند ۱۳۸۶ | ۱۵:۴۰
کاش غزل های قبلی خانم جعفری را نخوانده بودم ! آن وقت این سه غزل خیلی می چسبید . ضعیفند ، ضعیف ! خود شاعر از بنده بهتر می داند . فقط کافی ست به ترکیباتی مثل مداد نوری منظومه و شعله ی خورشید در غزل اول و ترکیباتی مثل گل زخم گلو و سینه ی آسمان در غزل دوم و ترکیباتی مثل پاگرد و درد تکراری در غزل آخر توجه کنیم یا به پراکندگی معنا و تصاویر به خصوص در غزل دوم و سوم و زبان دفرمه در هر سه کار دقت کنیم . البته قرار نیست تمام آثار یک شاعر در قله ی او جا گرفته باشند . منتظر غزلهای زیبای ایشان هستم .