فیروزه

 
 

مکتب کلاسیک

تقلید از طبیعت

آن‌چه نویسنده کلاسیک پیش از رعایت هر قانون و قاعده‌ی دیگری باید در نظر بگیرد، تقلید از طبیعت است. «بوالو» در فن شعر خود می‌گوید: «حتی یک لحظه هم از طبیعت غافل نشوید.»

نکته قابل توجه در این‌جاست که بنیان‌گذاران سایر مکاتب نیز ادعای تقلید از طبیعت را دارند؛ برای مثال، «ویکتور هوگو» پیشوای رمانتیسیسم در عین حال که به مخالفت با کلاسیسیسم برخاسته است و می‌خواهد اساس آن را درهم بریزد، چنین اراده می‌کند که فرمان‌روایی طبیعت را مستقر سازد. او می‌گوید: «پس طبیعت! طبیعت و حقیقت!» سپس «زولا» هنگامی که ناتورالیسم را بنیان می‌نهد، چنین ادعا می‌کند که طبیعت را به عنوان چیز تازه ای در ادبیات وارده کرده است، حتی شاعران متصنع نیز ادعا می‌کنند آثارشان سازگار با طبیعت و نقاشی‌ای از طبیعت است.

تقلید کلاسیک‌ها از طبیعت با روش دیگران فرق دارد و قابل بحث است: آیا تقلید از طبیعت باید مانند عکاسی رو در رو و با دقت انجام گیرد؟ خیر! باید از نقش‌های درهم طبیعت، جوهر هرچیز خوب یا بد را بیرون کشید و این جوهر مشخص کننده را به گونه‌ای که سازگار با حقیقت و واقعیت باشد، به صورت کامل بیان کرد. این اثر مشخص‌کننده باید از زواید و مطالب اضافی جدا شود و به تنهایی خودنمایی کند. هنرمند باید حالتی را که می‌خواهد نشان دهد، به جای تقلید جزئیات آن با چند عبارت کوتاه و قوی بیان کند و در حقیقت باید به طبیعت فرمان دهد بهتر از هر موقع دیگری جلوه کند؛ یعنی هنرمند کلاسیک به جای نقاشی طبیعت، صورت کامل‌تری از آن را می‌سازد و آن‌را با آرمان‌ها و آرزوهای بشریت در می‌آمیزد.

تقلید از پیشینیان
طبیعت مستقیم و بی‌واسطه تقلیدپذیر نیست؛ زیرا هیچ یک از سرمشق‌هایی که طبیعت در معرض دید بشر گذاشته است، دارای مشخصات کامل و بی‌نقص زیبایی نیست. در این میان، پیشینیان توانسته‌اند از میان نمادهای طبیعت، بهترین و مناسب‌ترین آن‌ها را برگزیده و در آثارشان به گونه‌ای شایسته بیان نمایند. هنرمند کلاسیک می‌گوید زیبایی ماندگار را باید در آثار پیشینیان جست‌وجو کرد و در این باره اصل مسلمی که به آن باور دارد، چنین بیان می‌کند:

«آثار تازه‌ای که به وجود می‌آید ممکن است خوب باشد یا بد. این آثار دیر یا زود فراموش می‌شوند اما فقط شاهکارهای تردیدناپذیری مانند «انئید» Eneide اثر «ویرژیل» و «ایفی ژنی» Iphigenie اثر «اوریپید» Euripide است که می‌تواند پس از گذشتن دوهزارسال باز هم مورد ستایش باشد. پس این آثار به سبک شایسته ای نوشته شده است و کسی که می‌خواهد اثرش زنده بماند باید از آن‌ها تقلید کند.» بنابراین باید موضوع، نوع و به ویژه روش و فن آن‌ها را تقلید کرد (ناگفته نماند که راسین از اوریپید و لافونتن از ازوپ تقلید کرده‌اند.) البته این تقلید را نباید نوعی بردگی شمرد، بلکه عبارت از رعایت قانون و روش معینی است و هر اثر ارزش جداگانه ای دارد و هنرهای تازه‌تری می‌تواند به همراه داشته باشد. هر نویسنده کلاسیک مانند «لابرویر» تکرار می‌کند: «همه چیز گفته شده است.» اما در عین حال، «آلن» Alain می‌گوید: «نکته جالب زندگانی بشر این است که همه چیز گفته شده ولی هیچ چیز کاملاً درک نشده است.» از این رو، حقایق باید در هر دوره‌ای تکرار شود.»

هنگامی که آثار نویسندگان گذشته را می‌خوانیم، می‌بینیم همان‌طور که «دیدون» Didon قهرمان «ویرژیل» و «یا‌اندروماک» Andromaque قهرمان اوریپید عاشق شده‌اند، در قرن هفدهم نیز به همان صورت عاشق می‌شوند. پس باید گفت که قلب عشاق عوض نشده است. «راسین»، «ایفی ژنی» را از «اوریپید» تقلید کرده است.

اصل عقل
یکی از نویسندگان کلاسیک می‌نویسد: «من فقط در مورد آن نویسندگان قدیم تقلید می‌کنم که موافق عقل باشد!» به این ترتیب، اصل تازه‌ای برای مکتب کلاسیک مطرح می‌شود و آن عبارت از «عقل» Raison است. در بین کلاسیک‌ها این اصل اهمیت زیادی دارد و از این لحاظ که باورهای پرشماری در مورد آن ابراز می‌شود قابل بحث است. «بوالو» در فصل اول کتاب فن شعر خود می‌گوید: «عقل و منطق را دوست بدارید. پیوسته بزرگ‌ترین زینت و ارزش اثرتان را از آن کسب کنید.»

بنا به گفته «فیلیپ وان تیگم» Ph.van Tieghem مورخ ادبی فرانسوی، این اصل به گونه‌ای ساختگی به ارسطو نسبت داده می‌شود و حال آن‌که به صورت بسیار صریح و مشخصی مخالف روش ارسطو است. در عالم هنر، عملاً عقل عبارت از آن چیزی است که مخالف تخیل و «الهام محض» باشد. کلاسیک‌ها در این باره بیشتر پیرو فلسفه راسیونالیستی دکارت هستند که در اثر خود به نام گفتار در روش راه بردن عقل ادعا می‌کند که عقل و اراده باید بر احساسات و هیجان‌ها چیره باشد، زیرا عقل بزرگ‌ترین برتری است که انسان را از حیوان مشخص می‌سازد. و حال آن‌که آیین ارسطو به گونه‌ی دیگری عبارت است از لزوم رعایت عرف و عادت و بیرون نرفتن را راه بسیار محدود و باریکی است که ارسطو می‌نامد و باور دارد هر کس قدم از این راه بیرون گذارد، طبیعت او را به شدت مجازات می‌کند. البته این نظریه ارسطو نیز مورد تقلید کلاسیک‌ها بوده، ولی پیوسته تحت شعاع اصل مهم و اساسی «عقل» قرار داشته است.

اثر عقل این است که تخیل انسانی را در مجرای درست هدایت می‌کند و آن‌را محدود می‌سازد. به این ترتیب «عقل سلیم» و «قضاوت» بر هنر حاکم می‌شوند. اصل عقل بر ادبیات کلاسیک چیره است و همه اصول دیگر را هماهنگ با پیشرفتی که با همین عنوان به وسیله دکارت در فلسفه به دست آمده است، پیش می‌برد.

آموزنده و خوشایند
به باور صاحب‌نظران کلاسیک، تنها تجسم زیبایی برای تکمیل یک اثر هنری لازم نیست، بلکه اثر هنری باید آموزنده و دارای نتیجه اخلاقی نیز باشد. باید دانست کلاسیسیسم مکتب وعظ و خطابه خشک نیز نیست، بلکه یک مکتب اخلاقی حد فاصل بین درس و تعلیم محض و بازی و تفریح ساده است، و روشی که برای این آموزش‌ها ایجاد می‌شود باید برای مردم خوشایند باشد. فصاحت و بلاغت «بوسوئه» به ویژه در مرثیه‌هایی که گفته است، چنین منظوری را تأمین می‌کند.

«لوکرس» Lucrece می گوید: «داروی تلخ را به کودکان در جایی می‌دهند که اطراف آن را شیرینی مالیده باشند، زیرا کودک به شیرینی سرگرم می‌شود و دارو را می‌خورد.» به طور کلی همه هنرمندان کلاسیک بر این باورند که اثر هنری به همراه ظاهر زیبای خود، باید دارای یک جنبه اخلاقی باشد که جوهر اصلی آن اثر و دلیل ایجاد آن شمرده شود.

وضوح و ایجاز
اثر کامل اثری است که روشن و واضح باشد. وضوح و سادگی این نیست که اثر فقط از طرح سطحی و ساده‌ای تشکیل یافته باشد، بلکه باید جمله‌ها با دقت و ظرافت هنرمندانه‌ای تنظیم شوند و از کلمات نامفهوم و زیادی پالوده شوند. زبان کلاسیک گسترده نیست و کلمات محدودی دارد. می‌گویند که «راسین» در آثار خودش بیشتر از هشتصد کلمه به کار نبرده است. هنرمند کلاسیک در به کارگیری اصطلاحات بسیار سختگیر و مقید است و کلمات پی در پی و غیرمصطلح به کار نمی‌برد. همان‌گونه که ولتر می‌گوید: «هیچ چیز بی‌فایده‌ای را نباید گفت.»

حقیقت‌نمایی
این اصل در میان اصول مکتب کلاسیک بر هر اصلی مقدم است. ارسطو در فصل نهم «فن شعر» عبارتی را به بیان این مطلب اختصاص داده و نویسندگان قرون بعد، همه تعریف‌هایی را که در این باره آورده‌اند از آن عبارت اقتباس کرده‌اند و گفته‌های آنان در حقیقت تعبیر و تفسیر آن عبارت است. عبارت ارسطو چنین است:

«شکی نیست که اثر شاعر از آن چیزی که اتفاق افتاده است بحث نمی‌کند، بلکه از آن چیزی سخن می‌گوید که وقوع آن برحسب ضرورت یا «حقیقت‌نمایی» امکان دارد. شعر پیوسته از کلیات بحث می‌کند ولی تاریخ از جزییات. کلی آن چیزی است که هر کس مطابق مشخصات روحی خود و برحسب ضروریات یا حقیقت‌نمایی می‌تواند آن را بگوید یا انجام بدهد. در هنر حقیقت‌نما آن چیزی است که عقاید عمومی درباره آن متفق است. از این رو نویسنده کلاسیک باید وقتی هم که شخص معینی را به عنوان قهرمان اثر خود انتخاب می‌کند، آن خوی او را موضوع اثر خود قرار دهد که برای اشخاص هم تیپ او جنبه کلی دارد و الا انتخاب خوی استثنایی او، مثلا «خشم آشیل» به هیچ وجه شایسته نیست.»

نزاکت ادبی
به باور نویسندگان کلاسیک آن چیزی زیباست که با طبیعت خودش و با طبیعت ما سازگار باشد. رعایت چنین سازگاری را در مکتب کلاسیک «نزاکت» می‌گویند. نزاکت ادبی یکی از شرایط اساسی ایجاد آثار کلاسیک است. این کلمه دارای معنای بسیار گسترده‌ای است و در مسائل ادبی تقریباً بیان کننده آن چیزی است که «هماهنگی» Harmonie نامیده می‌شود؛ زیرا برای رعایت این اصل باید هماهنگی بین بخش‌های گوناگون اثر هنری و نیز هماهنگی آن اثر با روحیه مردمی که آن را تماشا می‌کنند، حفظ شود. این اصل را نیز «ارسطو» و «هوراس» مورد بحث قرار داده‌اند. برای رعایت نزاکت ادبی باید شایستگی اثر از لحاظ اخلاقی حفظ شود، جنبه اخلاقی حوادث و رفتار قهرمانان اثر با عرف و عادت عمومی سازگار باشد و رفتار هر شخص با روحیه او و یا وضع و موقعیت او تطبیق کند، همچنین روحیه و مشخصات قهرمان در سراسر اثر ثابت بماند و دگرگون نشود.

قانون سه وحدت
منظور از «قانون سه وحدت»، وحدت موضوع، وحدت زمان و وحدت مکان است که از اصول مهم مکتب کلاسیک شمرده می‌شود و از ادبیات یونان و آثار ارسطو به ارث مانده است. نویسندگان کلاسیک به پیروی از پیشوایان یونانی خود، بر این باور بودند که در هر اثر ادبی باید این وحدت‌ها رعایت شوند و اثری که این سه وحدت را نداشته باشد، نمی‌تواند از سوی هنرمندان کلاسیک پذیرفته شود. در این‌جا هر یک از این سه وحدت را جداگانه مورد بحث قرار می‌دهیم:

وحدت موضوع
وحدت موضوع عبارت است از این که رخدادهای فرعی و اضافی داخل رخداد اصلی نشوند و حادثه نمایش‌نامه از شاخ و برگ‌های خارجی و رویدادهای زیادی پاک باشد. ارسطو می‌گوید: «افسانه… فقط باید یک حادثه (موضوع) کامل را بیان کند.» وحدت موضوع احتمالا تنها وحدتی بود که برای ارسطو اهمیت داشت: «قصه باید تقلید از کنش کامل واحدی باشد و اجزای آن باید طوری چیده شده باشند که بدون به هم ریختن و ضایع کردن کل آن نشود جابه جا یا حذفشان کرد.» بیشتر منتقدان ایتالیایی با این دیدگاه موافق بودند.

همه بخش‌های موضوع باید چنان کنار هم چیده شده باشد و چنان وحدتی تشکیل دهد که کوچک‌ترین بخشی از آن را نتوان تغییر یا حذف کرد؛ زیرا آن‌چه که هم می‌توان آن را در اثری وارد کرد و هم بدون آسیب رساندن به اثر، آن را حذف کرد، جزو آن اثر نیست.

این اصل در یک سوم اول قرن هجدهم مایه کشمکش‌های فراوان شد، ولی به تدریج نویسندگان کلاسیک بر این اصل تکیه کردند و شرح و تأویل‌هائی بر آن نوشتند و به عنوان اصلی مسلم قبول کردند که هر اثری باید تنها یک حادثه از زندگی قهرمان را بیان کند، حادثه ای که بخش‌های مختلف آن کاملا به هم مربوط باشد.

در سال ۱۶۶۰ «کورنی» نظر شخصی خود را به این اصل اضافه کرد و گفت وحدت موضوع در کمدی عبارت است از «وحدت» مانع (Obstacle) و در اثر تراژدی عبارت است از وحدت «تهلکه» (Peril). به این ترتیب درباره تمام گونه‌های آثار ادبی دیگر نیز تعمیم خواهد یافت.

وحدت زمان
وحدت زمان نیز از ارسطو به یادگار مانده است. ارسطو می‌گوید: «تراژدی می‌کوشد تا جایی که امکان دارد خود را در یک شبانه روز محصور کند و یا دست کم از این حدود تجاوز ننماید.» نمایش‌نامه مطلوب آن است که زمان وقوع رخداد آن تقریبا معادل همان زمانی باشد که برای نمایش دادن آن نیاز است؛ زیرا جا دادن رخداد سال‌ها و قرن‌ها در یک نمایش‌نامه‌ی سه چهار ساعتی طبیعی نیست و دور از حقیقت‌نمایی است و نبود تناسب زمان نمایش با زمان واقعی، رخدادها صورت عادی را خدشه‌دار می‌سازد.

در حالی که در نیمه نخست قرن شانزدهم باور بر این بود که زمان کنش نباید از یک روز تجاوز کند، در نیمه دوم قرن این مدت به دوازده ساعت کاهش یافت، (زیرا آن وقت‌ها این گونه مسایل اهمیت داشت!) «اسکالیژر» نظریه را به نتیجه منطقیش رساند و گفت زمان اجرا باید تقریبا برابر زمان کنش در زندگی واقعی باشد.

«کاستل وترو» با او موافق است (چون نمایش در پیش روی بینندگان است و مانند حقیقت بودن باید محفوظ بماند)؛ اما در عمل همان دوازده ساعت را جایز می‌داند.

وحدت مکان
ارسطو درباره وحدت مکان چیزی نگفته است، بلکه وحدت مکان را «ماگی» Maggi منتقد ایتالیایی در سال ۱۴۵۵ مطرح کرده است. این منتقد اصل فوق را از اصل «وحدت زمان» نتیجه‌گیری کرده و گفته است: «اگر مدت نمایش کوتاه باشد ولی مکان‌هایی که حوادث در آن اتفاق می‌افتد متعدد و دور از هم باشند، تراژدی جنبه طبیعی خود را از دست می‌دهد. از این رو تا حد امکان باید در یک مکان واحد اتفاق بیفتد. تراژدی وقتی موثر می‌افتد که جمع و جور باشد و اگر حادثه آن بین زمان‌های مختلف و مکان‌های متعدد تقسیم شود، عاقلانه شمرده نمی‌شود.»

رعایت وحدت مکان نخست چندان اجباری شمرده نمی‌شود و می‌گفتند مکان واحدی که برای یک نمایش‌نامه در نظر گرفته می‌شود، ممکن است عبارت از یک جزیره، یک شهر و یا یک ایالت باشد و یا به گفته کورنی: «نقاطی که در ظرف ۲۴ ساعت بتوان بین آن‌ها رفت و آمد کرد.»؛ ولی در سال ۱۶۳۵ «شاپلن» آن را کاملاً جدی و اجباری اعلام کرد و گفت در سراسر نمایش هیچ‌گونه تغییر دکوری جایز نیست.

«کاستل وترو» ظاهراً تغییر صحنه چندانی را توقع ندارد و یک مکان واحد را برای کنش کافی می‌داند: «موضوع تراژدی باید کنشی باشد که در مکانی کوچک و زمانی کوتاه رخ دهد؛ یعنی در مکان و زمانی که بازیگرها در حال اجرای نمایش‌اند.»

منابع
۱. حسینی، سید رضا، مکتب‌های ادبی، کتاب زمان. ۱۳۵۷.
۲. سکرتان، دمینیک، کلاسیسیزم، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز، ۱۳۷۵.