فیروزه

 
 

وقتی زمین سُر می‌خورد

علی مهجور

«نگران نباش» و زبان مخفی

شاید وقتی از جهان مدرن و اقتضائات و تأثیرات آن در جنبه‌های مختلف زندگی سخن به میان می‌آید، بی‌درنگ، علم و فن‌آوری و صنعت و نیز بازتاب پیشرفت و توسعه در سطح زندگی و فرهنگ به ذهن متبادر می‌شود. یکی از عرصه‌های متأثر از فضای مدرن، گسترهٔ زبان است و الزاماً این بدان معنا نیست که پیشرفت و توسعه صرفاً اسباب اضافه شدن واژگان فنی و پزشکی به زبان می‌شوند، بلکه گاه تغییر سبک و سیاق زندگی و گذر از یک بازهٔ زمانی خاص سبب تغییرات ژرفی در زبان می‌شود. برخی از این تغییرات در جهت همان توسعه و فن‌آوری‌های مدرن است و مثلاً اسباب شکل‌گیری زبانی نخبه‌پسند و علمی را فراهم می آورد و برخی دیگر تحت تأثیر فضایی که این روزها بیشتر با عنوان پست مدرن می شناسیمش، سبب ایجاد زبانی متفاوت می‌شود و این زبان دست‌کم در نگاه نخست، چندان سنخیتی با رشد و گسترش دانش و عقلانیت مدرن ندارد.

بسیاری معتقدند زبان، رفتاری اجتماعی است و هر جامعه‌ای خواسته یا ناخواسته خود را ملزم به رعایت این رفتار می‌داند، گاه هنجارهای گروهی و رفتارهای اجتماعی قشرهای خاص در یک جامعه سبب شکل گیری زبان های متفاوت با زبان رایج می شود. این زبان ها هرچند در قواعد کلی زبانی و اغلب واژگان، پیرو همان زبان اصلی‌اند، اما در عین حال با استعمال واژگانی جدید و نیز به سبک و سیاق متفاوتِ تلفظ آواها و واج‌ها، اختصاصاً برای اعضا و افراد یک گروه و یا قشر خاص قابل فهم‌اند. از جمله این زبان‌ها که در سالیان اخیر توجه نسبتاً بیشتری بدان شده و چند کتابی نیز در این زمینه تألیف شده، زبان مخفی است.[۱]

زبان مخفی، گونه ای از خرده زبان‌هاست که هرچند تغییری در دانش کلی زبان رایج، به وجود نمی‌آورد، اما متناسب با کاربران آن، دارای پیچیدگی‌های خاصی در نحوهٔ فهم واژگان و عبارات زبانی است. مهم‌ترین دلیل شکل‌گیری زبان مخفی بیان افکار در زیر لایه‌ای از پیچیدگی‌های زبانی است تا منظور گوینده را تنها اعضای گروه خاصی که مد نظر اوست، درک کنند و از دیگران پوشیده بماند. درک انگیزه‌های کاربران این زبان و نیز چگونگی کاربرد آن، از جمله مسائل مورد علاقهٔ پژوهشگران زبان‌شناسی در این حوزه است. به نظر می‌رسد یکی از موانع پژوهش در این زمینه، ورود به جرگهٔ کاربران زبان مخفی باشد و از این رو ارتباط مستقیم با کاربران این زبان در عین اهمیت، امری تقریباً صعب الوصول شده تا جایی که در پژوهش‌های به عمل آمده گاه ابهامات و بعضاً سوء برداشت‌هایی دیده می‌شود و چه بسا دلیل اصلی آن، فقدان رابطه کاربران زبان با پژوهشگر است.

هرچند برای علاقه‌مندان و پژوهشگران این حوزه، ورود به حریم کاربران زبان مخفی به سادگی میسر نیست؛ اما بررسی اشعار، موسیقی‌ها، ترانه‌ها و داستان‌هایی که با بهره‌گیری از زبان مخفی و فرهنگ کاربران و اعضای گروه‌های آن تولید و عرضه می‌شوند، طرفه مجالی است تا بتوان اندکی با کاربران این خرده‌زبان‌ها هم‌داستان و شاید همزبان شد و به دنیای آنها تا حدودی راه یافت. یکی از این آثار داستان «نگران نباش» نوشته مهسا محب علی است که چاپ نخست آن را نشر چشمه در زمستان ۸۷ منتشر کرده است.

داستان به لحاظ زبانی کاملاً با عرف زبانی یک گروه از جامعه ـ ‌شخصاً شاید جوانان شمال شهری تهران‌ـ همخوان است و راوی اول شخص با همین زبان داستان را روایت می کند. از آنجا که کل ماجرا در بین یک طیف می گذرد، روایت را نمی توان به تک‌صدایی و نادیده گرفتن فرهنگ «دیگری» متهم ساخت، اما به طور کلی «دیگری» در کل ماجرا کم‌رنگ است و یا با اغماض بسیار، در تضاد با تیپ اصلی داستان باید لحاظش کرد. شخصیت مادر شادی با تسبیح دیجیتالی و فریاد یاابالفضل به هنگام خطر در فصل نخست ماجرا، برای تجسم بخشیدن و برجسته ساختن خصوصیات متضاد شادی به داستان راه یافته. تهران که با بسیاری از ویژگی های ریز و درشتش در طول داستان خودنمایی می‌کند؛ با خیابان شریعتی و ترافیک همیشگی‌اش، با میدان تجریش و پاساژهای بزرگش، با دخترهای مدل فنچی و پسرهای سبیل چنگیزی و مو دم اسبی و مونِگرویی و کله آناناسی‌اش، کلان‌شهری است با ترکیبی از همه فرهنگ‌های موجود در آن. از بچه‌های تجریش و امام‌زاده صالح گرفته تا بچه‌های شابدوالعظیم، هر کدام خرده فرهنگ‌هایی هستند که فرهنگ تهران را ساخته‌اند و چه خوب بود که راوی در آن معرکه میدان تجریش جایی را هم برای دیگران در نظر می‌گرفت و تنوعی در تیپ‌های داستان ایجاد می‌کرد. آدم‌های این شهر اما همه تنها هستند و ویژگی مشترک همه در این تنهایی است؛ شادی تنهاست و یکایک اعضای خانواده و دوستانش نیز. بچه اواسط داستان که لب‌های شادی را تُفی می‌کند و از پدر و مادرش به دامان او پناه می‌برد، حکایت‌گر نهایت تنهایی مسری و ناگزیری است که همه آدم‌های شهر را دربرگرفته. این تنهایی با اعتیاد و خماری که راوی با آن دست و پنجه نرم می‌کند رنگ و روی خاصی گرفته و نیاز به دیگری را پررنگ‌تر از وضعیت عادی ساخته؛ جست‌و‌جوی شادی به دنبال ساقی‌ها و یافتن قدری مواد برای دفع خماری و پناه بردن به این و آن، دنیای تنهایی آدم‌های شهر را به خوبی زیر ذره‌بین قرار داده است.

با وجود انبوه حوادثی که در هر فصل داستان اتفاق می‌افتد و فراوانی آدم‌هایی که نگارنده با استادی تمام از پس پرداخت شخصیتشان برآمده، اما به هیچ وجه گرفتار ساختن تیپ‌های متفاوت و بی‌ارتباط با ماجرای اصلی نشده و ارتباط همه را با شخصیت اول به خوبی حفظ کرده. معرکه میدان تجریش و جوان‌هایی که به رغم روحیه هرچه بادابادی‌شان، از سقوط میدان نارمک و در دست داشتن شهر سخن می‌گویند و درگیری آنها با مأمورهای گارد ویژه که با سپر و ماسک ضد گاز به میدان آمده‌اند، آن‌قدر دقیق تصویر شده که با وجود تخیلی بودن و نداشتن وجود خارجیِ حوادث، گویا این همه، درمقابل دیدگان نگارنده اتفاق افتاده. تقریباً همه چیز با هم هماهنگ است از ادبیات روایت و نگاه راوی به دنیا و زندگی و خانواده و حوادث تا مدل زندگی جوانان معتاد بالای شهر؛ و در این میان، زمینی که ثبات ندارد و از زیر پای راوی سر می‌خورد و قورباغه‌هایی که از پس استعمال مواد مخدر توی مخ شادی شنا می‌کنند، فضایی را ایجاد کرده که بیش از هر چیز ناپایداری و بی‌ثباتی را بستر حوادث قرار داده است و این بستر محمل مناسبی را برای پرداخت شخصیت‌های تنها و بی‌قرار داستان فراهم آورده است.

چنین فضا و شخصیت‌هایی تنها با همان زبان خاصی که محب‌علی روایت را بدان آراسته، باورپذیر و متعارف جلوه می‌کنند. به کمک همین زبان است که از سیاه‌نماییِ غلو‌آمیز اعتیاد رهیده و روابط جنس مخالف را در جوانان امروز تهران فارغ از ارزش‌داوری‌های این سو و آن سو، با بی‌طرفی روایت کرده. همین زبان است که توصیف بازمانده‌های روحیهٔ فرهیختگی را در قالب انوانسیون هشت باخ و پیانو رویال کوک دررفته و مجسمه‌های دالی با ترکیب هیستریک شدن شهناز و حمله پلنگ‌وار او، امکان‌پذیر ساخته؛ و همین زبان است که به نویسنده توانایی نگارش چنین جملاتی را داده: «دفعه چندم است که خودکشی می‌کند؟ این دفعه می‌خواهم به جای سخنرانی معروفم دربارهٔ لق بودن باسن دنیا، مثل سیامک برایش سخنرانی کنم. مثل سیامک بنشینم جلوش، مستقیم توی چشم‌هایش نگاه کنم و بهش ثابت کنم که عشق فقط بالا و پایین شدنِ یک هورمون در خون است، که دانشمندها همین چند روز پیش کشفش کرده اند و اصلاً ربطی به احساس ندارد. افسردگی هم عارضهٔ عشق است و چه و چه… »

داریوش آشوری در آخرین فصل کتاب «زبان باز» که رویارویی زبان فارسی با مدرنیت را بررسی می کند، از خرده‌زبان ها یاد می کند و معتقد است آشکارتر از همه جا دگرگونی زبان را در نسل جوان این روزها می توان دید که «با آفریدن واژه های ناآشنا و درون گروهی، نشانه‌های دگرگونی‌های ژرف فرهنگی و ارزشی و اخلاقی را نیز در خود دارند.»[۲] به باور من «نگران نباش» با گریز از هرگونه نگرانی در چگونگی روایت زندگی این نسل و توصیف نگاه نه چندان جدی آنها به زندگی و حوادث بسیار جدی! جامعه، گام خوبی برای ورود به حریم آنها برداشته؛ آنهایی که هم لئون پرفشنال می بینند و هم شیشه قرص به همراه دارند و هم هزارتا بچه قورباغه در سر و شکمشان شنا می کنند و هم نگران مامان ملوک‌اند و هم کلاویه های پیانوی از کوک در رفته حالشان را به جا می آورد و هم باغچه پر از بنفشه افریقایی و رزهای مینیاتوری را خوب می بینند. برای درک این نسل خواندن این کتاب نخستین گام است.


[۱] دکتر مهدی سمائی، فرهنگ لغات زبان مخفی، نشر مرکز، تهران چاپ چهارم ۱۳۸۲.
[۲] داریوش آشوری، زبان باز، (نشر مرکز، تهران، چاپ دوم ۱۳۸۷)، ص۱۰۷.