فیروزه

 
 

اسکار به سبک اروپایی

اگر آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا بیش از هفت دهه قدمت دارد، اما عمر نواده اروپایی‌اش هنوز به دو دهه نمی‌رسد. آکادمی فیلم اروپا محصول تفکر اروپای متحد بود. اگر سیاستمداران اروپایی در اوج دوران جنگ سرد به فکر تشکیل جبهه‌ای سیاسی- اقتصادی در میان بلوک‌های شرق و غرب افتادند، سینماگران اروپایی نیز در پایان دهه ۱۹۸۰ آکادمی فیلم اروپا را در جریان یک گردهمایی تاسیس کردند. در نوامبر ۱۹۸۸ نخستین جشن جوایز فیلم اروپا برگزار شد و چند ماه بعد «مجمع فیلم اروپا» به ریاست اینگمار برگمان و حضور حدود ۴۰ فیلمساز اروپایی با هدف ارتقای صنعت سینما در قاره اروپا تشکیل شد. این تشکیلات دو سال بعد به «آکادمی فیلم اروپا» تغییر نام داد.

عنوان جدید، ناخودآگاه یادآور آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا است، بخصوص که مهم‌ترین جایگاه دیده شدن هر دو تشکیلات، جوایزی است که در رشته‌های مختلف، بهترین‌های سال را معرفی می‌کند. این تشابه و هم‌گردانی تا حدی می‌تواند وضعیت سینمای اروپا را طی چند دهه اخیر، بخصوص در برابر هالیوود آشکار کند. واقعیت این است که سینمای اروپا – مشخصا از جنبه اقتصادی و صنعتی – زیر سایه هالیوود دست و پا می‌زند. سینما را اروپایی‌ها اختراع کردند، اما آمریکایی‌ها خیلی زود نشان دادند صنعتگران ماهرتری هستند. تشکیل تدریجی پدیده‌ای با عنوان «هالیوود» این مساله را ثابت کرد، در حالی که کشورهای اروپایی هرگز صاحب نظام ثابت و پایدار عظیمی نشدند. البته جنگ جهانی دوم تا حد زیادی در این زمینه نقش داشت، همان‌طور که پس از پایان جنگ، اقتصاد اروپا به واسطه آسیب‌های وحشتناک حاصل از وقوع بزرگ‌ترین جنگ تاریخ بشری زیر سیطره آمریکا رفت، نظام استودیویی سینمای کشورهای اروپایی هم نتوانست در برابر هالیوود قد راست کند. ایتالیا و استودیوهای «چینه‌چیتا» نه تنها تحت تاثیر پیامدهای اقتصادی قرار گرفتند، بلکه پس از جنگ با اوج‌گیری نئورئالیست‌ها مواجه شدند که به دلیل وضعیت جدید اجتماعی، از اساس آن شکل فیلمسازی را نفی می‌کرد. سینمای فرانسه موج نو را تجربه کرد و جوانان پرشور «کایه دو سینما» با نظریه مولف‌شان معنای جدیدی برای فیلمسازی طرح کردند.

مجموعه این عوامل و پیشرفت تدریجی سینما آمریکا در زمینه تکنولوژی و برخاستن امواج جهانی شدن، سینمای اروپا را تا پایان قرن بیستم – و البته تا به حال – به محاق برد. آنها مجبور بودند به گذشته‌های دور افتخار کنند و یا به جشنواره‌هایی مانند کن و ونیز بنازند که قرار بود طلایه‌داران سینمای متفاوت در جهان باشند. آموزنده است که این جشنواره‌ها و مدیران‌شان با ورود به دهه‌های ۱۹۸۰ و ۹۰ به شکل شگفت‌انگیزی به سینمای آمریکا روی خوش نشان دادند، چون احتمالا چاره دیگری نداشتند. کن و ونیز و فرش‌های قرمزشان به محل رژه سوپر استارهای آمریکایی تبدیل شدند و فضای آن‌ها به محلی برای بازاریابی اروپایی و تبلیغ «بلاک بوستر»های هالیوود.

جالب است که آکادمی فیلم اروپا هم برای دوام و بقا در این وضعیت، مجبور به گرته‌برداری از آمریکایی‌ها شد و جوایز سالانه فیلم اروپا به کنایه «اسکار اروپایی» لقب گرفت. با این حال طی این دو دهه، سیاست آکادمی فیلم اروپا در انتخاب فیلم‌های برگزیده، بر خلاف آکادمی اسکار بها دادن به سینمای جریان اصلی نبوده و معمولا فیلم‌های متعلق به سینمای متفاوت جوایز اصلی آکادمی اروپا را از آن خود کرده‌اند.

امسال هم از این قاعده مستثنا نیست و با اعلام نامزدهای نهایی جوایز فیلم اروپا در سال ۲۰۰۷، نام فیلم‌های تحسین شده توسط منتقدان و جشنواره‌ها طی یک سال گذشته به چشم می‌خورد. مروری بر شش فیلمی که نامزد جایزه بهترین فیلم شده‌اند، خالی از لطف نیست.

۴ ماه، سه هفته و ۲ روز
غافلگیری تمام عیار شصتمین دوره جشنواره فیلم کن، اهدای نخل طلایی به فیلمساز مطلقا ناشناخته رومانیایی بود. کریستین مونگیو در نخستین فیلم بلند خود، یک داستان تلخ را در آخرین سال‌های حکومت کمونیستی در این کشور روایت می‌کند. اولیتیا مجبور است به دوست و هم‌اتاقش گابیتا برای سقط جنین کمک کند، آن هم در شرایطی که این کار در آن زمان غیر قانونی بوده است. مونگیو با سبک بصری به شدت رئالیستی خود به بهانه این داستان نقبی می‌زند به روابط انسانی در دل یک جامعه رنج‌دیده از دیکتاتوری. آن‌چه اهمیت این فیلم را پررنگ‌تر می‌کند، خاستگاه آن است؛ مدت‌ها بود که سینمای اروپای شرقی فیلم بحث‌برانگیزی به جهان عرضه نکرده بود و ۴ ماه، سه هفته و ۲ روز می‌تواند مبدایی باشد برای بازکشف استعدادهای جدید این منطقه.

آخرین پادشاه اسکاتلند
یک دوجین جایزه از جمله اسکار و بفتا برای یک فیلمساز جوان موفقیت بسیار بزرگی است. کوین مک‌دانلد در این درام سیاسی، سرگذشت عیدی امین، دیکتاتور سابق اوگاندا را پی‌گیری می‌کند. فیلم بسیار خوش‌ساخت و حرفه‌ای ساخته شده است، اما زیر سایه نقش‌آفرینی فارست ویتاکر قرار گرفت. اسکار برای این بازیگر سیاه‌پوست که حضورش در گوست داگ هم فراموش نشدنی بود، تجلیل آمادمی اسکار از سال‌ها تجربه‌گری بازیگری بود که پله‌پله مسیر موفقیت را طی کرد. ویتاکر در جوایز فیلم اروپا هم در رشته بهترین بازیگر مرد نامزد شده و محتمل‌ترین گزینه برای دریافت جایزه است.

ملکه
استیون فریرز، فیلمساز کهنه‌کار انگلیسی، آثار بهتر و پیشروتری هم در کارنامه پربارش به ثبت رسانده، اما طبیعی است وقتی پای به تصویر کشیدن ملکه الیزابت در میان باشد، نقش ملکه را یک بازیگر معتبر (هلن میرن) بازی کند و به خاطر آن اسکار بهترین بازیگر زن را هم ببرد، ملکه به مهم‌ترین فیلم کارنامه فریرز تبدیل شود. نکته جالب آن است که ملکه به عنوان فیلمی بیوگرافیک درباره یک چهره سیاسی ساخته شده که هنوز زنده است و به علاوه هنوز به فعالیت خود ادامه می‌دهد. این نوع فیلم‌ها معمولا درباره یک دوران سپری شده هستند، اما ملکه انگلستان ممکن است در باقی‌مانده عمر خود کارهایی انجام دهد که لازم باشد ملکه ۲ هم ساخته شود. فریرز سعی کرده تصویری واقعی و قابل هم‌ذات‌پنداری از نماد کهنه‌ترین اشرافیت موجود در جهان ارائه دهد، با این حال، با فیلم چندان نامتعارفی طرف نیستیم و گاهی ملال و خستگی را هم طی تماشای فیلم حس می‌کنیم.

پرسپولیس
مرجان ساتراپی که این انیمیشن بلند سیاه و سفید را همراه با ونسان پارنو بر اساس کتاب مصور پرفروش خود ساخته است، در جشنواره کن ۲۰۰۶ به عنوان عضو هیات داوری مسابقه «نوعی نگاه» به اهالی سینما شناسانده شد. موفقیت‌های پی‌درپی فیلم در جشنواره‌های اروپایی و آمریکایی آشکارا برخاسته از مسائل فرامتنی است. ساتراپی به گفته خودش، برداشتی از زندگی خود از کودکی (در ایران) و سپس مهاجرتش به غرب ارائه کرده است. مطمئنا اگر موضوع فیلم به ایران ربط نداشت و مناسبات امروز جهان به شکل امروز نبود، از پرسپولیس تا این اندازه استقبال نمی‌شد. به جز مسائل محتوایی، آنچه درباره ساختار فیلم چشمگیر است، سبک مینی‌مالیستی و در عین حال استیلیزه تصویرپردازی است که از منبع اقتباسش الهام گرفته است. سبک انیمیشن دو بعدی و سیاه و سفید بودن تصاویر کاملا در خدمت همین سبک و سیاق است و از سوی دیگر در فضای تحت سیطره انیمیشن‌های سه بعدی هالیوود، کاملا فیلم را برجسته می‌کند.

لبه بهشت
فاتح آکین همزمان یکی از شاخص‌ترین نمایندگان سینمای هنری دو کشور است؛ ترکیه و آلمان. او ترک‌تبار است و مقیم آلمان. آثارش هم معمولا تولید مشترک این دو کشور است. فیلم‌هایش هم معمولا این ترکیب را نشان می‌دهد. او آشکار یک «فیلمساز اروپایی» است، اما نمی‌تواند از ریشه‌هایش دل بکند. لبه بهشت از این لحاظ شاخص‌ترین اثر او است؛ داستان مردی که برای یافتن فرزند بیوه پدرش از اروپا به استانبول سفر می‌کند و درگیر وضعیت و سرنوشت انسان‌ها و مکان‌هایی می‌شود که هرگز آنها را نمی‌شناخته است. فیلم در جشنواره کن امسال جایزه بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد، اما آکین کشف جشنواره برلین است و نخستین بار با موفقیت در این جشنواره شهرت یافت.

زندگی خوشبینانه
گمنام‌ترین نامزد جایزه بهترین فیلم آکادمی اروپا این فیلم است که پیش از این موفقیت چندانی در رویدادهای جهانی نداشته است. اولیویه داهان، کارگردان زندگی خوشبینانه سابقه فعالیت به عنوان سازنده ویدئو کلیپ را دارد و این ششمین فیلم سینمایی اوست. باز هم با یک فیلم بیوگرافیک مواجهیم که زندگی ادیت پیاف، خواننده مشهور فرانسوی را از مان تولد تا پایان دنبال می‌کند. هدف سازنده زندگی خوشبینانه، به تصویر کشیدن زندگی عجیب و دیدگاه‌های خاص پیاف به زندگی و سرگشتگی او در مسیر پر فراز و نشیب حیاتش بوده است. حضور این فیلم در کنار پنج نامزد دیگر، یک نقطه عطف در کارنامه حرفه‌ای داهان فرانسوی است.

❋ ❋ ❋

مرور نامزدهای مهم‌ترین رشته جوایز فیلم اروپا در سال ۲۰۰۷ نشان می‌دهد اعضای آکادمی فیلم اروپا به مسائل سیاسی توجه خاصی داشته‌اند. اغلب نامزدهای امسال به شکل مستقیم یا غیر مستقیم مضامین سیاسی را مطرح می‌کنند. از آنجایی که این فیلم‌ها در رشته‌های دیگر نیز نامزد دریافت جایزه هستند، می‌توان گفت «اسکار اروپایی» در سال ۲۰۰۷ آگاهانه یا ناخودآگاه تحت تاثیر وضعیت سیاسی جهان امروز است. باید تا روز اول دسامبر منتظر ماند و دید انتخاب‌های نهایی تا چه حد به این برداشت نزدیک است.