فیروزه

 
 

آفتاب‌گردانا…

بسم الله الرّحمن الرّحیم

و سیق الذین اتقوا ربهم إلی الجنهٔ زمرا حتی إذا جاووها و فتحت أبوابها و قال لهم خزنتها سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین

نازنینا… برادرا… مرا امید، بلکه یقین است که تو در زمره همین اهل زمر هستی که از پروردگارشان پروا ورزیدند و گروه گروه به بهشت روند. چون به بهشت رسند، درهایش گشوده شود و آستانه‌داران بهشت گویند: سلامتان باد، بهشتتان گوارا، درآیید و جاودانه شوید.
.
یاسمنا…
شما سه تن بودید
از شمال و میان و جنوب این سرزمین
خطی که شما سه تن را به هم وصل می‌کرد، آن قدر امتداد داشت که همه ایران را فراگیرد
و اکنون شما همه ایران را فراگرفته‌اید
سلمان هراتی از شمال آمد
با جان پاکی که آلوده یک ذره از این خاک نشد
و با واژه‌هایی که می‌شد از پشت آن خدا را دید
سید حسن حسینی از میان این سرزمین برخاست
صاحب آن صفای سرشار که وقتی به باغ صبح قدم می‌نهاد
همه سپیداران به احترامش قامت می‌بستند
و تو از جنوب آمدی
با آن صداقت و گرمای بی‌تکلف
که با یک نگاه، تا ژرفای جان نفوذ می‌کرد

گویی خدا شما سه تن را آفریده بود تا در یک عصر باشکوه پنجشنبه کنار هم بنشینید
دفترهاتان را بگشایید و بخوانید و بخوانید و بخوانید
– و من هنوز گرمای آن پنجشنبه‌ها را که با تلاوت هر بیت، سوره‌ای آفتاب از دل‌ها می‌دمید، زیر پوست دارم –

و بعد جنگ پیش آمد
و شما شدید پرچم غیرت این مردم
با فریادهاشان به اهتزاز درآمدید
با داغ‌هاشان سوختید
و با لبخندهاشان بانگ پیروزی سردادید
خدا شما را پیامبران اشک و لبخند و عشق این مردم کرد
و اعجازتان واژه‌هایی بود که تنها رسولان می‌دانند

نیلوفرا…
ما با شما همه پیچ و خم‌های این جاده را پشت سر نهادیم
انقلاب را، زندگی را، عشق را با شما مشق کردیم
و اکنون که تو ثالثِ اِخوان نیز بار سفر بسته‌ای
برای ما همه این دفتر از آغاز مرور می‌شود
و از این روست که داغ هیچ هنرمندی به اندازه تو آتشمان نزد

آفتابگردانا…
سوگت را به چه کس تسلیت نباید گفت؟

کسی گفت: تو شاعر روزگاران خواهی ماند
و من این را باور دارم
امّا این که چیزی نیست: تو انسان روزگاران خواهی ماند

اکنون که پُر از خاطرات ترک خورده
با دلی سربلند و سری سر به زیر
ختم این رسالت ثلاثه را به سرافرازی صلا داده‌ای
من تازه فهمیده‌ام که حرف آخر نامت، حرف اوّل راه است
و از همان جا که تو واپسین واژه‌هایت، تناسب و تلائم، را زیسته‌ای
راه آغاز می‌شود

آن روز که سید حسن رفت
آیینه‌دلی از شاعران این روزگار، دل خویش را چنین خطاب کرد:
«حالا که آمده‌ای
سلمان هم رفته است
سید هم رفته است
امّا نگران نباش
گل آفتابگردان هنوز شاعر بزرگی است»
و اکنون چگونه نگران نباشیم؟

سپیدارا…
به سوگت نشسته‌ایم
امّا نه از آن سان که به یاد رفتگان نشینند و مویه کنند
– که تو مانده‌ای
از پس پروازی سحرگاهی که عین تنفس صبح است
تو مانده‌ای با صدایی که می‌ماند –

باری… برادرا…
این یادمان به افتخار همه آرمان‌هایی است که تو و سید و سلمان
و همه اصحاب کلمه که به شما اقتدا کردند
سرودید و زیستید
اکنون به احترام همه آرمان‌هایی که برایشان عمری رنج کشیدی
و به احترام قامتت که ذره ذره زیر بار درد خم شد
همه برپا می‌ایستیم و شادی روانت را فاتحه و اخلاصی زمزمه می‌کنیم: …
اللهم ارفع درجته فی علیین و ارحمه برحمتک یا ارحم الراحمین
اللهم اجعله فی زمرهٔ اصفیائک الذین انعمت علیهم و سقیتهم شرابا طهورا
اللهم اکتبه من رفقاء محمّد و آل محمّد
آمین رب العالمین

مطالب مرتبط :
قیصرخوانی
پر کشید قیصر هم …
لحظه شگفت تماشا
بغض‌های کال من