فیروزه

 
 

پر کشید قیصر هم…

مهیب بود خبر: پر کشید قیصر هم
شکست از غم او قامت صنوبر هم

از آن همه نشکستم چنین که سخت این بار
رسیده بود خبرهای تلخ دیگر هم

به تابناکی یک قطره اشک او نرسد
هزار آینه در آینه برابر هم

ز یاد ناب شهیدان غزل غزل نوشید
ز نوش باده‌ی او بی‌قرار ساغر هم

زبان دل که به دستور عشق گفت و نوشت
چه عاشقانه سروده‌ست بیت آخر هم

کجا ز خاطر اروند می‌رود یادش…
و نامش از قلم نخل‌های بی‌سر هم؟

چنان وجود لطیفش ز درد صیقل دید
که روح‌های مجرد ندید و گوهر هم

به سوی سید و سلمان سحر گشود آغوش
مبارک است سفر! رفت این برادر هم.