هر واژهای معنایی دارد و به واسطۀ رساندن آن معنا به کار میرود…الحمدلله این امر آنقدر بدیهی است که گمان ندارم با هیچ اسلوب فلسفی ساختارشکنانه و شکاکانهای هم بتوان آن را فرستاد روی هوا…ملی بودن یک واژه است. اینکه قرار است چه معناهایی داشته باشد، مهم نیست. مهم این است که ملی بودن یعنی مال خودمان باشد. گویای احوالات ما باشد و وقتی به آن مینگریم یاد خودمان بیفتیم نه مرغ همسایه. غرض آنکه رسانهٔ ما که لقب یا صفت ملی را یدک میکشد، اگر اینگونه بخواهد به رفتار خود ادامه دهد، ممکن است مجبور شویم آن را مضافالیهاش قلمداد کنیم نه صفتش. چرا؟
جشنوارۀ فیلم ـ و تئاترـ فجر که یکی از مهمترین رویدادهای هنری کشور در سالهای پس از انقلاب است، بیش از بیست و اندی سال است برگزار میشود و کمترین کار ممکنی که میشد برای آن کرد ـ آن هم در عصری که DVD با کیفیت HD مراسم دختر شایستۀ سال جهان هم دست به دست میچرخد، چه رسد به مراسمهای بافتا، گلدن گلوب، اسکار و کَن و هزاران سریال تلویزیونی آنور آبی ـ پخش آن مراسم از تلویزیون است، آن هم نه از پشت پرده و لای پرده (حکایت پخش پرممیزی رسانۀ ملی از این وقایع) بلکه پخش کامل، با احترام و پر جنب و جوش آن. آنگونه که هر ساله مردم در این ایام منتظر آن باشند. آن گونه که دیگر مجبور نباشیم برای رونقبخشی به این رخداد، منت این و آن را بکشیم و فیلمهای به محاقرفته را بیرون بیاوریم. همانگونه که با مراسم اسکار در آمریکای جهانخوار!! رفتار میشود. مراسمی طولانی که از آن یک نمایش زنده برای مردم جهان و یک تجارت پرسود برای صنایع آمریکا ـ از طراحان مد گرفته تا شبکههای تلویزیونی و بنگاههای تبلیغاتی ـ ساخته و پرداخته میشود. دربارۀ لزوم پوشش مستقیم این مراسم و راه انداختن فرش قرمز و…خیلیها مطلب نوشتهاند ولی غرض نگارنده آن است که اصولاً نگاهی چنین داشتن به رویدادی مانند جشنوارۀ فیلم ـ و تئاترـ فجر منطبق بر نگاه ملیسازی آقایان است که دوستان رسانهٔ ملی به شدت آن را دنبال میکنند. آن هم در قالب ساخت سریالهای الف ویژۀ پرخرجی که معلوم نیست دخل و خرجشان با هم میسازد یا نه.
اینکه ما از ترس مرگ، خود را بکشیم ـ از ترس نمایش یکی دو بازیگر زن یا مرد و نوع پوششان یا گفتارشان و اینکه خلقالله را منحرف کنند یا اینکه خدای نکرده بازیگر و کارگردان و مسئولی روی سن و با علم به پخش زندۀ مراسم بخواهند نقد سیاسی و فرهنگی کنند، آن هم در شرایطی که در قلب کفر و استثمار و استعمار!!!، آمریکا، مایکل مور خیلی راحت به رییسجمهور قانونی یک کشور بدوبیراه میگوید و ما آن را تبلیغ میکنیم و بعد خودمان!!!!ـ نهایت بیتدبیری و حماقت است. قطعاً در رویدادی چنین، وقتی محل نمایش رسانهای بیابد میتواند با همکاری خود هنرمندان، بسیاری خط قرمزها را رعایت کرد. حالا گیریم هم رعایت نشد، آیا مانکنهای خیابانی سیار شهرهای ما و ماهوارهها و محصولات زیرزمینی دیگر جایی برای آن گذاشتهاند تا از ترس سرخاب سفیداب فلان بازیگر درجه دوی خودمان اینگونه خود را از رسانهای کردن یک رویداد فرخنده محروم کنیم. اگر واقعاً دوستان رسانهٔ ملی از این میهرساند که نکند رفتار و آرایش و پیرایش فلان بازیگر مرد و زن باعث انحراف جوانان راستقامت ما شود، کمی به بازار مطبوعات وطنی سربزنند و ببینند صدها هزار نشریۀ خوش آب ورنگتر از پخش آنالوگ رسانۀ ملی ریزترین جزییات زندگی بازیگران ایرانی و خارجی را با عکسهای مهروی ایشان میچاپند بیآنکه کسی تعرضی کند. دیگر از همآغوشی بیش از ۳۰% مردم ـ بنابر آمار خود مهندس ضرغامی ـ با دایرۀ زنگی نمیگویم.
زمانی فکر میکردیم و رفقای رسانهٔ ملی از سر عدالت، خودی و غیرخودی نمیشناسند و حتی به ایل و تبار خود نیز رحم نمیکنند. حکایت برمیگردد به پوشش رسانهای اولین جشنوارۀ فیلمهای تلویزیونی؛ ـ اگر خدا بخواهد در جای خود دربارۀ اهمیت تولید فیلم در تلویزیون و اینکه این کار چه اندازه مهم است و البته آنچه تلویزیون ما اجرا میکند میتواند واجد چه امتیازاتی باشد که ندارد، خواهم نوشت ـ برخورد رسانۀ ملی با جشنوارۀ خودش که از ریخت و قیافه و محتوا خودیِ خودیِ خودی بود، جای گلهگذاریای برای بند اول این نوشتار باقی نمیگذارد. هنوز که هنوز است، بسیاری از مردمی که هر شب ساعت ۸ در حال دیدن این فیلمهای تلویزیونی هستند، نمیدانند جشنوارۀ فیلمهای تلویزیونی، جمعه دوم بهمن، برگزار شد و رفت. خیلیها هم نمیدانند کی برنده شده، برای چه فیلمی و چرا؛ چون رسانهٔ ملی به این جشنواره به شکل یک جلسهٔ درونسازمانی نگاه کرد و بعد هم حتی در تصاویر گزارشی خود از این جشن تا توانست مرکب ممیزی را راند و ما را از دیدن مهطلعتان و مهجبینهای سینما و تلویزیون ایران محروم کرد!! البته دروغ چرا! چند جا هم سیدشهاب حسینی را دیدیم که دارد جایزهاش را تقدیم همسر شهید بابایی میکند و یا رضا رویگری که آمد روی سن از او تقدیر شد آن هم بابت آهنگ ایران ایران…حالا پریوش نظریه و رویا تیموریان که جایزه گرفتند، کجا بودند یا لاله اسکندری یا مهدی هاشمی را چرا نشان ندادند و ما فقط درویشچهرهگانی چون مسعود فراستی و جهانگیر الماسی را دیدیم و اصولاً چرا این برنامه پخش مرده نشد ـ پخش زنده را میسپاریم به دست خدا ـ تا دستکم اهمیت آن بر اهل فن و مردم روشن شود، از آن معماها است. دستکم اگر رسانهمان ملی است و میلی نیست، این چه رفتاری است که با بیش از صدها فیلم تلویزیونی میشود. همانگونه که سامانۀ انتخاب دستاندرکاران تولید فیلمهای تلویزیونی و ضوابط تایید و رد متن فیلمها مشخص نیست، جشنوارۀ بهترینهای آنها هم مشخص نبود چرا و با چه علت این گونه برگزار شد. گویا دوستان میخواستند جلسهای دور هم باشند و البته حیفشان آمد آن را رسانهای هم نکنند. به هر روی ساخت بیش از ۳۰۰ فیلم در سال، آن هم با توان داخلی، ارزش سرمایهگذاری دارد، برای ساخت یک جشن خودمانی ایرانی. شاید آن وقت به ملی بودن رسانهمان ایمان بیاوریم.