فیروزه

 
 

‌گیم‌آور

سالن پذیرایی – روز – داخلی

قفل‌های میله‌ای عمودی و افقی درب با تق و توق بسیار باز می‌شود. زنی بلندقد حدوداً ۳۰ ساله، آراسته و کیف به دست درب را باز می‌کند و داخل آپارتمان می‌شود بر می‌گردد و درب نرده‌ای جلو آپارتمان را می‌کشد و قفل می‌کند. پس از آن درب چوبی را می‌بندد و آن را قفل می‌کند. چهار ردیف میله افقی و سه ردیف میله عمودی، که در پشت درب چوبی قرار دارند، با هم قفل می‌شوند.

زن کیف قهوه‌ای سوخته‌اش را روی مبلمان چرمی سیاه رنگ سالن پذیرایی می‌اندازد و به سمت اتاق خواب می‌رود. فضای خانه بسیار تنگ و تاریک است. پُر است از آثار هنری مدرن و پست مدرن. تابلوها و مجسمه‌ها بدون هیچ تناسبی در کنار هم قرار گرفته‌اند. آرایش خانه بسیار شلوغ ولی دارای نظم است. زن در مسیر از روی میز تلفن، که سینی فلزیی است به روی کلّه یک انسان، گوشی همراهی را بر میدارد و داخل اتاق خواب می‌شود.

اتاق خواب – روز – داخلی

رنگ کاغذ دیواری‌های اتاق خواب آلبالویی تیره است. پرده زخیم قرمزی نیز جلوی پنجره که در قسمت شرقی اتاق قرار گرفته، کشیده شده. نور از گوشه باز پرده اتاق را روشن کرده است. روی سقف دستگاه تنظیم نوری با چند لامپ کوچک و بزرگ تعبیه شده. تخت خواب بزرگ دو نفره‌ای که روی چهار پایه‌های فلزی نصب شده. چهارپایه‌ها قامت‌های خم شده انسان‌هایی‌اند با هیبت و ظاهر انسان‌های سنتیِ قرون وسطائی. تخت در شمال اتاق قرار گرفته. زن به سمت پنجره می‌رود و پرده را کاملاً جلوی پنجره می‌کشد. فضای اتاق تاریک‌تر می‌شود و نوری ضعیف که به زحمت خودش را از پشت پرده می‌گذراند، کمی به فضای اتاق روشنی می‌دهد. میزی کوچک در پائین پنجره قرار دارد و روی آن، یک بسته نان تست، چند شیشه کرم و کاکائو و چند کارد و بشقاب و لیوان پخش شده. کنار میز یک یخچال کوچک خاکستری رنگ نیز جا داده شده است. با این که در اتاق جای خالی وجود ندارد ولی از نظم خاصی بهره‌مند است.

زن به سمت تخت می‌رود و خودش را روی آن می‌اندازد. از پاتختی کنار آن کنترل دستگاه تنظیم نور را برمی‌دارد و با زدن دکمه‌ای نور سفیدی را در اتاق منتشر می‌شود. روی پاتختی سه کنترل کوچک و بزرگ دیگر و یک ساعت دیجیتال که با کابلی متصل به سیم‌کشی شبکه خانه است قرار گرفته قابِ عکسِ رومیزی دیجیتالی نیز روی پاتختی قرار گرفته که هر ?? دقیقه تصویر روی آن عوض می‌شود. اکنون قاب عکس در حال نمایش تصویری از جوانی زن است که به دور دست‌ها نگاه می‌کند . تابلو نیز با کابلی به سیستم شبکه خانه متصل است.

زن گوشی تلفن را روی بلندگو قرار می‌دهد، آن را روی شکمش نگه می‌دارد و شماره‌گیری می‌کند

« بیب . بیب بیب . ….»

خانم منشی: مطب پرفسور کرمانی، بفرمائید.

زن: منم، گوشی روبدید به دکتر.

خانم منشی: صبح بخیر خانم کرمانی. دکتر رفتند سازمان توسعه پزشکی.

زن: چرا؟

خانم منشی: جلسه رونمائی جدیدترین وسیله زایمان مصنوعی.

زن: شاید به درد من هم بخوره. جواب آزمایش‌ام مثبته.

خانم منشی: اوه … چه بد.

صدای فشرده شدن دکمه‌های کیبورد از پشت گوشی شنیده می‌شود. صدای کشیده شدن چند کاغذ روی هم و باز و بسته شدن کشوئی نیز شنیده می‌شود.

خانم منشی: [خطاب به شخصی در دفتر کار خودش] بفرمائید. ۱۱ آپریل سال دیگه. سوم اردیبهشت ۱۳۹۶.

زن کنترل دیگری از روی پاتختی بر می‌دارد و تلویزیون مقابلش را روشن می‌کند. تلکس خبریِ تلویزیون به صورت بسیار فشرده و سریع خبرهای مهم را اعلام می‌کند.

«بار دیگر زباله‌های هسته‌ای نیروگاه … مشکل آفرید. رئیس‌جمهور آمریکا برای تجدید پیمان همکاری نانو تکنولوژی به ایران آمد. کارخانه محصولات دخانی … ۳۰ درصد از جنگل‌های شمال کشور را خریداری نمود.»

روبروی تخت در قسمت جنوبی اتاق یک تلویزیون LCD 19″ به همراه یک دستگاه پخش حرفه‌ای و یک دستگاه دریافت کننده امواج ماهواره‌ای قرار دارد.

زن با کنترل دکمه‌ای را فشار می‌دهد. صدای بلندگو و تلکس خبری حذف می‌شود و فیلمی انیمیشن به نمایش در می‌آید.

خانم منشی: [ از پشت تلفن با لحن معمولی و بی‌احساس] می‌خواهین نگهش دارین؟

زن: م‌م‌م [ حواسش به تصویر تلویزیون است] م‌م‌م

فیلم تلویزیون [روبات‌هائی دنبال یک انسان گذاشته‌اند، به او می‌رسند و تکه‌تکه‌اش می‌کنند. هر کدام یک قطعه از انسان تکه شده را بر می‌دارند و جای اعضاء خود می‌گذارند برسر اجزاء تکه‌تکه شده میان روبات‌ها نزاع در می‌گیرد.]

خانم منشی: [ پس از کمی صبر] پرفسور افزوغ، یک روش کاملاً بی‌خطرِ جدید …

زن: نه قصد دارم نگهش دارم.

خانم منشی: خیلی دردآوره.

زن: احتمالاً لذت بخشه.

خانم منشی: پنج ماه تموم نمی‌تونید سرکار حاضر باشید.

[زن کنترل تلویزیون را کنار خود روی تخت می‌گذارد و با کنترل تنظیم نور در فضای اتاق رنگ آبی را منتشر می‌کند]

زن: [با کمی مکث و تأنّی] آه. استراحت کامل.

خانم منشی: [ خطاب به شخص دیگر] چند دقیقه منتظر بمونید.

[صدای خش و خش، فشرده شدن دکمه‌های صفحه کلید و باز و بسته شدن کشوها از گوشی تلفن در می‌آید]

زن گوشی تلفن را توی دستش می‌چرخاند و آن را برعکس می‌کند، طوری که آنتن تلفن روی شکمش قرار می‌گیرد. زن با آنتن تلفن شکلی فرضی را روی شکم خود رسم می‌کند.

[صدای تکان خوردن صندلی بر روی یک سطح سنگی شنیده می‌شود]

خانم منشی: [خطاب به شخصی دیگر] سلام آقای دکتر همسرتون پشت خطن.

مرد: [از پشت گوشی با صدای آرام] وصل کن

[ صدای آهنگی یکنواخت و تیز که با سازهای الکترونیکی نواخته شده برای مدّتی کوتاه از پشت گوشی شنیده می‌شود]

مرد: [از پشت تلفن] امروز چه طوری؟

زن: [با کنترل رنگ زرد را در فضا منتشر می‌کند] جواب آزمایشم مثبته.

مرد: [آرام و با همان لحن] می‌خوای نگهش داری؟

زن: آره.

مرد: خیلی خوب؛ شب می‌بینمت.

صدای تق گذاشته شدن گوشی از بلندگوی تلفن شنیده می‌شود. زن با کنترل، رنگ قرمز تند و تیره‌ای به فضا می‌بخشد.

سالن پذیرایی – شب – داخلی

قفل‌های عمودی و افقی درب با ترق و تروق باز می‌شود. (یک ردیف قفل میله‌ای در طول و عرض به ردیف قفل‌ها افزوده شده است.) مرد حدوداً ۵۰ ساله‌ای وارد می‌شود موهای جلوی سرش ریخته، چاق ولی خوش پوش است. یک دستش پاکتی حاوی چند ساندویچ و بسته‌های نوشیدنی و یک جعبه بازیِ رایانه‌ای و با دست دیگر کیف چرمی سیاهی به دست دارد.

مرد به سمت اتاق خواب می‌رود.

اتاق خواب – شب – داخلی

در دکوراسیون اتاق تغییر چندانی صورت نگرفته. تخت خواب دونفره جای خود را به یک تخت خواب کودک داده. تلویزیون LCD 29″ پیشرفته روی دیوار قرار گرفته و یک دستگاه بازی‌های رایانه‌ای نیز به دستگاه‌های زیر تلویزیون افزوده شده.

کودکی روی سگِ سیاهِ کوچک پشمالویی نشسته و خیره‌خیره مشغول انجام بازی رایانه‌ای است. توجهی به ورود پدر نمی‌کند. هر از گاهی خودش را بلند می‌کند و محکم به روی کمر سگ می‌کوبد. سگ نیز ناله‌ای می‌کند.

[بازی رایانه‌ای] بچه‌ای دورن تلویزیون در حال جنگیدن با موجودی عجیب و غریب و شبه گرگ است بچه موفق می‌شود سر او را جدا کند. خون فواره می‌کند.

پسر غیظی می‌کند و صدائی از دهانِ به هم قفل شده‌اش خارج می‌شود، پدر ساندویچی روی پاتختی کنار تخت کودک می‌گذارد. دو کنترل به تعداد کنترل‌های روی پاتختی افزوده شده. قاب عکس دیجیتالی در حال نمایش دادن تصویر نوزادی است. پدر کنار ساندویچ، جعبه بازی رایانه‌ای جدیدی را می‌گذارد. در همان حین عکس قاب تصویر عوض می‌شود و عکس زن را که به دور دست‌ها نگاه می کند نمایش می‌دهد. پدر نگاهی به تصویر می‌اندازد و سپس نگاهی به بچه که مشغول بازی است می‌کند و سرش را در حال پائین آوردن تکان می‌دهد.

در بازی [صدای تلویزیون به یک باره بلند می‌شود. هیولائی عظیم‌الجثه دنبال پسر‌بچه درون بازی گذاشته موفق می‌شود او را از پای در آورد.]

پسر از روی خشم دادی می‌زند و با غیظ به پدرش نگاه می‌کند. کله سگی را که رویش نشسته می‌گیرد و چند بار بالا و پائینش می‌کند. به سمت پاتختی می‌رود، ساندویچ را بر می‌دارد و با خشونت به آن گازی می‌زند. متوجه بازی جدیدی که پدرش برایش خریده می‌شود.

پدر: این به خاطر اینکه خانم پرستار می‌گفت این هفته هیچ کاری به اون نداشتی. [به سمت در اتاق می‌رود.] شب بخیر.

در تصویر تلویزیون بازی تمام شده و نمایش شکست پسر در برابر هیولا در حال پخش است [هیولای عظیم‌الجثه دَرِ شکم خود را باز می‌کند. از درون آن روبات‌هایی به بیرون می‌جهند و به جسدِ بچه کشته شده حمله می‌کند، هر کدام قسمتی از بدن او را می‌کَنَند.]

پسر ساندویچ نیمه کاره‌اش را بر روی زمین پرتاب می‌کند. روی زمین چند آشغال به چشم می‌خورد، خبری از اسباب بازی در کل اتاق نیست. پسر خودش را روی تخت می‌اندازد روباتی کوچک در کنار تخت وجود دارد.

پسر روبات را بلند می‌کند و به سینه خود می‌چسباند. پسر کاملاً روی تخت دراز می‌کشد در حالی که روبات آهسته آهسته اهرمی را از درون خود خارج می‌کند و به سمت سینه پسر نزدیک می‌کند. در این حین روبات آهنگ ملایمی را پخش می‌کند. نوک اهرم به سینه پسر برخورد می‌کند و جریان برقی را وارد بدنِ پسر می‌کند. به پسر شوکی وارد می‌شود و به یک باره چشمانش بسته می‌شود و به خواب می‌رود. روبات آرام آرام از روی پسر کنار می‌رود. از تلویزیون صدائی خارج می‌شود: “You`re game over” و خاموش می‌شود.