فیروزه

 
 

گهواره‌ام شکسته، تکان‌های آخر است

(۱)
گهواره‌ام شکسته، تکان‌های آخر است
این طفل غرق لذت رؤیای آخر است

تابوت واژه‌های غزل در عزای ابر
برشانه‌های زخمی تنهای آخر است

پایان هر جواب من آغاز پرسشی است
پس مرگ من جواب معمای آخر است

از راه‌های رفته به اول رسیده‌ایم
دیروز رفته فرصت فردای آخر است

بر قایقی شکسته در امواج سهمگین
راه نجات نیست، تقلای آخر است

آهسته‌تر از این بِنواز ای نسیم صبح
یک برگ در هوای نفس‌های آخر است

در خواب مرگ می‌بردَم لای‌لای رنج
گهواره‌ام بخواب تکان‌های آخر است

(۲)
مرا در خود کشاند و برد آن چشمان مهتابی
چنانکه قایقی گم گشته در آغوش گردابی

من از اول که دیدم موج‌هایش را به او گفتم
که تنها تکه‌های پیکرم را باز می‌یابی

فریب ظاهرش را خوردم اما دیر فهمیدم
که حکم مرگ دارد چیدن گل‌های مردابی

فقط ابر سفیدی بود در رؤیای یک بوسه
چه خواهی کرد وقتی بشنوی یک عمر در خوابی

حقیقت دانهٔ برفی است زیبا پیش چشمانت
که با کوچکترین احساس آن چیزی نمی‌یابی