فیروزه

 
 

فیلم کوتاه صد ثانیه‌ای

خیابان – روز – خارجی
پیرزنی با چادر گل‌گلی تیره و گیوه‌ای سیاه، با قدی خمیده در حاشیه خیابانی شلوغ، به اطرافش و به ماشینها که به سرعت می‌گذرند نگاه می‌کند. سرش را به راست و چپ می‌گرداند، عینک ته استکانی کائوچوئی به چشم دارد و چین و چروکها، صورتش را مچاله کرده است. بند چادرش را از روی چادر انداخته که گردی کوچک کلّه‌اش را واضح کرده است. پیرزن چند قدمی به این طرف و چند قدمی به آن طرف می‌رود. مردی با کت و شلوار سیاه و کیف سامسونت می‌خواهد از عرض خیابان عبور کند. مرد عینک دودی زده لحظه‌ای به ساعتش نگاهی می‌اندازد. پیرزن مقداری قدمهایش را تند می‌کند ولی باز هم از قدمهای یک شخص سالم و معمولی کندتر است. به سمت مرد می‌رود و دست راستش را دراز می‌کند و صداهای مبهمی از دهانش خارج می‌شود. مرد سرش را به طرف پیرزن برمی‌گرداند و سکّه‌ای از جیب کتش، در دست او می‌گذارد. پیرزن سکّه را می‌بیند و دوباره دستش را به طرف مرد دراز می‌کند ولی او از خیابان رد می‌شود. پیرزن مسیر حرکت مرد را تماشا می‌کند.

خیابان – روز – خارجی
پنج دقیقه بعد پیرزن با همان حالت قبلی ولی قدری کلافه. این پا و آن پا می‌کند. زنی با مانتوی چرمی و کفش پاشنه بلند و شلوار لی از کنارش می‌گذرد و مقداری جلوتر از او می‌ایستد پیرزن باز هم با صداهایی مبهم که از دهانش در می‌آید به سمت زن می‌رود. دست‌اش را دراز می‌کند و روبروی زن می‌ایستد. زن آرایش غلیظی دارد و با گوشه چشم پیرزن را برانداز می‌کند و کیف دستی‌اش را باز می‌کند و در آن به جستجو می‌پردازد و عاقبت اسکناس صد تومانی را در می‌آورد و در دستان پیرزن قرار می‌دهد. پیرزن بدون اینکه به اسکناس نگاه کند، دست چپ زن که به او نزدیک‌تر است را از انگشتان می‌گیرد و به سمت خیابان می‌کشاند. زن می‌خواهد دستش را رها کند ولی پیرزن با همان صداهای مبهم با او حرف می‌زند. آنان به اتفاق عرض خیابان را طی می‌کنند. و پیرزن از زن جدا می‌شود.