فیروزه

 
 

سبزی چشمان سیاه

بگذار از پنجره ی خودمان
-اینجا پنجره ی شکسته
نگاهت کنم

بگذار از پنجره ی همسایه ها
بگذار از پنجره ی دیزگاهی ها
بگذار از پنجره ی خدا
یک بار
دوبار
صدبار
نگاهت کنم
درکوچه های سرگردان
درخیابان
درآن بزرگراه شیری
به که نگاه می کنی؟
چشمانت آیا همیشه مثل چراغ راهنما سبز است؟
بگذار ازپشت پنجره
بار دیگر نگاهت کنم
به سبزی چشمان سیاهت
صبح که بیدار شدم
افتاب پشت کوه مانده بود
تورفتی
با آینه ات
طلوع را آوردی
تکه های ابر
غروب را بردند
گیسوانت را باز کردی
ستاره ها ریختند
ناگهان
آسمان
درخشان شد.