فیروزه

 
 

تقدیم به وودی آلن با عشق یا نفرت

تقدیم به رم با عشق، فیلم بدی است. یک فیلم هالیوودی بی سر و ته. بد بودنش را از اسم و موسیقی تیتراژ اول فیلم می‌شود فهمید. انگار اول فیلم نوشته باشند شما را دعوت می‌کنیم به تماشای یک فیلم سفارشی بد. فیلم با دم دستی‌ترین ایده شروع می‌شود. گرفتن نما از در و دیوارهای رم. هر چند این بار به خلاف Midnight in Paris در مدت زمان کوتاه‌تری این کار را می‌کند و کم‌تر مخاطبش را مجبور به تماشای در و دیواری که هیچ پیش بردی در فیلم ندارد می‌کند. بعد از تماشای در و دیوارهای رم قرار است کاریکاتور یکی از تکنیک‌های دستمالی شده سینمایی را ببینیم. این‌که یکی از شخصیت‌های فیلم بیاید جلوی دوربین و کمی برای‌مان حرف بزند، کاری که نمونه اعلایش را کیشلوفسکی در فیلم No End و برگمان در سونات پاییزی و Saraband انجام داده‌اند. بدتر این‌که خود وودی آلن در فیلم Annie Hall همین کار را می‌کند. اما این کجا و آن کجا؟

ادامه کار کمی خوشایندتر است این‌که صحنه عاشقی دختر توریست و وکیل (انجلو) با ریتم تندی جلو می‌رود. فیلم روی چرخیدن‌های این دو نفر در یک شهر توریستی نمی‌ماند چیزی که در Before Sunset تبدیل می‌شود به یک فیلم. هر چند این توقع در مخاطب ایجاد می‌شود که قرار است حرف مهم‌تری را در فیلم بشنویم که البته این اتفاق نمی‌افتد.

اما ورود خود وودی آلن این بار خوب است، انگار خودش هم آمده تا به داد فیلمش برسد. نقشش به خودش می‌خورد. باور کردنی است. خوب هم بازی می‌کند. اما با همان دیالوگ‌ها و شوخی‌های قدیمی که جز برای خودش برای کسی جذابیت ندارد. درست مثل پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله‌ای که چند جوک را در حافظه دارند و مدام همان‌ها را تعریف می‌کنند.

رم قرار است شهر عشق باشد. شهری که اتفاقات درونش را، به گفته دختر توریست فقط در رمان‌های عاشقانه خوانده‌ایم. قرار است در رم اتفاقات عجیب و غریبی بیافتد و ما بگوییم «اوه چه جالب» اما چون از رم چیزی جز چند در و دیوار و یکی دو بازیگر مهم چیزی نشان‌مان نمی‌دهد مجبوریم بگوییم «اوه چقدر مسخره» شخصیت انتونیو و میلی به شکل غلو شده‌ای احمق هستند و صد البته باور نکردنی. باور نکردنی‌های این فیلم به این دو شخصیت ختم نمی‌شود. باران گرفتن در حمام باستانی رمی‌ها می‌تواند نمونه خوبی از این دست باشد. انگار خود وودی آلن از بالای دوربین یک شلنگ گرفته تا باران درست کند و این پسر و دختر عاشق را به بهانه باران کنار هم قرار بدهد. با شروع باران عکس العمل‌های غلو شده آدم‌ها هم چیز عجیبی است. برخورد همه‌شان به شکلی است که اگر کسی بی‌خبر باشد فکر می‌کند سجیل از آسمان مبارد. خصوصا بازی مصنوعی جک و این پا و آن پا کردنش برای فرار از زیر باران.

اما در مورد پیزالنو و اتفاقی که برایش می‌افتد، این‌که یک مرتبه مشهور می‌شود و این‌که چطور برایش دست و پا می‌شکنند، می‌تواند گزینه مناسبی برای فیلم باشد (یک مصداق خوب برای عجیب و جذاب بودن رم) که البته باز هم افراط وودی آلن و تعریف کردن چندین و چند باره جک پیزالنوکار را خراب می‌کند. جکی که برای بار اول می‌تواند بامزه باشد آدم‌هایی که به شکل مسخره‌ای دنبال اتفاقات مسخره آدم‌های مسخره هستند. اما چند بار؟ صدها بار این شوخی را می‌بینیم از مصاحبه هنگام ریش‌تراشی گرفته تا مصاحبه تلویزیونی در مورد این‌که پیزالنو صبحانه چه می‌خورد و مصاحبه دیگری که در مراسمی دارد و دوباره و دوباره دوباره. عین همین اتفاق در مورد مرد آوازخوان هم می‌افتد. کسی که فقط زیر دوش می‌تواند بخواند. در مجموع خرده اتفاقات فیلم‌نامه نمی‌توانند هم را کامل کنند. هیچ‌کدام از قصه این آدم‌ها پازل گمشده داستان دیگر نیست، رم که ممکن بود بتواند این وظیفه را به دوش بکشد علیل‌تر از آن نمایش داده می‌شودکه بتواند چنین کاری بکند.

بعد از تماشای این فیلم نامه‌ای که کوروساوا به مناسبت تولد برگمان برایش نوشته بود به ذهن می‌آید. حرف‌هایی که دست کم در مورد وودی آلن صادق نیست. وودی آلن در هفتاد و خرده‌ای سالگی به بن بست رسیده، بن بستی که بعید است فرصت بیرون آمدن از آن را داشته باشد.

خواندن این نامه هم با ترجمه مجید اسلامی خالی از لطف نیست:

آقای برگمان عزیز
هفتادمین سالروز تولدتان را تبریک می‌گویم. کارهایتان را هر بار که می‌بینم عمیقا تحت تاثیر قرار می‌گیرم و بسیار از آن‌ها آموخته‌ام و دلگرم شده‌ام. امیدوارم همچنان سالم و سرحال باشید و برای‌مان فیلم‌های کم‌نظیر بسازید.

در ژاپن دوره می‌جی (اواخر قرن نوزدهم) نقاشی می‌زیست به نام تسای تومیوکا. او در دوران جوانیش نقاشی‌های خوبی کشیده بود. ولی وقتی به هشتاد سالگی رسید یک‌باره نقاشی‌هایی کشید که بر کارهای قبلی‌اش بارها برتری داشت گویی که هنرش به شکوفایی با شکوهی دست پیدا کرد. هر بار که نقاشی‌های او را می‌بینم متقاعد می‌شوم که انسان تا به هشتاد سالگی نرسیده نمی‌تواند کارهای حقیقتا عالی‌اش را خلق کند. آدمی به شکل نوزادی متولد می‌شود، به یک نوجوان مبدل می‌شود، از مرز جوانی می‌گذرد، زندگی مستقلش را آغاز می‌کند و دست آخر قبل از آن‌که دفتر زندگی‌اش بسته شود به کودکی باز می‌گردد. به عقیده من این آرمانی‌ترین شکل زندگی است.

فکر می‌کنم موافق باشید که انسان در این دوران کودکی مجدد است که می‌تواند بی هیچ قید و بندی آثار حقیقتا خالص بیافریند.

من اکنون ۷۷ ساله‌ام و معتقدم که کار واقعیم تازه شروع شده است.

بیایید به خاطر سینما از پا ننشینیم.


To Rome with Love, Written and Directed by Woody Allen


comment feed ۵ پاسخ به ”تقدیم به وودی آلن با عشق یا نفرت“

  1. بدخط

    تقدیم به رم با عشق، فیلم بدی است
    فیلم هالیوودی بی سر و ته
    بد بودنش را …
    یک فیلم سفارشی بد
    کاریکاتور یکی از تکنیک‌های دستمالی شده سینمایی
    فیلم روی چرخیدن‌های این دو نفر … نمی‌ماند
    قرار است حرف مهم‌تری را در فیلم بشنویم
    خود وودی آلن این بار خوب است
    نقشش به خودش می‌خورد
    خوب هم بازی می‌کند
    به شکل غلو شده‌ای احمق هستند
    فکر می‌کند سجیل از آسمان مبارد.
    خصوصا بازی مصنوعی
    آدم‌هایی که به شکل مسخره‌ای دنبال اتفاقات مسخره آدم‌های مسخره هستند

    بله. من هم موافقم که «تقدیم با رم با عشق» فیلم «بد»ی است اما این «بد» بودن را آنطور که در گپ و گفتهای دورهمی توصیف میکنیم روی کاغذ نمی آوریم و منتشر نمیکنیم.

  2. رحیم

    شما وودی آلن را محکوم کردید، به شما تبریک می‌گویم… فقط یک سؤال داشتم: ببخشید شما!؟

  3. .............

    تو اصلا میفهمی » نقد » چیه ؟
    یرو ۲ تا نقد از ۴ تا آدم درست حسابی بخون بعد بیا […] .

    تو باید بری فیلم های ده نمکی رو ببینی ! وودی الن بهت نمیاد …

    خط اول رو بدی یه آدم حسابی بخونه میفهمه چقدر این مطلبت بی محتواست !

    این ادبیاتی که شما به کار بردی مال گفتگو های محاورانه است , نه نقد یک فیلم هنری .

    لطف کن دیگه فیلم نقد نکن و وقت با ارزشت رو با این فیلم های » بد » نگذرون …

  4. سید محمد حسین محمدی

    این یک یادداشت سینماییست. در یادداشت های سینمایی نویسنده دیدگاهش را حس حالش را و اساسا نوع نگاهش را آزادنه بیان می کند. نقد سینمایی یک رویکرد است.یک زاویه مشخص برای دیدن اثر هنری.

  5. بیل قصاب

    وقتی نارنجی پوش رو دیدم با خودم فک کردم چه اتفاقی میوفته که آدمی که تو اوج زندگیش شاهکاری مثل هامون رو خلق میکنه میرسه بجایی که فیلم آخرش بیست سال بعدو بعد از کلی تجربه اندوزی که قاعدتاً انتظار پیشرفت داری از یه پیام بازرگانی چند ثانیه ای هم درب و داغون ترو بی معنی تر از آب در میاد. بعد به خودم جواب دادم که آدمی که در دوران اوج جوانی حرفه ایش مخش جای فرنی اند زویی و ترس و لرز بوده و نتیجه اش شده هامون، فک کنم طبیعیه که آخر عمر حرفه ایش برسه به فنگ شویی و نگرانی در خصوص پاکیزگی شهر! در واقع این شاید طبیعی باشه که آدم از سلینجرو کیرکگور برسه به این فلسفه های عجیب غریب شرقی.

    این مقدمه بیربط به نظر من خیلیم بیربط نیس. وقتی تقدیم به رم با عشقو میبینی ناخوداگاه فک مکنی این همون کیسه که منتهتن و آنی هال و عشق و مرگ و …ساخت؟ شاید حتی از فیلم بدت هم نیاد. به هر حال وودی آلن وودی آلنه.همیشه یه چیزی ته جیبش داره که تورو بخندونه یا سورپرایز کنه. اما در عین حال بسیار بسیار کمه! فیلم کم داره. بهترین تعبیری که میتوتن بکار ببرم همینه. فیلم مجموعه ایست از چنتا ایده کاملا متفاوت کارگردان که بنحو نامرتبی در یک اثر گنجانده شده.

    مهندس پیری که در حال مرور رومانس گذشتشه. زن و شوهر جوانی که به رم میان و در چالش وفاداری قرار میگیرن. ازدواج یه دختر آمریکایی و پسر ایتالیایی که مقدمه ملاقات و اشنایی خانوادهاشونه و شهرت بی دلیل و یک شبه یه کارمنده ساده که گریبانگیرش میشه.
    میشه هر چهارتای اینارو با این لیبل که فیلم در خصوص «بدست آوردن و از دست دادن»ه کنار همدیگه قرار داد ولی اینکار به اوت زدن توپ موقع مصدوم شدن یه بازیکنه!

    فیلمنامه فیلم کم وودی آلنیه (در همون یکی دو صحنه ای که هست عالیه)، الن پیج و ایزنبرگ فاجعه ن.داستان زن و شوهر جوان قانع کننده نیس و از نظر منطق زمانی در تضاد کامل با بقیه فیلمه و واقعا نمیدونم این موضوع چطور از دست کارگردان در رفته یا واسش مهم نبوده. دیدار دو خانواده عروس و داماد و حضور وودی آلن در نقش پدر دختر آلنی ترین قسمت فیلمه اما ماجرای روبرتو بنینی با بازی عالی این مرد بدون شک خنده دارترین و بهترین بخش فیلمه.

    در کل اگر من این فیلمو در پریمیرش و با حضور وودی آلن تماشا می کردم بعد از تموم شدن فیلم وا میستادم و براش دست میزدم. نه به خاطر این فیلم. بخاطر اینکه بگم آقای آلن،خسته نباشید.