دو سال پیش، همینجا درباره فیلم «شبکه اجتماعی» نوشتم: «فیلمهای خوب را فقط باید دید. نوشتههایی از جنس این یادداشت اینترنتی حتی اگر در نتیجه فهم ناقص نویسندهشان مُبَعِّد مقصود نباشد، در بهترین حالت به اشتراکگذاری لذّت مشترکی است که از تجربه زیباییشناسانه یک اثر هنری بهدست آوردهایم» و حالا فکر میکنم راجع به «دستنیافتنیها» هم باید همان حرفها را تکرار کرد. بگذار منتقدان و اساتید عبوس سینما، آسانگیر و سطحینگرمان بخوانند و این فیلم فرانسوی را به سوء استفاده از موسیقی برای احساساتیکردن مخاطب متهم کنند و نگاه فیلمساز به تضادهای طبقاتی – فرهنگی جامعه و روابط آدمها را آرمانگرایانه و سادهلوحانه بدانند. همه این حرفهای یاسآلود و عیبجویانه را باید دور ریخت و به جای آن بایستی «دستنیافتنیها» را به خاطر شور و لذت و شعفی که در دل تماشاگرانش مینشاند و به خاطر تصویرِ سهل و ممتنعی که از روابط پیچیده انسانی ارایه میدهد تحسین کرد. اصلا بگذار به زبان همان اساتیدِ اهل فن حرف بزنیم و بگوییم که امکان ندارد کسی با فیلیپ و دریس و سیر اتفاقاتشان همراه شود و عواطفش بهاوج برانگیختگی نرسد و آنچه ارسطو، کاتارسیس میخواند را در وجود خود احساس نکند. «دستنیافتنیها» از معدود فیلمهای این سالهاست که ثابت میکند هنوز بین دو سر طیف بیگپروداکشنهای کلیشهای آمریکایی و فیلمهای بیروح جشنوارههای اروپایی، میتوان اثری سینمایی پیدا کرد که ظاهری ساده و سرخوشانه داشته باشد اما در عین حال به لایههای پنهان و ناشناخته روح آدمی نیز نقب بزند.
«دستنیافتنیها» فیلم تضادهاست و جذابیت فیلم نیز از دلِ چینش هوشمندانه این تضادها به وجود میآید. فیلیپ و دریس که معاشرتشان داستانِ فیلم را به حرکت در میآورد در همه وجوه زندگی متفاوتاند. فیلیپ مرد سفیدپوستی است که معلولیت، زندگیاش را به یکنواختی و خمودگی رسانده است اما دریس جوانک سیاهپوست پرجنبوجوشی است که حتی انتظار، در صفِ مصاحبهشوندگان را نیز تحمل نمیکند. فیلیپ آنقدر متمول است که اتوموبیلهای متعدد و هواپیمای شخصی دارد اما دریس در کنار اعضای پرشمار خانوادهاش در آپارتمانی کوچک در حاشیه شهر، حتی نمیتواند یک دوش ساده بگیرد. فیلیپ هنرشناس روشنفکری است که برای معشوقه نادیدهاش شعر میسُراید و دهها هزار یورو صرف خرید یک تابلوی آبستره میکند و یک گروه موسیقیکلاسیک در جشن تولدش برنامه زنده اجرا میکند اما دریس اُپرا را خستهکننده و خندهدار میداند و سلیقه موسیقاییاش نیز از دلِ فرهنگ نازل پاپ و رپ نشات میگیرد. این اختلافات هویتی، نزدیکشدنِ این دو شخصیت به همدیگر و دیالکتیکِ بین آنها را در وهله اول ناممکن جلوه میدهد اما این اتفاقِ باورناپذیر نهایتا روی میدهد و نه تنها فیلیپ، که دریس نیز در پایان فیلم تغییر محسوسی در مقایسه با گذشتهاش پیدا میکند. به نظر میرسد رسیدن به این تحولِ باورپذیرِ نهایی بیش از آنکه برآمده از تعهد فیلمساز به آن رویداد واقعی مورد اقتباس باشد، نشأت گرفته از توجیه دراماتیک سیر اتفاقات فیلمنامه در بستر نیازها و تواناییهای متقابل دو شخصیت اصلی است. مثلا دریس مسئولیت نگهداری از فیلیپ را در ابتدای فیلم، در واکنش به حرف فیلیپ که میگوید: «تو دو هفته [در پرستاری از من] دوام نمیآوری» میپذیرد یا مثلا درست چند سکانس بعد، خود فیلیپ در پاسخ به یکی از دوستانش که او را از همراهی با دریس بر حذر میدارد میگوید که دریس را به خاطر اینکه به او ترحم نمیکند دوست دارد. این بده بستانهای عاطفی میان فیلیپ و دریس در ادامه فیلم ابعاد بیشتری مییابد و به ورود صریحتر فیلیپ به آن ماجرای عشقی و ماریجوانا کشیدنش (!) و رام و آرامگشتن دریس و تعریف اعترافگونه سویههای ناگفته ماجراهای زندگی و گذشتهاش منتهی میشود. فیلمنامهنویسان «دستنیافتنیها» در ترسیمِ موزاییکی شمایلِ رفاقت مردانه دو آدم نامتجانس آنقدر خلّاقانه و ظریف عمل میکنند که فیلمشان در عین ابهام و لکنتنداشتن در لحن روایی خود نه به دامن سانتیمانتالیسم میافتد و نه حتی یکلحظه از تعمیق رابطه شخصیتهایش با یکدیگر غافل میشود.
البته شکلگیری مهمترین عنصر فیلمنامه «دستنیافتنیها» یعنی رابطه فیلیپ و دریس عامل دیگری نیز دارد و آنهم انتخاب درست بازیگران ایندو کاراکتر و مدیریت و هماهنگکردن آنها در ایفای این نقشهاست. فرانسوا کلوزه برای ایفای نقش فیلیپ، کار بسیار سختی را پیشِرو داشته است. او برای بهتصویر کشیدن خشمها و خوشیها و نگرانیها و همه حسهای شخصیت فیلیپ بهعنوان مردی معلول فقط یک امکان داشته و آنهم استفاده از حرکات عضلههای صورتش بوده و کسانی که فیلم را با دقت دیده باشند میدانند کلوزه چه اندازه در این کار موفق عمل کرده است. فقط برای مثال آنجا را که دریس نامه اِلِنور را باز میکند و به فیلیپ خبر میدهد که اِلِنور دارد به پاریس میآید، به یاد آورید که کلوزه چگونه با یک حرکت لب و نگاهی رو به بالا و دوبار پلکزدن، تمام ترس و نگرانیاش را از روبهرو شدن با آن زنِ نادیده نشان میدهد. در طرف دیگر عُمر سای را داریم که با حرکات انفجاری دست و پا و گردن و همه بدنش، هم بیخیالی و گستاخی دریس را منعکس میکند و هم – اکثرا در نماهای توشات – با جبران کُندی ریتم شخصیت مقابلش، مانع تسرییافتن این بیحرکتی به قابهای تصویر میگردد و البته که در همه این شلنگ تخته اندختنها اغراق نمیکند و سایهروشنهای شخصیت دریس را پررنگتر مینماید. سکانسهای مواجهه دریس با صدای موتور مازاراتی فیلیپ یا اُپرا را به یاد بیاورید که چگونه سای در به تصویر کشیدن تعجب و شادی دریس نیز به صرف حرکات معمولی چهره اکتفا نمیکند و با تمام بدنش آن حسها را منتقل میکند.
لذت بردن از «دستنیافتنیها» در فرآیند تماشای جمعی این فیلم است که اتفاق میافتد. جایی که تماشاگران فیلم در امنیتِ تاریکی سالن نمایش خود را در دنیای تخیّلی فیلمساز رها میکنند و همه محذوریتها و نقابهای تحمیلشده از جامعه را برای ساعتی کنار میگذارند و همنفس با یکدیگر تبدیل به روحی جمعی میشوند که قابلیت درک چیزهایی را مییابد که فردیت هر کدام از تماشاگران به تنهایی شاید از دریافتنش عاجز باشد. اینجاست که بیخیالی و بیریایی و صراحت دریس نه فقط روح خسته فیلیپ که آن روح جمعی را نیز درمان میکند و متقاعدمان میکند که در کنار اعتباریات تحمیلیای که هر روز جا را برای اصیل بودن و اصیل زیستنمان تنگ میکند کمی هم به انسانیت و ارزشهای خود بودنمان بیاندیشیم. نکته غریب اینجاست که فیلمی فرانسوی چنین مضمونی را دستمایه خود قرار داده است. فرانسویهایی که همیشه شهره به فرهیختگی و جانبداری از هنر والا و فاخر (تابلوهای موردپسند فیلیپ) و در مقابل خُردهگرفتن بر هنر توده و عامهپسند (موسیقیهای محبوب دریس) بودهاند حال فیلمی ساختهاند بهکلّی متفاوت از سینمای معهود آوانگارد و شاعرانهشان که آدمهای معمولی و عواطفشان را هم به رسمیت میشناسد. این قدرشناسی را باید قدر دانست.
The Intouchables, Written and Directed by Olivier Nakache and Eric Toledano