فیروزه

 
 

آمیزش خیال و واقعیت

نیم ویژه‌نامه‌ای برای نیمه شب در پاریس

برای برداشتن مرز میان واقعیت و خیال، کافی است تا یک نفر در شبی آرام، از آرامش رخت‌خوابش جدا شود و با یک ماشین، شبیه اتوبوس ارواح، به زمانی و جایی که یوتوپیای ذهنی‌اش بوده، سفر کند. در سینمای دنیا چند نفری را می‌توان نام برد که تبحر خوبی در از میان برداشتن مرز واقعیت و خیال دارند؟ یکی از این نام‌ها وودی آلن است و نیمه شب در پاریس حاصل چنین کوششی است. شاید همیشه این دغدغه واقعیت و خیال، بعضی از ما را در لذت بردن از یک داستان خیالی بازداشته باشد. بسیاری هستند که داستان خیالی را تنها به سبب خیالی بودن رها می‌کنند و نمی‌توانند از آن لذت ببرند، به باور آن‌ها آنچه سبب می‌شود تا از یک داستان، یا یک فیلم لذت ببرند این است که تمام ماجرا را در واقعیت، تصور کنند و از اینکه چنین حوادثی امکان وقوع در جهان واقعی را دارند، ذهن خود را قانع سازند که ماجرایی واقعی ارزش توجه و لذت بردن را دارد.

اما رئالیسم جادویی که هر ناممکنی را در متن واقعیتِ یک داستان، ممکن می‌سازد راه حل دقیقی است برای ذهن‌هایی که به دشواری می‌توانند مرز میان واقعیت و خیال را از میان بردارند. رئالیسم جادویی این امکان را فراهم می‌سازد که مخاطب، بی‌آنکه در پی واقیعت یا خیال باشد تنها به محتوای داستان بنگرد و نیمه شب در پاریس تمام سعی خود را به کار گرفته تا بتواند بیننده را به چنین فضای داستانی رهنمون شود. محتوای داستان، ماجرایی است که در ذهن هر نویسنده‌ای ممکن است بگذرد، اینکه کاش در دوره و زمانه‌ٔ دیگری به دنیا آمده بود؛ دوره و زمانه‌ای که درخشان‌ترین نویسنده‌ها و هنرمندان در آن می‌زیستند. در فرهنگ ما هم کم نیستند نویسنده‌هایی که هنوز از دهه چهل می‌گویند و از نویسندگان و هنرمندان آن دوره…، و مثلاً اگر یک کارگردان پیدا می‌شد که می‌خواست از روی نیمه شب در پاریس کپی کند و یک نسخهٔ وطنی بسازد باید به سراغ نویسنده‌های دهه چهل می‌رفت و … . بگذریم. چنین محتوایی با تمام سادگی که دارد، اما مایه‌ای بسیار غنی در بر دارد تا دست کارگردان باز بماند و بتواند از کاراکترهای متفاوتی که در دهه بیستِ فرانسه درخشیده‌اند، استفاده کند و ماجرایی در آمیزش خیال و واقعیت ترتیب دهد که در عین سادگی جذاب و شاعرانه باشد.

از راه رسیدن یک پژوی قدیمی از آن مدل‌های اولیه و سوارکردنِ اوون ویلسن و بردن او به ناکجاآبادی که در آن تمامی کاراکترهای مورد علاقه نویسنده جمع شده‌اند، گو اینکه از پس و پشت ذهن وودی آلن نشئت گرفته است اما در عین حال، ناگهان بیننده را غافلگیر می‌سازد و او نیز خود را مانند گیل در فضایی می‌یابد که دوست داشت آن فضا را دست کم در خواب تجربه می‌کرد تا چه رسد به بیداری. همینگوی، فیتز جرالد، سالوادر دالی، پیکاسو ، بونوئل و برخی از دیگر چهره‌ها برای بیننده‌ای که با آثار آن‌ها آشناست و دربارهٔ هریک از آن‌ها حتی مختصر مطالعه‌ای داشته آن‌قدر می‌تواند جذاب باشد که به سایر نقاط قوت فیلم توجه نکند. تکرار شب‌های دیدار نیز خود ماجرایی است که ساختار شاعرانه را در همان فضای واقعیت و خیال به پیش می‌برد. اینکه وقتی اینز به همراه گیل می‌آید، موفق به همراهی او در این سفرهای شبانه نمی‌شود، نشان از شکاف بین آن دو و اختلاف سلیقه فراوانی است که در پایان، ره به جدایی می برد. مرد به دنبال شاعری و نویسندگی است اما زن جویای مد و روزمرگی، مرد زندگی در پاریس را دوست دارد و زن آمریکا را و به طور کلی آنچه یکی می‌جوید برای دیگری بی‌معناست. این جدایی است که سبب می شود تا در یوتوپیای شبانه گیل، اینز جواز ورود نیابد و به رختخواب خود در هتل بخزد.

اما نکتهٔ بسیار قابل توجه در این فیلم که به نظر من، آن را از فیلم‌های دیگر آلن تا حدی متمایز می‌سازد این است که با وجودی که ماجرا در میان نویسندگان و هنرمندان می‌گذرد و به طور کلی فاقد جذابیت‌های عامه‌پسند است، نوع دیالوگ‌های فیلم به گونه‌ای نوشته شده‌اند که مخاطب عام نیز می‌تواند از فیلم لذت ببرد، بی‌آنکه اطلاعات دقیقی از کاراکترهای تاریخی داشته باشد. علاوه بر این، ضرباهنگ داستان نیز به گونه‌ای است که بیننده کمتر احساس کسالت و خستگی می‌کند و ماجرا در بستری از واقعیت و خیال با روایت یک داستان اصلی و چند خرده روایت جانبی، هر بیننده‌ای را در هر سطحی از مطالعه، با فیلم درگیر می‌سازد و او را به پی‌گیری ماجرا ترغیب می‌کند.

از همهٔ اینها که بگذریم، چهره ویلسون برای من، ته چهره ژرار دپاردیو را یادآوری می‌کند و این با ماجرای عاشقانه و فضای شاعرانه فیلم ترکیب شده بود؛ گو اینکه دپاردیوی جوان، این فیلم را بازی می‌کند یا روح دپاردیو در ویلسون حلول کرده باشد و پاریس را روایت می‌کند. اگر برای هر شهر قائل به یک روح باشیم، روح پاریس عاشقی است و به نظر می‌رسد وودی آلن پس از ساختن ویکی کریستیانا بارسلونا، بار دیگر در نیمه شب در پاریس با روح یک شهر دیگر به یک هم‌آوایی رسیده است و این هم‌آوایی را در این تازه ترین فیلمش به خوبی برای ما روایت کرده است.