هر گاه رمانی را به پایان میرسانم از فقدان شخصیتهایش احساس تنهایی میکنم. همچنین خیال میکنم که تمام چیزهایی را که میدانستم مصرف کردهام و دایره واژگانم ته کشیده است. خواندن آثار نویسندگان دیگر (داستان، شعر، مقاله) کمک میکند تا زبانم را بازسازی کنم و قوه تخیلم راه بیفتد. هنوز مواجهه با کاغذ سفید یا صفحه مانیتور همواره رعبآور است، لذا من سعی میکنم پیش از آنکه چیزی را بر کاغذ بیاورم آن را در ذهنم بنویسم. این مستلزم به خاطر سپردن تکههای بلندی از متن است آنقدر که اعتماد به نفس مختصری بدهد که برای شروع کافی است. اما پیری حافظهام را فرسوده کرده است. حالا که به خودم نگاه میکنم میبینم که فوراً کلمات را روی هر چیزی که دم دستم باشد مینویسم؛ روی دسته چکم، در حاشیه روزنامه، حتی توی کف دستم. میدانم وقتی مجموعهای از شخصیتها مثل اشغالگرانی در ذهنم پرسه میزنند آماده نوشتنم.
Hilma Wolitzer, author of An Available Man