فیروزه

 
 

ابدیت و یک روز را خریدارم

دوره می‌گردد و واژه می‌خرد. کوچک، بزرگ، طلوع، مگس، خنده، مهتاب، واژه، غم، غروب. برای واژه‌های جدید یک سکه می‌دهد. می‌خواهد شعری برای وطنش بگوید ولی زبان مردم خود را نمی‌فهمد. سال‌ها دور از وطنش زندگی کرده و زبان بومی خود را نمی‌داند. سعی می‌کند و زبان را دوباره فرا می‌گیرد و شعری را آغاز می‌کند ولی نمی‌تواند آن را به پایان برساند. در واقع در جست‌و‌جویش به کلمهٔ مناسب نمی‌رسد.

سال‌ها بعد شاعری دیگر می‌خواهد شعر ناتمام او را تکمیل کند. این شاعر با زندگی خود دست به گریبان است و در میان ماجراهای زندگی خود اسیر شده است. همسرش را از دست داده، خانه اش را ترک کرده و مستخدمش را مرخص کرده است، چون دیگر نمی‌خواهد به این خانه برگردد. می‌گوید که می‌خواهد به سفر برود. می‌خواهد از کشورش خارج شود و به احتمال زیاد این آخرین مسافرت او خواهد بود و بعد از آن می‌بایست به بیمارستان برود و در انتظار مرگش باشد. اما قبل از رفتن حادثه‌ای اتفاق می‌افتد که او را از جریان زندگی‌اش بیرون می‌آورد و به او این شانس را می‌دهد که دوباره به شعر ناتمام نزدیک شود و زندگی خودش را در دنیای شعر نیمه تمام معنا کند. این شانس را پیدا می‌کند که جست‌و‌جوی ناتمام شاعر را ادامه دهد.

زمانی که شاعر شعر ناتمام در برابر شاعر دوم نمایان می‌شود و شعرش را می‌خواند معنای ابدی بودن به وضوح درک می‌شود. اینکه زمان می‌ایستد یعنی چه. ابدیت و یک روز. این واژاه‌ها را هم خریدارم. ابدیت. روز. می‌خرم.

Eternity and a Day (۱۹۹۸) Written and Directed by Theodoros Angelopoulos