مهمترین مشغولیت ما به عالم، روایت آن است؛ مانند نقوشی که به حروف معنا میکنیم، و حروفی که به کلمات، و کلماتی که به مفاهیم، و مفاهیمی که به قواعد، و در نهایت کوشش ما فهم حکمت حاکم بر قواعد است. اینها، همآن کاری است که گاه تأویل خوانده میشود، و وضعیت پیش از تأویل امور، راز است.
سادهترین رازهای عالم شاید معنای حرفی یک نقش باشد؛ همآن حیرتی که ما در خواندن دستنوشتهیی ناخوانا دچارش میشویم و گاه در سطرهای سنگنوشتهیی کهن تکرار میشود. و سختترین راز فهم حکمتی است که علم آن گاه در انحصار ذات اقدس الاه میماند: وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ.
تأویل یک روایت انفسی است که اصالتاً ریشه در ذوق دارد؛ یعنی به جان آوردن راز است و آن گاه تفصیل ذهنی و زبانی آن، آن اندازه که میشود. هنگامی که روایت در مرتبهی ذهن باشد در حال تفسیر هستیم و تفسیر متصل البته مرتبهی نازلی از تأویل است. و تفسیر منفصل (یله) هم آن چیزی است که تفسیر به رأی خوانده میشود.
تعبیر، یک مرتبه پایینتر است. تعبیر روایتی است که در مرتبهی زبان اتفاق میافتد و اگر منفصل (یله) باشد عقبهیی ذهنی یا ذوقی نهدارد و لفاظی صرف است. آشناترین روایتهای یلهی زبانی همآن افسانهها هستند که رازهای عالم را در بافت متناسب زبان میجویند. افسانهها اگر چه اغلب تعبیر به رأی هستند و در محاکات ذهنی و ذوقی به سادهگی دچار خدشه میشوند، اما هنوز عالم را معنادار میدانند و رازگشایی از آن را محال نهمیپندارند، و این کار را به شاعران سپردهاند.
داستان مدرن اما از همآن ابتدا مراتب ذوق و ذهن را اموری رازوار میداند و به مرتبهی زبان بسنده میکند. در گامی پیشتر او تمام عالم را بیراز و پوچ (بیمعنا) میانگارد. این یعنی داستان مدرن برای برخی رازگشایی زبانی از عالم است، و برای عدهیی انضمام راز به عالمی بیراز و پوچ، و برای جمعی رازگشایی از راز بیرازی و پوچی عالم. در نهایت داستان مدرن عالم را وامینهند و خود عالمی زبانی میشود که حاوی راز (گره) است و تأویل آن تخیل راوی خالق است.
بنیان روایت مدرن، خلاقیت یله است؛ تخیلی نفسانی که در ملموسترین مراتب ظهور راوی به بازی زبانی مشغول است. ارتباط خواننده با نویسنده و روایت او نیز از مرتبهی زبان فراتر نهمیرود. نویسنده و خوانندهی مدرن، از تمام مراتب متصل تأویل ذوقی و تفسیر ذهنی و تعبیر زبانی حقیقت واقع، به تخیل زبانی نفسانیت خویش بسنده کردهاند و در آن میزیند.
و آن چه این روزها داستان دینی خوانده میشود، و امتدادهای آن: رمان دینی، تئاتر دینی و سیمای دینی، فارغ از موضوع و مضمون، همه باز به هماین نسبت مبتنی بر نفسانیت راوی و خلاقیت (تخیل) یله و بیریشه در تأویل است.
راوی داستان دینی البته در زیست شخصی خویش فردی متدین است و به حکمت الاهی و معنای رازوار عالم (غیب) ایمان دارد. در روایت حرفهیی اما او خدایی خودخوانده و خیالباف است که معنای عالم داستانی او نه تأویل متصل عرشی که تخیل منفصل فرشی است؛ حال هنگامی که او تخیلات فرشی خود را تأویلات عرشی جا میزند، ما با سطرهایی از تحریفات مواجه هستیم.
راوی داستان دینی هر چند عالم را تأویلپذیر میداند، اما به هر علت، در مقام تأویل آن نیست. این گونه به جای تأویل راز (گره) عالم حقیقی، گره (راز) عالم داستانی خود را تخیل میکند، و عامدانه خواننده را به این اشتباه میاندازد که با جریان تأویل حقیقت مواجه است؛ و برای محکم شدن این اشتباه با بافتی از ارجاعات داستان خود را باورپذیر میکند. فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ، ثُمَّ یَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللَّـهِ، لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا؛ فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ، وَ وَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا یَکْسِبُونَ.
کمترین آسیب داستان دینی، قطع ارتباط ذهنی و ذوقی با عالم و زبانبسنده شدن است؛ یعنی نویسنده و خواننده به این اشتباه عادت میکنند که حقیقت همواره از جنس زبان است و با ممشائی زبانی میتوان به آن رسید؛ این یعنی کشف راز محتاج هیچ سلوک ذهنی و ذوقی نیست، و برای هر راز ذوقی و ذهنی، تعبیری زبانی نیز وجود دارد؛ که در انتهای داستان خواهناخواه به آن میرسیم. وَ الشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ. أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ؛ وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ.
آسیب دیگر این روایتها، توهم معنا است؛ نویسنده و خوانندهی داستانهای دینی هیچ کدام معتقد به بیمعنایی عالم نیستند و به حقیقت، خارج از نفسانیت خود ایمان دارند. با این همه آنها طی رویهیی محرف پذیرفتهاند که تخیل خود را به عنوان تأویل عالم بهخوانند. نتیجه آن است که به سرعت به اموری موهوم مؤمن میشوند که ساختهی زبان خودشان است و واضح است که این الاه، امام، انسان، صراط و عالم تخیلی ربطی به حقائق بیرونی آن امور نهدارد.
اینها به سادهگی به آن معنا است که اگر داستان مدرن غیردینی با نفی معنا دچار کفر است، داستان مدرن دینی با توهم آن سر از شرک در میآورد؛ یعنی این روایات مخیل محرف ما را به پرستش بتهایی زبانی میدارد که با مداد خود ما تراشیده شدهاند …
؛ ناتمام
—
به خواست نویسندهٔ محترم مقاله، فیروزه هیچ تغییری در رسم الخط ایشان نداده است.
۲۹ آذر ۱۳۹۰ | ۰۲:۴۵
رشته ای از واژگان عجیب و غریب درباب داستان دینی که ممزوج با آیات وحی شده است. صد البته این اعجازی است که تنها از قلم همکار گرامی ما جناب فاطمی صدر ساخته است و بس.
۲۹ آذر ۱۳۹۰ | ۱۱:۱۰
«آوینی زدگی» بهترین واژه ای است که می توانم برای سبک و محتوای این نوشته به کار ببرم.
اگر بکت و براتیگان و بارتلمی و… خلاقیتشان به قول این نویسنده «یله» است، پس حتما باید درس خلاقیت را از استاد فرج الله سلحشور بیاموزیم؟!
۳۰ آذر ۱۳۹۰ | ۱۴:۱۱
مشکل نویسنده به نظر با اصل خلاقیت است یعنی خلاقیت نویسنده را در عرض خلاقیت خدا میداند. برای کافکا خدایی وجود ندارد که در عرضش خدایی کند. مشکل می شود امیرخانی و مستور و سلحشور که خدای داستانشان در عرض خدای واحد و توسط خودشان خلق شده است. فکر میکنم که نویسنده اصلا کاری به بکت و برشت ندارد و برای رمان و فیلم دینی شمشیر بسته است.
۲۷ دی ۱۳۹۰ | ۰۴:۲۹
انصاف ندیدم ناگفته بگذرم
در این روز شور انگیز موفقیت جناب فرهادی، دوباره سر زدم به فیروزه و به یاد گذشته مرور کردم مقالات نقد این فیلم رو دلم برا فیروزه تنگ شد
و یادم اومد که بعد از خواندن متن فوق چقدر دلم گرفت، کاش نبود این نوشته کدر
و یا کاش شرط صداقت نبود و باز می گذشتم
.
ولی لحن تلخ و دور از راه این متن کام ما را به شیرنی گذشته تان …….
.
بی خیال
موفق و پیروز
.
والسلام………….
۶ فروردین ۱۳۹۲ | ۱۶:۲۶
زمانی بیهقی میگفت: هر نوشته ای به یکبار خواندن می ارزد… ولی اگر همو امروز بود، دیگر چنین نمیگفت..