وقتی در یک مهمانی دوستانه در جواب سوال دوستانهتان از یک دوست که در مورد حالش از او جویا شده بودید میشنوید: «از تنهایی پر شده از آدمهای پر سر و صدای اطراف به ستوه آمدهام». مطمئناً شما در یک جمع «روشنفکر-هنرمند» هستید و به احتمال زیاد شما هم به چنین صفتی مبتلا هستید. در غیر این صورت هرگز پایتان را در چنین جمعی نمیگذاشتید. در ادامه مهملاتی هم البته شنیده خواهند شد که خود گوینده از شمای شنونده کمتر از آنها سر در میآورد و هر دو چارهای ندارید جز اینکه با جرعهای لبخند آن را پایین بدهید.
نویسندهٔ این متن را به عنوان کسی که شما حالش را پرسیده بودید فرض کنید و بیست سال بعد او را تصور نمایید. حاصل این محاسبهٔ نه چندان دشوار میشود موضوع فیلم «قهوهٔ چینی». داستان دو دوست؛ یکی نویسنده و دیگری عکاس. نویسنده در جوانی توانسته دو رمان را به چاپ برساند ولی بعد از آن دیگر نتوانسته چیزی بنویسد تا مدتی قبل که رمانی نوشته و آن را به دوستش سپرده تا او بخواند و بگوید نظرش چیست. او هیچ وقت چیزی نداشته است و هیچ وقت هم چیزی نخواهد داشت و همیشه مشکلات مالیاش او را به زانو درآوردهاند و عشق زندگیاش را هم از او گرفتهاند. نه اینکه او از بروز چنین مشکلاتی بیخبر باشد و یا نتواند وجود آنها را حدس بزند بلکه به خوبی مطلع است زندگی در زیر زمینی بسیار کوچک و با پنجرههایی که به جای پرده با تکه پارچههای کهنه پوشانده شده باشند مشکلساز خواهند بود. حتی اگر زیر زمین را به جای کوچک، دنج بخوانند و یا به جای تکه پارچههای کهنه بروند و پردهٔ ارزان قیمتی بخرند و جلوی پنجرهها آویزان کنند.
در طرف دیگر عکاس ایستاده است. کسی که به سبکی حرف میزند که دیگران برای نوشتن استفاده میکنند. بلند قد است و هنگام حرف زدن چنان کلمات را با طنین ادا میکند که تقریباً میشود کلمات را در میان زمین و هوا مشاهده کرد؛ آنچنان که در فاصلهٔ دهان او تا نقطهٔ هدف شکل میگیرند و شکل عوض میکنند و در نهایت مانند پتکی بر سر مخاطب فرود میآیند. اما او نویسنده نیست. او عکاس است و عکاس خوبی هم نیست بلکه تا شش ماه قبل از مدلهایی که در کلوپهای شبانه کار میکردند عکس میگرفته و حالا به عکاسی از بازیگران تئاتر پرداخته که البته زیاد موفقیتآمیز نبوده است.
این دو دوست حالا دیگر پا به سن گذاشتهاند و به نظر میرسد دیگر آن حرفهای پر طمطراق گذشته، آن رفت و آمدهای بدون ضابطه و در کل آن سبک زندگی دیگر رنگ و روی خودش را از دست داده است. زندگی مانند یک هنرمند. نویسندهٔ داستان میخواهد بداند آیا کتاب جدیدش شانسی در بازار دارد یا نه. این کار موضوع برای او مهم است ولی این بار نه به خاطر ارزش هنریای که احتمالاً اثرش داشته و نه به خاطر اینکه او لحظه شماری میکند تا دیگران هم در تجربهٔ خلق او شریک شوند و یا حتی نه به خاطر شهرت او به عنوان یک نویسندهٔ ماهر بلکه فقط برای اینکه او نیاز دارد به نحوی پول به دست بیاورد. در طرف دیگر عکاس داستان احساس میکند زندگیاش به تاراج رفته است. کلماتش، کلماتی را که دیگران مینویسند او همیشه به زبان میآورده و حالا یک نفر پیدا شده و گفتههای او را نوشته است. او دوستش را متهم میکند که از زندگی او، از کلمات او برای داستان خودش استفاده کرده است اما خودش خوب میداند و ما نیز میدانیم که این موضوعی نیست که او را واقعاً آزار میدهد. او عصبانی است چون احساس میکند زندگیاش را در جایی خرج کرده که نمیبایست بکند.
این فیلم داستان زندگی آدمهایی است که از ابتدا میدانستند که چه بالایی به سرشان خواهد آمد. داستان زندگی آدمهایی که از همان اولین قدمی که در این راه برداشتهاند میدانند چه چیزی در انتظارشان است اما انگار حالا که در نقطهٔ موعود قرار گرفتهاند از پس تحمل آن برنمیآیند. همیشه همینطور بوده. همانطور که مادرها میگویند. همانطور که پدرها میگویند. زندگی میگذرد و قبل از اینکه بدانی چهل سالت شده و برای آدمهایی که این حرفها را شنیدهاند و بعد خودشان به آن نقطه رسیدهاند چارهای باقی نمیماند جز اینکه همان جملهٔ قدیمی را یک بار دیگر تکرار کنند. قبل از اینکه بدانی چهل ساله شدهای. حداقل کمی پول خرد برای آن روز خودت کنار بگذار.
در جایی از فیلم شخصیت نویسنده میگوید از گشت و گذار در محلهٔ چینیها لذت میبرد چرا که زندگی در میان آنها جریان دارد و امید را میشود در چشمانشان دید. او میگوید از روح جاری در محلهٔ چینیها لذت میبرد و به همین جهت همیشه در کافههای آنجا قهوه مینوشد. در جواب دوستش میگوید نویسندگی همیشه نوشتن نیست بلکه ارتقا پیدا کردن است. بالا بردن سطح اجتماعی هم هست. او ادامه میدهد که دوست نویسندهاش نمیبایست مدام در محلهٔ چینیها رفت و آمد کند چون کسی او را در آنجا نخواهد دید و منظورش از کسی، همان اهالی دوست داشتنی «روشنفکر-هنرمند» است.
Chinese Coffee (۲۰۰۰) Directed by Al Pacino
۱۰ آذر ۱۳۹۰ | ۱۰:۴۸
سلام وقت خوش اگراون حرف های روسفکرانه اعتقادی یقینی بود باز هم ادم رو دچار پشیمونی می کرد حتی با لحاظ کردن اینکه بی پولی پوست ادمو می کنه ؟!
یا حق