فیروزه

 
 

فرشتهٔ کوچک خوشبختی یا تا شقایق هست…

به بهانهٔ فیلم «یه حبه قند» ساختهٔ «سیدرضا میرکریمی»

خیلی راحت می‌توان در بازگویی داستان «یه حبه قند» گفت ماجرای عروسی‌ای است که عزا می‌شود ولی نمی‌توان به راحتی از کنار آن گذشت که اگر این گونه داستان را ساده کنیم در واقع چیزی از فیلم نگفته‌ایم. نمی‌خواهم باز به راحتی نامی از فرش ایرانی و زندگی ایرانی بیاورم تا به ساختار فیلم ایرانی برسم. به نظر من فیلم را جور دیگری باید دید. شنیدن خبر سرطان وسط جشن عروسی را هم باید دید و بیدار شدن با روی خندان، بالای پشت بام، پیچیده در لحاف سفید، در میان بادگیر‌هایی که حکم سنگ قبر را دارند.

مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما یادمان داده‌اند زندگی را باید همان طور ببینیم که هست با همه تلخ و شیرینش. نه در آرزوی شاهزاده‌ای باشیم سوار بر اسبی سفید و نه پیرامون خود را فقط زباله‌دانی ببینیم. به قول زهرا سادات «طلا و مس»، خوشبختی یعنی دیدن چیزهای کوچک؛ یعنی دختربچه‌هایی که پا توی کفش بزرگ‌تر‌ها می‌کنند و با ادا و اطوار کیف دست می‌گیرند؛ یعنی پسرهایی که از هیجانِ کشفی تازه یا دیدنِ از ما بهتران عروسی را رها می‌کنند ولی آخرش جا می‌زنند. یعنی با تو هرگز بی‌تو عمراً. یعنی حمید آقا که چشم دیدن زنش را ندارد و در عین حال تاب بی‌قراری‌اش را. خوشبختی یعنی بادکنک سفید، یک چکمه یا یک جفت کفش ورزشی که جایزهٔ نفر دوم مسابقه است نه نفر اول!

این یادداشت نه در حد و اندازه نقد فیلم است و نه به این منظور نوشته شده. فقط یادآوری بعضی نکاتی است که اغلب هنگام کپی‌برداری از روی دست دیگران یادمان می‌رود. این که تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

این فیلم را باید در کلیتش دید. در این صورت دیگر نه رابطه عروس و داماد جدید اهمیت دارد و نه عروس و داماد‌های گذشته یا آینده. به نظر من جان کلام و شاه‌بیت «یه حبه قند» آن صحنه‌ای است که دختری که خواسته ‌بود شب را با همان لباس سفید و گل‌گلی جشن به خواب برود، صبح وقتی همه در عزای دایی سیاه‌پوش و ماتم‌زده‌اند، موسیقی عزای فیلم جای خود را به همان موسیقی متن لحظات شاد و رؤیایی می‌دهد. درست مثل فرشته کوچکی به آرامی و با ناز بیدار می‌شود روبه‌روی آینه توری سفیدش را به سرش می‌زند و در آشپزخانه‌ای که خاله‌ها در آن حلوا درست می‌کنند، می‌خرامد تا به یادمان بیاورد زندگی از جریان نمی‌افتد، هر مرگی زایشی به دنبال دارد و نسل‌ها از پی یکدیگر باید این چراغ را روشن نگاه دارند.



comment feed یک پاسخ به ”فرشتهٔ کوچک خوشبختی یا تا شقایق هست…“

  1. محسن

    با سلام
    همه یادداشت های در مورد یه حبه قند را خواندم.تنها یادداشتی که اشک مرا جاری کرد همین بود .
    خوب می نویسید. متنتون حس دارد. ولی چرا اینقدر کم.البته اگر پاسخ نشنوم که حسنش در کم بودنش است.