فیروزه

 
 

مرگِ مرگ

به بهانهٔ فیلم «یه حبه قند» ساختهٔ «سیدرضا میرکریمی»

اگر در دورۀ «به همین سادگی»، عده‌ای از منتقدان، او را به تکرار ایده‌های شنیده شده و بستن آرایه‌های تصویری به حفره‌های داستانی و در نهایت، برداشتن کلاه بیننده و منتقد در بازی‌های بصری و میزانسن‌های نمایان فیلم متهم کردند، اینجا و در «یه حبه قند» جایی برای این حملات باقی نمی‌ماند؛ یه حبه قند هم تازه است و هم خوش‌ساخت و از همین‌جاست که باید میرکریمی را فیلمساز کاربلدی دانست که یک فیلم درخشان ساخته است. کارگردانی شش‌دانگ و همه جانبۀ میرکریمی معمولاً فرصت بهانه گرفتن را به دست منتقد نمی‌دهد چرا که از نور و لنز گرفته تا دکور و ترکیب و گریم و بازی‌، همه با هم طراز شده ‌و اثری خوش ساخت را پیش چشم بیننده قرار داده‌اند. میرکریمی شجاعانه از قصه‌گویی کلاسیک فاصله می‌گیرد و با دیالوگ‌های موقعیت‌محورش سر صحنه حاضر می‌شود‌ و از آنجا به بعد باید بازیگران کارکشته را مدیریت کند؛ بازگرانی مثل رضا کیانیان و سعید پورصمیمی و اصغر همت و فرهاد اصلانی و نگار جواهریان و البته بیش از همه پریوش نظریه، که با ورودش تمام صحنه‌های آشپزخانه را از آنِ خود می‌کند.

در حیرتم که میرکریمی چگونه نقش‌ها را در تار و پود بازیگرها می‌نشاند و فاصلۀ میان بازیگر و نا‌بازیگر را تا سر حد امکان کاهش می‌دهد و اثری یکدست را روی پرده می‌فرستد. به گونه‌ای که بینندۀ مشکل‌پسند سینمای امروز، از ابتدا تا انتهای فیلم آگاهانه پلک نمی‌زند و با کمال اختیار ضربان قلبش را به ضربان قلب شخصیت‌های فیلم می‌سپارد.

«یه حبه قند» روایت تسلیم آدم‌ها و سازش آن‌ها با پشت و رو و اشک و لبخند زندگی است. آدم‌های این فیلم قدم به جهانی (زیست جهانی) گذاشته‌اند که همچنان حرمت‌ها پابرجا و سنت‌ها دست نخورده‌اند و همین جهان، راه کنار آمدن با ناملایمات را به آن‌ها آموخته است. آن‌ها یاد گرفته‌اند که تسلیم شرایط شوند و ناهمواری‌های چند صباح زندگی را به خود هموار کنند. حتی طماع‌ترین آدم فیلم هم که در پی گنج است، به ریشۀ خشکیده‌ای می‌رسد که انگار ته دنیا در همین نقطه و به همین اندازه است و بهتر است به جای طمع ورزیدن، به مرام انسانی خودش بازگردد و زندگی را از سر بگیرد و البته حرمت سنت‌ها را نگه دارد. اینجا و بر خلاف نیچه، شوپنهاور و ساموئل بکت، ریشۀ خشکیده و دنیای پوسیده و زندگی به سوی مرگ نه کسی را به بدمستی می‌کشاند (ابرمرد نیچه) و نه الگویی از گوشه‌گیری ارائه می‌کند (نیهیلیسم منفی شوپنهاور) و نه سکوت و غمباد را به ارمغان می‌آورد (سکوت بکت). بلکه این ریشۀ خشکیده، کلام فردوسی را گوشزد می‌کند که:

نماند همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار

با این حبۀ قند کاممان مثل قند شیرین می‌شود و البته همزمان با همین شیرینی، یادمان می‌ماند که این حبه می‌تواند قاتل مرغی باشد به نام نفس و خرج عروسی و عزای یک خانواده را هم‌کاسه کند.

میرکریمی یک سنت‌گرای ضدسنت است. او از قواعد داستان‌گویی کلاسیک گذر می‌کند تا فرهنگ این سرزمین را بی‌واسطه‌تر از پیچ‌وخم‌های داستانی به تصویر بکشد. «یه حبه قند» روابط آدم‌ها را در پازل داستان قرار نمی‌دهد، بلکه خود آدم‌ها را کنار هم می‌چیند تا روابط انسانی‌شان بدون دخالت نویسندۀ داستان به هم پیوند بخورد. میرکریمی آنچه دیده را به تصویر می‌کشد، بی‌کم وکاست و بدون زرق و برقِ زائد و حتی بدون گزینش‌های رئالیستیک و با رجعتی شجاعانه به ناتورالیسم، آن هم در عصر پست مدرن! عصری که به تعبیر لیوتار وضعیتی به نام پایان کلان روایت‌ها را به هنرمند و فیلسوف اعلام کرده است و البته میرکریمی هم آن قدر متواضعانه با مخاطبش حرف می‌زند که توهم ترویج یک کلان روایت را از ذهن منتقد پاک می‌کند و ناتورالیسم دلچسبش را در بستر تصاویری از یک نحوه زندگیِ فراموش‌شده بنا می‌گذارد. آدم‌های این فیلم در دنیای خودشان زندگی می‌کنند و مزاحم کسی نیستند و منِ درونشان را به اذهان دیگر سرایت نمی‌دهند. به همین دلیل، فردیت همدیگر را پاس می‌دارند و در دوره‌ای که حفظ کرامت انسانی گوهری کمیاب و حفظ حریم انسانیت به مراتب دشوارتر از حفظ جان دیکتاتور لیبی است، سرمشقی از حفظ حرمت‌ها را پیش چشم بیننده قرار می‌دهند.

«یه حبه قند» روایت سازش‌هاست؛ روایت همنشینی‌ها و تسلیم‌ها و کنار آمدن‌ها و حفظ حرمت‌ها و کنار هم نشستن‌ها و آداب‌دانی‌ها و سرخوشی‌ها و سرزندگی‌ها. اثر میرکریمی به آدم‌های این دوره و زمانه یاد می‌دهد که چگونه برای لحظاتی هم که شده غمخوار هم باشند و با خوشی‌های هم بخندند و با غم‌های هم ماتم بگیرند. میرکریمی با سنت‌شکنی‌هایش دست منتقد را در نوشتن نقدهای کلاسیک و ردیف کردن بایسته‌های روایی و بصری و سنجش فیلم با آن معیارها می‌بندد و قلم منتقد را وادار به چرخشی غیرنظام‌وار می‌کند. در اینجا آدم یاد «ایهاب حسن» می‌افتد و روش تماماً پست مدرن، نظم‌گریز و آشنازدای او در سنجش آثار ادبی.

میرکریمی یک مرگ‌باور مرگ‌گریز و یک سنت‌گرای سنت‌شکن است. فیلم او رندانه برای مرگ رجز می‌خواند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او زمن دلوی ستاند رنگ‌رنگ

او همسایگی مرگ با تک‌تک نفس‌های بشر را در اثرش به تصویر می‌کشد و در عین نشستن بر تنۀ سنت‌ها، شاخ و برگ‌های زائد این درخت را هرس می‌کند. سنت برای میرکریمی جامعی برای حفظ حرمت انسان‌ها و پوششی برای زیستن هر چه بهتر آن‌هاست. سنتی که در فیلم او ستوده می‌شود، مجال تفرد هر چه تمام‌تر را برای انسان‌ها هموار می‌کند و در هر دم برای حفظ حرمتی به نام انسانیت، نخ رشته‌های زائد خود را قطع می‌کند (سکانسی که روحانی فیلم نماز دومش را به وقت فضیلت موکول کرد به یاد بیاورید). «یه حبه قند» به کسانی طعنه می‌زند که برای حفظ نخ رشته‌ها و به رخ کشیدن قدمت آن‌ها گوهری به نام فردیت و انسانیت را نابود می‌کنند و جامه‌ا‌ی پوسیده را فصل مشترک همۀ انسان‌ها می‌نامند. «یه حبه قند» سنتی پویا را پاس می‌دارد؛ سنتی که سرزنده است و حرمت انسان را مدار حرکتش قرار داده است و بدترین آدم آن، می‌تواند غباری از خود بگیرد و بهترین مرثیه را در وداع سالار شهیدان با زینب کبری بخواند و اشک خواهر را در فراق برادر جاری کند. سنتی که آدم‌های آن مرگ را باور دارند، با آن زندگی می‌کنند و به آن لبخند می‌زنند. سنتی که با طربناکی‌اش زهر مرگ را می‌گیرد و آن را به شیرینی قند و به یک نفس متفاوت تبدیل می‌کند. سنتی که مرگ را می‌میراند، سنتی که مخاطب را با اشک و لبخند توأمان نگار جواهریان در آخرین نمای فیلم همراه و او را با همان حس و حال از سالن سینما خارج می‌کند.



comment feed یک پاسخ به ”مرگِ مرگ“

  1. خالص

    سلام.
    یک نقد خوب که به دل مان نشست
    با چاشنی کمی کلمات قلنبه سلمبه البت :)
    موفق باشید