سادهتر از آن است که بشود تعریفش کرد. سادهتر از آن که فکرش را بکنید. حال میرابل را کلماتی مثل تردید و شک نمیتواند بیان کند. میرابل در جایی عمیقتر از این لفظها گرفتار شده است. شاید میان واژههایی مثل لطف و مهربانی یا خواستن و دوست داشتن. برای میرابل، ری پارتر فقط آن خانهٔ زیبا و دلنشین یا آن خرید لذتبخش لباس شب نیست؛ که هم هست، که برای اولین بار این دختر فروشنده را، او در آن طرف میز فروش گذاشت و برایش تجربه گیجکننده مشتری بودن را فراهم کرد. اما این همه ماجرا نیست؛ ری جدای از جذابیت ظاهریاش به اندازه آقای استیو مارتین، نیرویی در درون دارد که به شدت یک قطب مغناطیسی میرابل را به سمت خود میکشاند.
میرابل چون آونگی سردرگم میان ری و جرمی در رفت و آمد است؛ جرمی جوانی یکلاقبا و عاشق موسیقی است اما تکلیفش با خودش هم روشن نیست. تنها نقطه روشنی که برای جرمی در این انشای پُر لغت و به هم ریخته به چشم میآید، میرابل است. او هیچوقت تا این اندازه مطمئن نبوده است و همین اطمینان خاطر، شده است دلمشغولی میرابل؛ و بهانهای برای حیرانی و اشکهای تنهایی و شبانه. با این اوصاف، معلوم نیست تکلیف میرابل چیست! او میداند که یک جای کار ایراد دارد؛ و زمانی، جایی و موقعیتی پیش خواهد آمد که لازم است تصمیم بگیرد، باید انتخاب کند و این تنها راه خواهد بود.
عجیب است که همه اینها، به نظر تکرار این داستان هزار بار گفته و شنیده شده عشقی است؛ دو ضلع در کشمکش به چنگ آوردن ضلع سوم. جدای از طراوت و تازگی این داستان همیشگی، اینبار اتفاق دیگری افتاده است. اینبار آناند توکر، در به تصویر کشیدن رمان آقای استیو مارتین جنسی از سادگی را به خدمت درآورده است تا باور کنید، میشود داستانی تکراری را خوب تعریف کرد. میشود ساده تعریف کرد؛ سادهتر از آن که بشود تعریفش کرد. سادهتر از آن که فکرش را میکنید.
Shopgirl (۲۰۰۵) Directed by Anand Tucker, Novel and Screenplay by Steve Martin