فیروزه

 
 

صدای درون

نگرش داستانی - بخش دوم

این رفتار غریزی نویسندگان تازه‌کار که از زندگی عادی خودشان جدا می‌شوند تا تمرکزی به دست بیاورند و صدای درونشان را بشنوند، برایم قابل درک است. اما این روش غالباً ناموفق است، چرا که نویسندگان نمی‌فهمند که دلیل این‌که نمی‌توانند صدای خودشان را بشنوند، چیست. چرا که آن‌ها هنوز یاد نگرفته‌اند که چگونه باید خودشان را از محیط اطراف جدا کنند و به صدای درونشان گوش دهند.

چگونه می‌توان از احساساتی که توجه به آن‌ها نویسنده را در نوشتن داستان‌های بهترکمک می‌کند جدا شد؟ این به نظر شما عجیب نیست؟ آیا توجه به یک اقیانوس و توصیف دقیق آن در داستان، یا ذکر دقیق وزش بادهایی که صورت آدم‌های داستان را نوازش می‌دهد، زبان حسی داستان را تقویت نمی‌کند و فضای داستان را برای مخاطب ملموس‌تر نمی‌سازد؟ این تکنیک‌ها در هر کلاس نویسندگی‌ای ارائه می‌شود و واقعیت هم همین است که باید با حس‌آمیزی دقیق و توجه به داده‌های حسی، به نگارش داستان پرداخت. در مسیر نگارش داستان، نیازمند توجه به اجزای هستیم، چرا که بدون توجه به آن‌ها ارتباط چندانی میان خواننده و داستان برقرار نمی‌شود و بدون این زمینه چینی‌های حسی، خواننده و داستان لرزان و از هم منقطع می‌شوند. پس چگونه می‌توانیم داده‌های حسی‌مان را، که جزء حیاتی نوشتار هستند و کمک زیادی به زنده شدن داستان می‌کنند، تعطیل و به بهانه تمرکز، با محیط اطرافمان قطع ارتباط کنیم.

باید توجه داشته باشیم که ما دریافت‌های حسی خود را تعطیل نمی‌کنیم. چرا که مهار دریافت‌های حسی به این معنا نیست که آن‌ها را ریشه کن کنیم و اساساً واژه مهار در اینجا معنای سلبی ندارد. ما دربارهٔ تعطیل کردن دریافت‌های حسی صحبت نمی‌کنیم، بلکه دربارۀ چگونگی عمل دقیق آن‌ها و دریافت هر چه بهتر این داده‌ها حرف می‌زنیم. همچنین تعلیق حسی به ما کمک می‌کند که چگونه تمرکز کردن را بیاموزیم؛ تمرکز کامل بر مقاصد خودمان و همچنین تمرکز بر موضوعی که می‌خواهیم داستانی درباره‌اش بنویسیم؛ چیزهای از قبیل: کشمکش‌های داستان، لحظات بحرانی که شخصیت‌ها با آن مواجه می‌شوند، توصیف دقیق عواطف و احساسات شخصیت‌ها.

به عنوان نمونه، من الان که مشغول نوشتن این بخش هستم، به تمایلات ذهنی خودم توجه می‌کنم و سعی می‌کنم که برای نوشتن داستان متمرکز باشم اما صدای چرخیدن خشک‌کن لباس‌شویی به دفعات متعدد به گوش می‌رسد. واکنش طبیعی من به این صدا این است: اَه! باید بروم و آن را از برق بکشم! در این رفت و برگشت سه فنجان قهوه می‌خورم و به ماهی‌های داخل آکواریم خیره می‌شوم و بعد به میز کارم برمی‌گردم. بعد از حدود نیم ساعت نوشتن، به پنجره نگاه می‌کنم و دانه‌های برف را روی آن می‌بینم و از اینجا می‌فهمم که بیرون برف می‌آید و به این فکر می‌کنم که بارش برف چه تأثیری بر برنامه‌های فردای من خواهد داشت؟ یادم می‌آید که تعطیلات گذشته را بر فراز ارتفاع گذراندیم. آیا این برف بیشتر از آن برف خواهد بود یا کمتر؟ به یک باره ذهنم به طرف خشکسالی‌های این چند سال می‌رود. آریزونا طی هفت سال گذشته به صورت مستمر با خشکسالی مواجه بوده است. آیا بارش برف کمکی به این وضعیت خواهد کرد؟ به مردم آن منطقه و خانه‌هایشان فکر می‌کنم. اگر این بارش‌ها به اندازهٔ کافی نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ سپس خودکار را توی دستم لمس می‌کنم و یادم می‌آید که مشغول نوشتن هستم. باید دوباره به درون خودم بروم تا یادم بیاید که مشغول نوشتن چه مطلبی بودم. باید دروندادهای حسی خودم را در حالت تعلیق قرار دهم تا بتوانم تمرکز کنم و چیزهایی را که باید انجام دهم به یاد بیاورم. همین الان، همین‌جا. بله! باید این کار را انجام دهم!

دربارهٔ چیزهایی که طی روزهای مختلف زندگی‌تان مشاهده می‌کنید فکر کنید. رویدادهای بیرون به صورت دائم به حواس پنج گانه ما حمله می‌کنند و ما برای ایجاد ارتباط با آن‌ها تمام دریافت‌های حسی‌مان را از صافی انتخاب‌های خود عبور می‌دهیم. چگونه می‌توانید تشخیص دهید که چه چیزهایی دریافت و چه چیزهایی در صافی اسیر شده‌اند؟ حتماً می‌دانید که در مسیر نگارش داستان، هر دریافت و صافی که انجام شود و هر پاسخی که به سؤالات داستانی خود بدهید، داستانی متفاوت را رقم خواهد زد.

رفتار گربۀ من برایم تمرین مهار داده‌های حسی است؛ وقتی یک پرنده بیرون پنجره می‌نشیند، گربه‌ام به طرف پنجره می‌رود و تمام تمرکزش را به طرف آن پرنده جلب می‌کند. من دست‌هایم را به هم می‌کوبم تا حواسش را پرت کنم، اما او چیزی نمی‌شنود و همین‌طور به پرنده خیره می‌ماند. این تمرینی است برای تمرکز و مهار داده‌های حسی.

مهار داده‌های حسی، به ما در تعمیق تجاربمان از چیزهای کوچک و بزرگ کمک می‌کند؛ داستان خوب هم داستانی است که در آن همه چیز به روشنی توصیف شده باشد. تمرکز بر موضوعات مشخص و مهار داده‌های حسی به ما می‌آموزد که از «همه چیز» به «یک چیز» توجه کنیم و به ما کمک می‌کند که چیزهای مورد نیاز در داستانمان را با همدلی و توجه مورد مشاهده قرار دهیم. این توجهات و توصیفات روان و دقیق، به ایجاد ارتباط میان خواننده و داستان کمک می‌کنند. با تمرین مهار حسی می‌توانید تمرکز لازم را برای نگارش داستان به دست بیاورید و چیزی را که در نظر دارید به روشنی به خواننده منتقل کنید. مهار داده‌های حسی و برگزیدن دریافت‌های لازم برای داستان به شما کمک می‌کند تا تصویر درستی از اشیای موجود در داستانتان را در اختیار خواننده قرار دهید. با مهار دریافت‌های حسی می‌توانید جدا شدن از محیط اطراف، تمرکز کردن بر روی موضوعات لازم و در یک کلام استادنه نوشتن را تمرین کنید.

From Writing begins with the breath by Laraine Herring