فیروزه

 
 

لابی هتل

بی برو برگرد لابی هر هتلی می‌تواند الهام‌بخش من برای شروع کردن یک داستان باشد، خاصه اگر کفش سنگ مرر باشد که حوالی بعد از ظهر قدری کم‌نور شود. در آن ساعت به کادو فروشی هتل می‌روم و یک بطری سودا برای خودم می‌گیرم. بعد بر یک کاناپه چرمی می‌نشینم و چندین ساعت همین‌طور به پوسترهای هنری دیوار خیره می‌شوم. هیچ کس مزاحمم نمی‌شود. بقیه احتمالاً خیال می‌کنند من در لابی منتظر برادرم نشسته‌ام تا تلفنش تمام شود. یکی هم تنها در بار نشسته است و دارد گلف تماشا می‌کند. تکه کاغذی از جیبم بیرون می‌کشم و به سرعت نخستین سطرهای داستانم را روی آن می نویسم. بعد با عجله مثل احمق‌ها به خیابان می‌زنم و… بار دیگر، لابی هتل، مرا حاجت روا می‌کند.

Joshua Baldwin, author of The Wilshire Sun


comment feed یک پاسخ به ”لابی هتل“

  1. پیروی

    انتخاب خوبی بود آقای کاردر لذت بردم
    مانا باشید