(بخش دوم)
اشاره: در قسمت پیشین این سلسله نوشتار به وجودشناسی ادراک از دیدگاه ملاصدرا پرداختیم؛ تقسیم علم به حضوری و حصولی، تقسیم موجودات جهان به طبیعی و مجرد و نهایتاً کیفیت فرایند ادراک حسی، مورد بحث قرار گرفت. گذشت که به نظر ملاصدرا ادراک حسی، علاوه بر حواس پنجگانه و مشاهدهٔ تجربی با دخالت قوهٔ خیال به انجام میرسد. این فرایند با توجه به نقشی که علم حضوری در ادراک حسی ایفا میکند، جز به مدد قوهٔ خیال و آفرینش صورتهای خیالی از دریافتهای حسی، میسر نمیشود. علاوه براین، گفته شد که صورت خیالی در واقع همان ماهیت شیء خارجی است که با وجود ذهنی در نفس شخص ادراککننده به وجود آمده و تنها کارکردش ایجاد معرفت حسی در باب شیء خارجی است.
خیال و ادراک اثر هنری
ادراک حسی از دیدگاه ملاصدرا، نهایتاً به قوهٔ خیال منتهی میشود؛ علم حصولی به اثر هنری نیز با علم حضوری به صورت خیالی آن، به انجام میرسد. اما شواهد ملاصدرا برای دخالت قوهٔ خیال در فرایند ادراک حسی چیست؟ یکی از مهمترین مؤیداتی که در میان دلایل صدرا به چشم میخورد، مسئلهٔ به خاطر آوردن صورتهای اشیای خارجی در زمانی است که آن اشیا نزد ما حضور ندارند.[۱] برای نمونه هنگامی که ما برای نخستینبار یک نقاشی را میبینیم، و به اصطلاح صدرایی، به صورت خیالیِ آن، علم حضوری مییابیم، اگر چشمان خود را ببندیم یا از آن نقاشی فاصله بگیریم، برای همداستان شدن با ملاصدرا کافی است تصمیم بگیریم آن نقاشی را به خاطر آوریم و طرحها و نقوش آن را تصور کنیم. تابلوی «الله» یا تابلوی «الفبای ازلی» دو کار زیبا و کمنظیر استاد محمد احصایی را در نظر بگیرید، اگر این تابلوها را دیده باشید تصوری از آنها در ذهن شما وجود دارد. صدرا معتقد است، صورت ذهنی یک نقاشی به هیچ وجه مستلزم حضور خود این اثر هنری نیست. اگرچه، قوه خیالِ منِ بیننده، برای آفرینش این صورت، نخستین بار باید با استمداد از مشاهدهٔ چشم، آن صورت را در نفسِ من خلق میکرد، اما مثلاً پس از آفرینش صورت خیالی اثر «الفبای ازلی»، این صورت همواره در نزد نفس وجود دارد و نفس میتواند بدون دخالت قوهٔ حاسه و بیآنکه دوباره تابلو را مشاهده کند، آن را به خاطر آورد.
قوهٔ خیال وظیفهٔ حفظ و نگهداری از صورتهای موجود در نفس را عهدهدار است. این قوه در کنار حس مشترک که توانایی پذیرش صورتهای باطنی است، سبب میشوند تا ما بتوانیم تصویرهای ذهنی خود را مرور کنیم؛[۲] بسیاری از حالات ذهنی ما با مشارکت این دو قوه به وجود میآیند؛ فرایند خواب دیدن را در نظر بگیرید؛ مثلاً هنگامی که ما در عالَمِ رؤیا، خواب پرواز میبینیم؛ بر فراز کوهها و جنگلها یا شهرها و آسمانخراشها پرواز میکنیم؛ گاه اصلاً آگاه نیستیم که در خواب هستیم و گاه در هول و هراس ارتفاع بهسر میبریم، به نظر صدرا، نگهداری از صورتهایی که در خواب میبینیم کار قوهٔ خیال است و مرور آنها در هنگام خواب دیدن، کارِ حس مشترک؛ یا خاطرههایی که در ذهن ما ثبت شدهاند و ما پس از گذر ایام آنها را به خاطر میآوریم و یاد ایام گذشته میکنیم، تنها با استمداد از قوه خیال چنین توانایی را یافتهایم که خاطرات خود را، گاه با جزئی ترین حوادثشان در ذهن نگاه داریم.
قوهٔ خیال در نفس ما همان خیال متصل است؛ در مقابل خیال متصل، خیال منفصل قرار دارد که نام دیگر آن در حکمت متعالیه عالَم مثال است. اگر بخواهیم عالَم مثال را ریشهیابی کنیم باید به مُثُل افلاطونی بازگردیم. افلاطون معتقد بود که آنچه در این جهان، یعنی جهان ماده، وجود دارد، از انسان و حیوان گرفته تا گیاهان و اشیای دیگر هر یک مثالی در عالم عقل دارد و آن صورتهای معقول، اصل موجودات این جهانی هستند. اندیشهٔ مُثُل، پس از تطوری که در فیلسوفان مسلمان طی میکند در ملاصدرا به عالم مثال منفصل میرسد که صورتهای مجرد در آن عالَم وجود دارند. در عالم مثال منفصل است که تمامی صورتهای لذتبخش و صورتهای دردناک وجود دارند و هرآنچه در جهان مادی وجود دارد، روگرفت صورت های مثالی است. به نظر صدرا صورتهای عالَم خیال بسیار لطیفتر و قویتر از صور مادیاند. او تأکید میکند قوهٔ خیال، برخلاف نظر برخی از فیلسوفانِ پیشین که جایگاه آن را در مغز فیزیکی ما میپنداشتند، قوهای نیست که در بدن ما باشد و اصلاً قوهای مادی و فیزیکی نیست بلکه مجرد از عالم ماده است و در جهانی بین دو عالَمِ عقل و ماده قرار دارد.[۳] بر این اساس، صدرا معتقد است که صورتهای خیالی نیز در عالم ماده وجود ندارند، زیرا در غیر این صورت، هر حس سلیمی باید بیهیچ تمهیدی به رؤیت آنها نایل میگردید؛ اما چنین نیست و آنچه نفس تصور میکند از سنخ عالَم مثال است و تنها با تمسک به تمهیداتی برای هر انسانی، رؤیت آنها حاصل میشود.[۴] البته لازم به توضیح است که اثبات وجود عالَم مثال برای ملاصدرا اهمیتی فوقالعاده بیشتر از کارکرد این عالَم در تمثُّل صورتهای هنری دارد. کارکردِ اساسی عالَم مثال برای او، تفسیر آیات قرآن دربارهٔ عالَم برزخ و جهانِ پس از مرگ است؛ اما در ضمن این مهم و ساختن و پرداختن چنین نظامی، طرحِ شکلگیری صورتهای ذهنی برای درک اثر هنری نیز حاصل میشود.
شاید این بحث مستقیماً به مباحث فلسفهٔ هنر مربوط نباشد، اما آگاهی از کارکرد قوهٔ خیال میتواند نگرش متفاوتی برای بررسی چگونگی خلق اثر هنری نیز به دست دهد. مطابق تلقی ملاصدرا، بهشت و دوزخ که به استناد قرآن کریم، در برزخ پس از مرگ وعده داده شده، در همین عالَم مثال وجود دارد و به دلیل لطافت این عالَم است که هم لذات پس از مرگ، لذیذتر از لذات جهان ماده است و هم عذابهای پس از مرگ دردناکتر از عذابهای این جهانی است. بدینترتیب، صورتهای خیالی که در اثر دریافتهای حسی حاصل میشوند، صورتهایی مجردند و در نزد صدرا از جایگاه مهمی برخوردارند. خلاصه آنکه فرایند ادراک اثر هنری که آغاز آن با دریافتهای حسی است نهایتاً با آفرینش صورت خیالی که مجرد از ماده است به انجام میرسد و این صورت خیالی علاوه بر آنکه موجب علم ما به آن اثر هنری میشود، همواره نزد نفس باقی میماند.
اما آیا قوهٔ خیال و نفس آدمی خود به تنهایی صورت خیالی را میآفریند؟ نظر ملاصدرا دربارهٔ چگونگی آفرینش این صورت، تا اندازهای متأثر از دیدگاه ابن سینا و شیخ اشراق است، در عین حال، دقت فلسفی ملاصدرا سبب شده است تا ما با نوآوریهایی در این باب مواجه باشیم. او میگوید ادراک حسی با افاضهٔ «واهب صورت نوریِ ادراکی» حاصل میشود.[۵] به نظر صدرا حاس (مثلاً چشم یا گوش) و محسوس (مثلاً یک نقاشی یا یک قطعه موسیقی) به خودی خود، تنها یک توانایی بالقوه هستند و به فیض واهب صورت نوری است که مبدل به حاس بالفعل (مثلاً گوش در حال شنیدن) و محسوس بالفعل (مثلاً موسیقی در حال استماع) میشوند. روشنتر آنکه بدون فیض واهبِ صورت، قطعهٔ موسیقی، سلسلهای از اصوات قابل شنیدن است که تنها در فضا منتشر میشود و نهتنها گوش صرفاً ابزاری است که تنها قابلیت شنیدن دارد و بالفعل شنوا نیست، بلکه قوهٔ حاسه -بدون استمداد از واهب صورت نوری و سپس خیال- نیز توانایی بالفعل ساختن فرایند ادراک حسی را نخواهد داشت.
صدرا برای تأیید رأی خود به تاسوعات فلوطین -«اثولوجیا» که میپنداشته تألیف ارسطوست- استناد میکند که بر اساس آن چشم صرفاً با شیء خارجی مواجه میشود و فرایند دیدن با عقل صورت میپذیرد.[۶] اما واهب صورت نوری بنابر نظر مشائیان همان «عقل فعال» است. عقل فعالِ نظام ارسطویی که در فلسفهٔ اسلامی از آن تعبیر به عقل دهم میشود، تدبیر اجرام فلکی و عالَم ماده را عهدهدار است. او فیض را از عقول بالاتر دریافت میکند و به جهان ماده افاضه میکند. عقل فعال است که به هنگام مواجههٔ ما با اشیای مادی، این توانایی را به قوهٔ خیال میدهد که نفس را از صورت خیالی بهرهمند سازد و بدینسان ما به اشیای مادی علم پیدا کنیم.[۷]
پیش از ادامهٔ این بحث، باید به پرسش مهمی که در معرفتشناسی معاصر وجود دارد اشاره کنیم. این پرسش ارتباط وثیقی نیز با مسئلهٔ صدق در باور معرفتی دارد و به این نکتهٔ مهم میپردازد که چگونه میتوان از مطابقت صورت نفسانی با شیء خارجی اطمینان حاصل کرد؟ به عبارت دیگر یک فیلسوف باید روشن کند چگونه صورتی که ذهن از شیء خارجی برساخته، با شیء خارجی مطابقت دارد؟ تلاشهای فراوان معرفتشناسان برای پرکردن شکافی که بین ذهن و عین وجود دارد، برخاسته از همین دغدغه است. در فلسفهٔ اسلامی که حکمت متعالیه آخرین حلقهٔ آن است، کمتر به این پرسش پرداخته شده. شاید مهمترین دلیل آن، مفروض گرفتن این مطابقت در اندیشهٔ فیلسوفان مسلمان باشد. روشنتر اینکه اصلاً چنین پرسشی برای فیلسوفی مانند ملاصدرا مطرح نبوده و او مانند سایر اسلاف خود، گونهای رئالیسم را پیشاپیش مفروض میگیرد. از اینرو، مسئلهای به عنوان شکاف معرفتی بین ذهن -که صورت خیالی شیء هنری را آفریده- و بین عین خارجیِ آن اثر هنری، برای ملاصدرا وجود نداشته تا در مقام پاسخگویی بدان برآید.
آفرینش اثر هنری
اکنون میتوانیم با توجه به بحث ادراک اثر هنری، به آفرینش اثر هنری بپردازیم. روشن است که آفرینش اثر هنری مستقیماً با قوه خیال سر و کار دارد. تفاوت کارکرد خیال در آفرینش اثر هنری با ادراک یک اثر هنری در این است که در آفرینش، قوهٔ خیال ممکن است بدون هیچ سابقهای یک اثر هنری را خلق کند و البته با توضیحی که خواهیم داد خَلق آثار هنری یکسره به قوهٔ خیال مربوط نمیشود و در این فرایند قوهٔ دیگری نیز دخیل خواهد بود. در عین حال، نباید فراموش کرد که خلق هر اثر هنری، هرچند ممکن است در کلیت خودِ اثر، حاصل تقلید نباشد، اما در اجزا حاصل روگرفتی از چیزهایی است که پیشتر به صید آدمی درآمدهاند. اگر هنرمندی پیکرهٔ یک اسب بالدار را میتراشد، پیشتر قوهٔ خیال او با دیدین بالهای پرندگان و پیکر اسبها، بارور شده است و اکنون همان قوهٔ خیال با مشارکت یک قوهٔ دیگر به زایش اسب بالدار نایل شده است.[۸]
به باور ملاصدرا مبادی حدوث اشیا -از جمله آثار هنری- تصورات آدمی است. به عبارت دیگر هر کاری که ما انجام میدهیم، پیشتر تصوری وجود داشته که ما را بر انجام دادن آن کار برانگیخته؛ خلق اثر هنری نیز از همین قاعده پیروی میکند.[۹] بدین ترتیب آفرینش اثر هنری نخست در نفس هنرمند به وسیلهٔ قوهٔ خیال و یک قوهٔ دیگر انجام میشود و صورتی از اثر هنری در نفس او ایجاد میشود. سپس هنرمند که با تصور این صورت، مشتاق آفرینش خارجی آن شده است، انگیزهٔ خلق اثر را پیدا میکند و نهایتاً دست به کار میشود. نکته قابل توجه این است که در آفرینش اثر هنری، فرایندی طی میشود که دقیقاً بر عکس فرایند ادراک اثر هنری است. در ادراک، نخست حواس پنجگانهٔ یک اثر هنری را دریافت میکردند، سپس قوهٔ خیال با استفاده از این دریافت، صورتی برای نفس میآفرید که مایهٔ علم به شیء خارجی میشد؛ اما در آفرینش، نخست قوهٔ خیال صورت را میآفریند و سپس آن را در قالب یک اثر هنری در عالَم خارج تعیّن میبخشد. لازم به توضیح است که در آفرینش اثر هنری به خصوص آثاری که جنبهٔ تقلید در آنها کمتر وجود دارد، کار قوهٔ خیال بیشتر نگهداری و حفظ آن صورت است و قوهٔ دیگری در آفرینش این آثار نقش پررنگتری دارد که در نوشتار آینده بدان خواهیم پرداخت؛ در عین حال، این قوهٔ خیال است که صورتها را از واهبالصور یعنی عقل فعال دریافت میکند و نفس آدمی از این صورتها یا در جهت علم بدانها و یا در جهت آفرینش صورتهای جدید بهره میبرد.
—
[۱] الاسفارالاربعه، صدرالدین محمد شیرازی، ج ۸، تصحیح علیاکبر رشاد، (بنیاد حکمت اسلامی صدرا، تهران ۱۳۸۱)، ص ۲۵۳.
[۲] همان، صص ۲-۲۵۱.
[۳] الاسفار الاربعه، ج ۹، تصحیح دکتر رضا اکبریان، ص ۲۶۸.
[۴] همان، ص ۲۷۰.
[۵] الاسفارالاربعه ، ج ۳، تصحیح دکتر مقصود محمدی، ص ۳۴۲.
[۶] همان، ص ۳۴۳.
[۷] درباره عقل فعال ببینید: الاسفارالاربعه، صدرالدین محمد شیرازی، ج ۳، صص ۵-۴۶۳.
[۸] در اینجا باید گونههایی از هنر مدرن مانند سبکهای انتزاعی را استثنا کنیم. در این گونهها به طور کلی هنرمندان در صدد بیان انتزاعیات ذهنی خود هستند و در واقع مدعیاند که آثار آنها تقلید یا روگرفتی از عناصر خارجی نیستند بلکه روایتگر درون هنرمند هستند. هرچند که بحث برداشت هنرمند از جهان خارج را در این آثار نیز با تدقیقهای فلسفی و هنری بازهم می توان به شکل دیگری مطرح کرد.
[۹] الاسفارالاربعه، ج ۲، تصحیح دکتر مقصود محمدی، صص ۱۹۰ و ۵-۲۷۳.