تبهکاری به نام آلوین کارپیس با این بهانه که بانک زدن دارد روز به روز کار مشکلتری میشود در همان اوایل فیلم به جان دلینجر (جانی دپ) و دار و دستهاش پیشنهاد به گروگان گرفتن رئیس بانک سنت پائولو را میدهد. اما جان این پیشنهاد را نمیپذیرد. چون به تعبیر خودش «مردم از آدمربایی خوششون نمیآد»! او تنها کسی است که به نظرات مردم فکر میکند و برایشان اهمیت قائل است. چون با آنها زندگی میکند و وسط آنها قایم شده است. البته بعضی وقتها هم پول همین مردم را که در بانکها ذخیره شده است میدزدد! ادگار هوور فرمانده اف.بی.آی اما به جان و دار و دسته اش لقب «دشمنان مردم» میدهد و ملوین پرویس (کرسیستین بیل)، افسر پلیسی را که بیشتر به شکارچیها میماند، مأمور دستگیریشان میکند. تمام تلاش مایکل مان در لحظه لحظهٔ فیلم دشمن مردم پرداختن به این پرسش است که جان دلینجر واقعی کیست؟ آیا او قهرمان دههٔ ۱۹۳۰ مردم است یا همانطور که پلیس میخواهد به افکار عمومی معرفیاش کند جنایتکار مخوفی است که همه باید از اسمش بترسند؟
پاسخ به این پرسش چندان هم سخت نیست. مایکل مان با نبوغ خاص خود در روایتپردازی نقبی به گوشههایی از زندگی جان دلینجر میزند و لایههایی عمیق از شخصیتش را رو میکند. خاصیت جادویی سینما این امکان را به هر فیلمسازی میدهد تا با اغراق در روحیات لطیف بدمنها شمایلی قهرمانگونه از آنها در اذهانمان ترسیم کند. جان دلینجر حین سرقت از بانک به یکی از مشتریان آنجا که از ترس گانگسترهای مسلسل به دست کُپ کرده و جرأت نمیکند پول خود را از باجه تحویل بگیرد میگوید: «برِش دار. ما دنبال پول بانک هستیم نه پول شما»!!! در صحنهای دیگر و در کلوب استوبن وقتی دلینجر میخواهد خودش را به بیلی فرچت (ماریون کوتیلارد) معرفی کند میگوید: «من توی یه مزرعه توی موریس ویل ایندیانا بزرگ شدم. وقتی سه سالم بود مادرم مرد. بابام منو حسابی کتک میزد چون راه دیگهای برای بزرگ کردنم بلد نبود. بیسبال، لباسهای خوب، ماشینهای سریع، مشروب و تو رو دوست دارم»! او به آن اندازه که دیدگاه امنیتی قضایی رسمی میخواهد در اذهان دیگران برجسته کند هیولای دهشتناکی نیست. وقتی جان در سکانس افتتاحیهٔ فیلم دوستانش را از زندان نجات میدهد و والتر دوست قدیمیاش گلوله میخورد و چسبیده بر بازوی او کنار ماشین بر روی زمین کشیده میشود نگاه دلسوزانهٔ جان به مرگ آرام دوستش و رها و گم شدن جسد والتر میان گرد و خاک در سکوتی که متناقضانه بخشی از کلیت سکانسی نفسگیر و پرالتهاب است وفاداری و وابستگی جان به دوستانش در عین جسارت و شجاعتش را عینیت میبخشد. همهٔ این مثالها و مثالهای دیگری از این دست ـکه آنها را در طول ۱۴۰دقیقه فیلم دشمن مردم میتوان دیدـ مبین تلاش فیلمساز در جهت ترسیم خطوط کلی شخصیت جان دلینجر هستند. مایکل مان اما هیچگاه از دلینجر اسطوره نمیسازد. او برای همدلی مخاطب با جان در مقابل آدمکشیها و بانکزنیهایش سراغ سانتیمانتالیزم و احساساتگرایی نمیرود بلکه به جای آن میکوشد خودِ واقعی جان را ـ که مانند همهٔ انسانها آمیزهای از عاطفه و خشونت است ـ به نمایش بگذارد. جان اصلاً انسان پیچیدهای نیست. فقط یک حس منفی نسبت به حقوقدانها و پلیسها دارد و میتواند آنها را بکشد اما در برابر انسانهای معمولی و به خصوص اعضای گروهش، کاملاً دوستانه رفتار میکند.
از همه جالبتر اما جامعهای است که جان دلینجر و افرادش دهها بانکش را بین می ۱۹۳۳ تا ژوئیه ۱۹۳۴ خالی میکنند و ۳۰۰هزار دلار (معادل ۵ ملیون امروز) پول مفتش را به جیب میزنند. وقتی جان دلینجر در میانههای فیلم دستگیر میشود و به زندان ایندیانا منتقل میشود زنان و مردان زیادی را میبینیم که در پیادهروها و خیابانها جمع شدهاند تا جان دلینجر ـ کسی که دیدگاه رسمی «دشمن مردم» میخوانَدش ـ را ببینند و برایش دست تکان بدهند و کف و سوت بزنند! جان دلینجر هم از داخل ماشین به آنها لبخند میزند و اصلاً هم اهمیتی ندارد او شخصیتی رابینهودوار نیست که از کیسهٔ اشراف و ثروتمندان بدزدد و سر سفرهٔ فقرا بگذارد. گویی برای تبدیل شدن به «قهرمان مردم» صرف اینکه کسی بانکهای مسبب رکود اقتصادی را خالی کند کافی است.
آخرین ساختهٔ مایکل مان اگرچه همچون سایر آثار استاد عیب و نقصی در روایت و کارگردانی ندارد اما از این نظر نقطه عطفی هم در کارنامهٔ سازندهاش محسوب نمیشود. مایکل مان فیلمنامهٔ این آخرین ساختهاش را با همکاری رونان بِنِت و آن بیدِرمن از کتابی به نام «دشمنان مردم: بزرگترین موج جنایی آمریکا و تولد افبیآی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۴» نوشتهٔ برایان بیورو اقتباس کرده است و چون با زندگی واقعی یک تبهکار روبهرو بوده آنچنان هم نتوانسته همچون التهاب یا میامی وایس با گشادهدستی عناصر درامش را بدون وفاداری به تاریخ و هر طور خواست بچیند. اما ما به عنوان بیننده هیچوقت احساس نمیکنیم که با تاریخگوییای بیروح مواجهایم. اگرچه بار درام را وقایع رخ داده در تاریخ به دوش میکشند اما این وقایع دراماتیزه شدهاند و این فرق میان مورخ و سناریست است. یک مورخ حوادث را پشت سر هم ردیف کرده، آنها را روایت می کند ولی سناریست جدای از چینش رخدادها مجبور است آنها را با زبانی حکایتی و لحنی تقلیدی بیان کند. مورخ گزارش میدهد ولی سناریست دلایل را بیان میکند و پارهی اوقات نگاه خودش را در حادثههای اتفاق افتاده دخالت میدهد.
مایکل مان برای ساختن این فیلم از دوربینهای HD و لنزهایی با حساسیت بالا بهره برده است و نتیجهاش را در شفافیت فوقالعادهٔ سکانسهای درگیری و تعقیب و گریز شبانه و بهخصوص در سکانس درگیری مسافرخانهٔ ویسکانسن گرفته است. فقط تصور آنی آتشی که از دهانهٔ مسلسلهای پلیسها و تبهکارها لحظهای به تاریکی شب خش میاندازد برای تأیید این گزاره کافی است.
منتقدان سینمایی میگویند جانی دپ نقش دلینجر را با سمپاتی خاصی بازی کرده. شاید برای ایفای نقشی مثل دلینجر که به «مردی با صورت بچهگانه» معروف شده بود، هیچکسی بهتر و مناسبتر از جانی دپ نبود. او هم مثل دلینجر صورتی بچهگانه دارد. در ابتدا قرار بود تا فیلم به صورت تلویزیونی و با بازی دی کاپریو آغاز شود اما به دلیل خلل در انجام پروژه و تعویق سه سالهٔ آن، سرانجام با جدا شدن دی کاپریو و پیوستن جانی دپ، مایکل مان مصمم به ساخت این فیلم سینمایی شد. همچنین ماریون کوتیلارد به دلیل اعتصاب جمعی نویسندگان هالیوودی و در زمان توقف پروژهٔ ساخت فیلم «9 نه» به تیم مایکل مان پیوست تا در این فرصت فیلمی را به نام خود ثبت کرده باشد. معصومیت شخصیت بیلی فرچت در لحظه لحظهٔ بازی کوتیلارد دیده میشود. چه آنجایی که برای اولین بار ناباورانه دیوانگیهای جان را در کلوب استوبن نظاره میکند، چه آنجا که ذوقزدگیاش را از هدیهگرفتن آن لباس نفیس قرمز رنگ پنهان نمیکند، چه سکانسی که در اتاق بازجویی با آه و گریه آن اتفاق برایش میافتد و چه آنجایی که ناباورانه خبر کشته شدن جان را در زندان میشنود. جایی که جان در آخرین نفسهایش دم گوش قاتلش این پیغام را داده بود که به معشوقهاش برسانند: «بای بای پرندهٔ سیاه»!
۲۶ دی ۱۳۸۸ | ۰۵:۳۴
خیلی خوب بود.