(قسمت اول)
۶) ایدۀ درخشان: مفاهیمی که میتوانند به خوبی در ۲۰۰ یا ۵۰۰ یا حتی هزار کلمه گنجانده شوند، اگر بخواهیم آنها را با اصرار در یک رمان بیان کنیم، میتوانند به چیزهای زشت و زنندهای تبدیل شوند. در این مواقع ممکن است یک ایدۀ داستانی کمحجم ولی پرمحتوا، به عنوان داستان فرعی در رمان ناپدید شود. من کارهایم را با داستان های ترسناک آغاز کردم؛ بسیاری از ایدههای خوب این ژانر در قالب داستان کوتاه بهتر پیاده میشوند. اقتباسهایی از کارهای «استفن کینگ» که برای فیلم با استقبال خوبی مواجه شدند، به طور کامل از داستانهای کوتاه او اخذ شدهاند. داستانهای کوتاه میتوانند به نابترین شکل داستانگو باشند، رمانها میتوانند بستری برای بیان دغدغههای بلند مدت باشند (تا به حال چند تا از این نمونهها خواندهایم؟) و شعرها میتوانند با فصاحت و فرح بخشی زبانی خاص خودشان [از پایبندی به این قواعد] فرار کنند. در داستانهای کوتاه باید به صورت پیوسته کلمات را حرس کنید و صیقل بزنید تا تعداد کلمات به اندازۀ مهم و ضروری برسد و داستان به نقطۀ قابل اتکایی دست یابد که نثر زیبا و ساختار یک خوانش کلاسیک را داشته باشد.
۷) آزمودن عرصههای تازه: داستانهای کوتاه جایگاهی برای آزمایش سبکها و تکنیکها و یادگیری حیلههای تازه را مهیا میکنند. من به تازگی از روایت دوم شخص استفاده میکنم که کارایی خوبی در داستان کوتاه دارد، ولی در قطعات طولانیتر میتواند خواننده را با احساس پیامزدگی و بیمایگی مواجه کند. شما هم میتوانید خلق داستان بر مبنای خاطرات یا نامهها را امتحان کنید، به طوری که کلمات از روی ضبط صوت پیاده شده و با لهجۀ شخصی و تلفظ غلیظ ادا شوند. [به طور کلی] هر چیزی که در طول یک رمان باعث دلزدگی شده یا احساس قالب گیری شدن [در یک فضای محدود] را ایجاد کند، میتواند در داستان کوتاه [یک تکنیک] موثر باشد. همچنین به عنوان یک خواننده عاشق امتحان کردن چیزهای متفاوتم، بدون این که احساس کنم به صورت دربست متعهد به رمان هستم.
۸ ) جایی که واقعا در پی آن هستید: در نوشتن سلسله مراتب مشخصی وجود دارد و داستانهای کوتاه هنوز به شکل ناشایستی به عنوان سرودهای تلویزیونی، که ارزش هنری چندانی ندارند، نگریسته میشوند و در مقایسه با کلاس بالای رمان وضعیت نازلتری دارند. اما بعضی نویسندگان، به عنوان نمونه «دروتی پارکر» نویسنده و شاعر دهۀ ۱۹۲۰ در هیچ زمینهای به جز داستان کوتاه پیشرفت نداشت و وارد گونههای طولانیتر نشد و البته به نظرم همین مسیر درست است.
۹) میدان تحقق بایستهها: من مینویسم چرا که مجبورم بنویسم؛ چرا که اگر آن شخصیتها و سناریوها را از ذهنم بیرون و روی کاغذ نیاورم، آنها سربه سرم میگذارند و سرزده وارد زندگی واقعیام میشوند. حتی بعضی از ما خالصانه خوشنود میشویم که دربارۀ سرگرمیهای شخصی خودمان بنویسیم و به این ترتیب خواننده را وارد دنیای خودمان کنیم. هیچ چیز نمیتواند احساس ضربان قلبتان را هنگام مشاهدۀ کارتان روی صفحات چاپ شده بیان کند، مخصوصاً اگر کارتان در یک کتاب واقعی منتشر شود. به صورت قطعی دریافتهام که داستان کوتاه سریعترین مسیر برای دستیابی به فواید انتشاراثر است.
نگرش های رایج را خیلی جدی نگیرید! قطعاً داستانهای کوتاه برای سپرده شدن به تاریخ [و ماندگار بودن] آماده نیستند. ولی برعکس برای زمان حاضر آماده هستند. بازار نشر در حال توسعه به نفع مطبوعات کوچک است، ناشران الکترونیکی یا حتی ناشران سنتی همگی دریافتهاند که زندگی پر تب و تاب امروزی معانی فوری و حاضر و آماده را طلب میکند، به طوری که خوانندگان و نویسندگان آمادهاند که یک بار دیگر داستان کوتاه را در آغوش بگیرند. پس چه نویسنده هستید وچه خواننده جستی به سمت این داستانها بزنید.