فیروزه

 
 

داستان را شخصیت‌ها می‌سازند، نه ایده‌ها

نگاهی به مجموعه‌داستان «زیرخاکی» نوشتهٔ «مجید قیصری»

زیرخاکی -تازه‌ترین مجموعه‌ داستان مجیدقیصری، منتشر شده توسط نشر افق- را به یک دلیل باید خواند، اما به چند دلیل نباید از آن انتظار مواجهه با یک اثر موفق را داشت.

استفادهٔ متفاوت قیصری از ظرفیت داستانی جنگ و خلق موقعیت‌هایی تازه از آن (به استثنای داستان‌کوتاه «زیرخاکی» که یادآور قصهٔ فیلم «روز سوم» (نوشته‌ی مهدی سجاده‌چی) است) مهم‌ترین ویژگی مثبت این اثر‌ به حساب می‌آید. او در این مجموعه یک‌بار ما را به خانهٔ زنی می‌برد که از جراحت جنگی شوهرش کلافه است (داستان پاپوش) و باری تقابل یک خائنِ اردوگاهِ اسرا با رزمندگان را پس از جنگ نشان‌مان می‌دهد (جیرجیرک). قصهٔ چند رزمنده را روایت می‌کند که در حین دفاع از شهر بی‌اجازه پا گذاشته‌اند به خانهٔ متروکهٔ پیرمردی و آلبوم عکس‌ دخترانش را ورق زده‌اند (ایستگاه هفت)، یا حکایت پای جدا شدهٔ دختری که در موشک‌باران مدرسه‌ای مانده روی درختی و مادر دختر را ‌به جنون رسانده (درخت کلاغ). همه این ایده‌ها نشان از آن دارند که در هشت داستان این مجموعه قرار نیست مخاطب سوژه‌های دست‌مالی شدهٔ آثار قبلیِ دفاع مقدس را از پیش رو بگذراند. بلکه می‌تواند به راحتی به این باور برسد که قیصری در هر داستان او را به فضایی متفاوت خواهد برد یا با اتفاقی غیرقابل پیش‌بینی مواجه خواهدکرد و به دور از هرگونه قضاوتِ آزاردهنده به نقطهٔ آخر خواهد رساند.

با وجود این داستان‌ها به اندازه سوژه‌ها جذاب از کار درنیامده‌اند. و اتفاقاً شاید بتوان اصلی‌ترین منشأ ضعف داستان‌های این مجموعه را در شیفتگی بیش از حد نویسنده به همین ایده‌های جذاب دانست. چرا که گویی گیرایی سوژه، نویسنده را از پرداختن کافی به عناصر مهم دیگری چون شخصیت‌ و روایت غافل کرده است. به جز زن داستان «پاپوش» و (با اندکی تسامح) رزمندهٔ اسیر داستان «بلابل» بقیه شخصیت‌های داستان‌های دیگر این مجموعه قابل درک نیستند. مخاطب با دغدغه‌هایشان همراه نمی‌شود و نمی‌تواند به دنیایشان آن‌گونه که آن‌ها در آن زیست می‌کنند نگاه کند. بدون شک پردازش عمیق‌تر شخصیت «استاد کلاته‌رو» در داستان جیرجیرک، وصال در «باغبان»، سهراب در «زیرخاکی» و دیگر شخصیت‌های کلیدی در داستان‌های دیگر، نه ‌تنها مفید که امری لازم اما مغفول مانده در پیش‌برد سوژه‌‌هاست. چرا که برای ایجاد کشمکش از تقابل دغدغه‌های شخصی یک پدر و تامین مصالح عموم (اسرای اردوگاه) باید در مرحلهٔ اول شخصیتی جامع و پیچیده خلق شده باشد (داستان جیرجیرک)، برای به تصویر کشیدن درد از دست دادن ناموس، شخصیت داستان باید به مثابهٔ ظرفی عمیق، این درد را درون خود جا بدهد (داستان زیرخاکی)، برای کنار هم نشاندن لطافت انسان و خشونت جنگ، نیاز به شخصیتی با روحی بزرگ است (باغبان)؛ اما چنان‌که گذشت، نویسنده پرداخت مناسبی از شخصیت‌های داستان نداشته است.

ضعف دیگر این مجموعه در نحوهٔ روایت داستان‌ها خود را نشان می‌دهد. داستان «زیرخاکی» (ماجرای شخصی به‌ نام سهراب که خواهرش را برای در امان ماندن از هجوم بعثی‌ها در باغچهٔ حیاط مخفی کرده) گویاترین نمونه برای روایت پرتکرار در پرداخت ایده‌هاست. بهانهٔ سطحی روایت (پاسخ‌گویی راویان داستان به مطلب منتشرشده در یکی از روزنامه‌ها)، دو بار حرف زدن راوی از چرایی اقدامشان (این‌که چرا تصمیم به نوشتن ماجرا در روزنامه گرفته‌اند) (ص ۱۸ تا ۲۱) و تمام نشدن روایت داستان بعد از تمام شدن سوژه، بهترین گواه بر این مدعاست. و حال آنکه داستانی که بر محور اتفاق (و نه شخصیت) نگاشته می‌شود با رسیدن به اوج واقعه (پیدا شدن خواهر سهراب و کشف معما و پایان تعلیق داستان) چیزی برای ادامه دادنش باقی نمی‌ماند.

تعلیق و درگیری ایجاد شده در داستان «جیرجیرک» که بیشتر به دعوایی ساختگی می‌ماند تا گفت‌وگویی در باب سرنوشت چند اسیر نیز، حاکی از روایتی ضعیف است که در حد و اندازهٔ ظرفیت این سوژه نیست. و هنگام خواندن «ایستگاه هفت» -با آن مقدمهٔ مفصل و پر ازجزئیاتش- زمانی که قرار است با اصل ماجرا مواجه شویم و بفهمیم که خانهٔ متروکه متعلق به پیرمرد است و او به هوای پیدا کردن عکس دختران گم‌ شده‌اش به شهر برگشته، با روایتی سریع و فلاش‌بک گونه کشش و جذابیت سوژه به بدترین شکل از بین می‌رود.

مشابه این وضعیت را در داستان «نیسان» می‌بینم. این‌که روایت نامناسب داستان، تعلیق را از بین می‌برد و گویی کسی پیش از تمام شدن داستان آنچه را قرار است در پایان مشخص شود لو داده و توی گوش مخاطب فریاد زده که دلیل گمراه شدن تیربار دشمن اقدامات شبانهٔ یک فرد ناشناس بوده است.

با گذر از شخصیت و روایت و تامل بیشتر در این مجموعه درمی‌یابیم که قیصری در دیالوگ‌نویسی و -علی‌رغم تلاش نسبی‌اش- در بهره‌گیری از عنصر «زبان» نیز توفیق چندانی نداشته است. زبانی که گاه تا مرز محاوره و خاطره‌گویی تنزل پیدا می‌کند. دیالوگ‌های ضعیف و بدون کارکرد‌ در داستان‌های این مجموعه به وفور به چشم می‌آید. دیالوگ‌هایی که به هیچ‌وجه ضابطهٔ«عامیانه نبودن دیالوگ‌ها» را رعایت نمی‌کنند و معجونی از اولین جمله‌هایی ا‌ست که به ذهن هر مخاطب می‌آید. حال آن‌که نویسنده باید در استفاده از دیالوگ حوصله و دقت به خرج بدهد. دیالوگ‌ها باید با کمترین کلمات بیشترین معنا را منتقل کنند. قانونی‌که در داستان «زیرخاکی» زیرپاگذاشته می‌شود:
– چه نشستین
– چی شده؟
– عراقی‌ها. این پشتن
– یه لحظه صبر کنید.
– صبرچی؟ به این پدر نامردها بگو صبر کنن.
– مگه هنوز هستن؟
– یعنی شما صدای تیراندازی منو نشنیدید؟
– نع
– دیربجنبین مهمون این پدرنامرداییم. (ص ۳۹)

یا به عنوان نمونه موارد متعدد دیالوگ‌های ناکارآمد و عامیانه در داستان جیرجیرک:
– حتماً می‌گی کی یادشه. نه داداش ما یادمون نمی‌ره. (ص ۷۰)
– حکم. حکم چی؟ از طرف کی؟ کجا؟ (۷۱)

و یا نمونه‌ای دیگر در داستان «ایستگاه هفت»:
– اگه سکته کرده باشه چی؟ بازم فیلمه؟ می‌گی فیلمه؟
– به این چوسکی.
– سکته از اینم چوسکی‌تره
– مگه تو دیدی؟
– آره. پس چی. فکر می‌کنی سکته خبر می‌کنه؟
 
این‌ها سبب می‌شود که «زیرخاکی»ِ مجید قیصری به مثابهٔ عتقیه‌ای باشد که هرچند درون‌مایه (و ایده‌های داستانی‌اش) ‌ باارزش و ناب است اما رنگ و رو و ظاهر کهنه‌اش نمی‌گذارد لذت ماندگاری از دیدن آن حاصل شود. به‌ بیان دیگر، اگر ضعف زبانی و روایی این اثر را در نظر نگیریم و اگر داستان‌ها علاوه بر ایده‌های نابشان شخصیت‌‌های عمیق و قابل درکی هم داشتند، بی‌تردید «زیرخاکی» در دنیای ادبیات داستانی -و به ویژه در فضای ادبیات دفاع مقدس- به‌عنوان اثری کاملاً متفاوت، خلاقانه و جذاب شناخته می‌شد. هرچند هرگز نمی‌شود این واقعیت را انکار کرد که داستان را شخصیت‌ها‌‌ و روایت‌ها‌ می‌سازند نه ایده‌‌ها و نگاه‌ها.


comment feed یک پاسخ به ”داستان را شخصیت‌ها می‌سازند، نه ایده‌ها“

  1. رضا

    هنوز داستان رو نخوندم اما وقتی با اثر هنری یک هنرمند پخته مواجه میشیم اولین برداشت ما از عدم رعایت قوانین معهود و همیشگی در این اثر باید در پی کشف معنایی تازه باشه. نمیدونم عدم شخصیت پردازی رو که مهدی تذکر داده میشه توی این قالب توجیه کرد یا نه!