فیروزه

 
 

لورنس عربستان

قسمت چهارم

۱- وسط آن همه هتل و پاساژ و رستوران و پارچه‌فروشی و طلافروشی و لباس‌وکیف‌وکفش‌فروشیِ خیابان ملک فهد مغازه‌ای ۵×۴ یافتم که یکّه و تنها برای خود «پاساژ قدسـ»ـی بود! از صحاح ستّه و تفسیر ابن‌کثیر و تاریخ‌ابن‌خلدون و فقه‌السنة تا اس‌ام‌اس‌های عاشقانه و رمز موفقیت مردان بزرگ و آموزش آشپزی و روان‌شناسی‌های عامه‌پسند و تفسیرخواب و آموزش‌مسائل‌جنسی و پوست خود را شاداب کنید، در قفسه‌هایش همه‌جور کتابی داشت. و خیلی‌های‌شان علاوه بر عربی به اردو و انگلیسی‌ هم منتشر شده بودند. توی قفسه‌های سی‌دی‌فروشی‌اش هم سری سخنرانی‌های شخصی به‌نام عُمَر عبدالکافی (کافی!) کنار سری کامل کارتون‌های سندباد و نسخه‌‌های مختلف دوبله‌شدهٔ فیلم شیرصحرا (مصطفی عِقاد) قرار گرفته بود. نصف مغازه اما اختصاص به عطرها و تسبیح‌ها و ذکرشمارها و جانمازها و قبله‌نماهای چینی داشت و بیشترین فروش نیز در چند دقیقه‌ای که آن‌جا بودم اختصاص به همین بخش داشت. بماند که در پستوی مغازه چشمم به زیارت‌نامه‌های «حضرت ابوبکر صدّیق» و «حضرت عمربن‌الخطاب الفاروق» افتاد. “السلام علیک یا عمربن‌الخطاب، یا مُکسّرالأصنام…!”

۲- در ول‌گردی‌های اینترنتی‌ام به موزهٔ راه‌آهن و ایستگاه قدیمی قطار مدینه برخورده بودم اما آن‌قدرش دور می‌پنداشتم و آن‌قدر برنامه‌های کاروان فشرده بود و آن‌قدر توقع تلفنی منتظرانِ سوغاتی فزاینده که فکر نمی‌کردم وقتی برای دیدن آن پیدا شود. خدابیامرزد پدر پذیرش هتل را که از روی نقشه نشانم داد فاصلهٔ هتل تا ایستگاه “داه دگیگه” بیشتر نیست که البته ۷ دقیقه هم نمی‌شد. ایستگاه قطار با آن معماری کلاسیک و قرینه‌ای بیرون و درونش، با آن رنگ‌بندی خیره‌کنندهٔ طاق‌ها و نیم‌طاق‌هایش، با آن لوکوموتیو زغال‌سنگی زنگ‌زده‌اش، با آن نیمکت‌های سالم به‌جاماندهٔ واگن‌هایش، با آن «بیت‌ التراث» و صنایع‌دستی ‌و عتیقه‌فروشی‌اش، با آن اولین شمارهٔ روزنامهٔ «المدینة المنوّرة»اش و با آن جشنوارهٔ غذاها و رقص‌های محلی‌اش یک قفسه تاریخ و عکس و خاطره و افسانه و حسرت در دل خود داشت. اما همین اندازه دستگیرم شد که سلطان عبدالحمید ثانی، پادشاه عثمانی در سپتامبر سال ۱۹۰۰ تصمیم می‌گیرد برای حفظ جان ‌و مال زائران و حجاج از خطر قطاع‌الطریق و دوختن سرزمین‌های سوریه و ترکیه و اردن و عربستان به یکدیگر، از راه‌آهن، این شگفت‌ترین پدیدهٔ تاریخی آن روز، استفاده کند و چون این طرح تخمیناً حدود سه‌ونیم ملیون لیره خرج برمی‌داشته و از آن طرف هم سلطان تأکید داشته راه‌آهن با پول مسلمانان ساخته شود هیچ راهی جز استمداد از مظفرالدین‌شاه، پادشاه وقت ایران و خدیوی، حاکم وقت مصر به ذهنش نمی‌رسد و آن‌دو نیز برای تحقق رؤیای سلطان مبلغ و امکانات زیربنایی‌ای حدود صدهزار لیره به ساخته شدن راه‌آهن کمک می‌کنند و سرانجام بعداز ۷سال جان‌کندن و از شکم ملت عثمانی زدن و به حلق راه‌آهن ریختن، اولین روز آگوست سال ۱۹۰۸ با سلام ‌و صلوات و پس از ساخته و طی شدن ۱۳۲۰ کیلومتر خط آهن، بالأخره قطار وارد مدینه می‌شود. قطار حدود ۹ سال به میمنت و سلامت و مبارکی کار می‌کند و مسافر می‌آورد و می‌برد اما جنگ جهانی اول که گُر می‌گیرد و انگلیس متوجه تأثیر و جایگاه راه‌آهن در مقاومت دوسالانهٔ ارتش عثمانی در فلسطین می‌شود لورنس را به عربستان می‌فرستد تا در شورش‌های عربی شریف‌حسین علیه حکومت مرکزی یاورش باشد و لورنس خوب می‌دانست چگونه با منفجر کردن پل‌ها و ریل‌های راه‌آهن شاهرگ حکومت عثمانی را در مدینه بزند و همهٔ مایی که موقع دیدن «لورنس عربستان» و سکانس‌های حملهٔ بادیه‌نشینان به قطار ذوق کرده‌ایم و هیجان‌زده شده‌ایم و اگر راه‌دستمان بوده سوت و کف زده‌ایم، متوجه نبوده‌ایم که ناخواسته و ناخودآگاه در موزه شدن این مصداقِ بارز و معاصر تمدن و توسعه‌یافتگی اسلامی شریک بوده‌ایم یا حداقل در زمرهٔ «سمعوا بذلک و رضوا به» جای گرفته‌ایم.