فیروزه

 
 

وضعیت هفتم: قربانی خشونت یا بدبختی

وضعیت‌های نمایشی، داستان جدال آدم‌ها با شرایط است؛ شرایطی که طبیعت ایجاد کرده یا دیگر آدم‌ها به خاطر منافع خودشان ایجاد می‌کنند. در وضعیت پیشین، بلایی بر سر یک آدم یا گروهی از آدمیان فرود می‌آمد و واکنش آن شخصیت یا شخصیت‌ها در برابر آن بلا و مصیبت، نمایشی می‌شد؛ اما گاهی باید بدبین‌تر و تلخ‌تر بود و قهرمان را در وضعیت نابودکننده‌تری قرار داد که شرح آن را در وضعیت هفتم نمایشی Falling prey to cruelty or misfortune می‌خوانید.

وضعیت هفتم دربارهٔ قربانی شدن شخصیت در یک خیانت است. همه ما در هنگام بلا، به دنبال پناهی هستیم. اگر این پناهگاه خودش یک بلا و مصیبت بشود آنگاه وضعیت هفتم نمایشی پیش می‌آید. این وضعیت دربارهٔ بدبینی تمام عیار است، دربارهٔ سیاه‌نمایی است، دربارهٔ تلخ‌ترین داستان‌ها و کثیف‌ترین خیانت‌هاست، دربارهٔ انتهای خط است. وقتی درباره رنگ‌ها صحبت می‌کنیم معمولاً از دو طرف طیف رنگ‌ها که یک طرفش سفیدِ سفید و یک طرفش سیاهِ سیاه است صحبت نمی‌شود و بیشتر صحبت‌ها درباره میانه این دو طرف و رنگ‌های مایل به سیاه یا مایل به سفید است؛ اما این بار می‌خواهیم درباره سیاهِ سیاه صحبت کنیم.

این وضعیت دو نیروی پویا دارد که معادل هر کدام شخصیت وجود دارد؛ اول: بدبخت است که برای فرار از یک مصیبت به سقفی یا فردی پناه برده است و آن سقف بر سرش خراب شده یا توسط آن حامی از پشت خنجر خورده است. دوم: ارباب یا بدبختی است که گویی مدام این فرد نگون‌بخت را دنبال می‌کند و تقدیر شومِ اوست.

این وضعیت تاکنون در سه دسته داستان اصلی روایت شده است. الف‌- یک بی‌گناه، قربانی دسیسه‌ای جاه‌طلبانه می‌شود. ب‌- حامیان یک بی‌گناه، او را غارت می‌کنند. ج‌- چیزی از دست می‌رود و شخصیت خودش را بدبخت می‌داند که خودش سه داستان دارد: ۱. قدرتمندی که از قدرت خلع و بیچاره شده است. ۲. دوست یا محبوبی که از یاد رفته است. ۳. بیچارگانی که آخرین امید خود را از دست می‌دهند.

در میان فیلم‌های خارجی شاید فیلم Chinatown ساختهٔ رومن پولانسکی بهترین نمونه برای این وضعیت باشد. در این فیلم زنی به دفتر یک کاراگاه خصوصی مراجعه می‌کند و مدعی می‌شود شوهرش که رئیس اداره آب شهر است با دختری ارتباط دارد. او با وعده پول زیاد از کاراگاه می‌خواهد که آن دختر را پیدا کند. کاراگاه موفق می‌شود عکس‌هایی از ملاقات مرد با دختری نوجوان بگیرد. او عکس‌ها را به همراه گزارشی رسواکننده به روزنامه‌ها می‌دهد. فردای آن روز زنی دیگر به همراه مدارک و وکیل به دفتر کاراگاه مراجعه می‌کند و خودش را همسر رئیس اداره آب معرفی می‌کند و می‌گوید که از کاراگاه به جرم آبروریزی و دروغ‌پراکنی شکایت خواهد کرد. کاراگاه متوجه می‌شود که رودست خورده است. قبل از برگزاری دادگاه، جنازه غرق شده رئیس اداره آب پیدا می‌شود. هنگام بررسی پرونده، کاراگاه را به عنوان مطلع و کسی که از طرف زن متوفی مأمور تعقیب بوده است احضار می‌کنند. زن واقعی متوفی از کاراگاه می‌خواهد که نگوید موضوع تعقیب یک دام بوده است. پلیس علت مرگ را غرق شدن بر اثر مستی اعلام می‌کنند و پرونده مختومه می‌شود؛ اما کاراگاه خودش می‌خواهد بداند که از طرف چه کسانی فریب خورده است. او شروع به بررسی می‌کند؛ اما زن متوفی از او می‌خواهد که مسئله را بررسی نکند. روزی زنی ناشناس به دفتر کاراگاه تلفن می‌زند و می‌گوید همان زنی است که خودش را به دروغ زن رئیس اداره آب معرفی کرده بود و حالا به خاطر مرگ رئیس اداره آب عذاب وجدان گرفته است. او به کاراگاه می‌گوید اگر می‌خواهد چیزی بفهمد باید به آگهی‌های فروش زمین دقت کند. کاراگاه با دقت در این آگهی‌ها و مراجعه به بایگانی سازمان ثبت املاک متوجه می‌شود که کسی در حال خرید زمین‌های اطراف شهر به اسم افراد ازکارافتاده است. او با مراجعه به یک خانه سالمندان درمی‌یابد که خود این افراد از این معامله‌ها اطلاع ندارد. همچنین می‌فهمد که صاحبِ این خانه سالمندان شریک سابق متوفی و پدرزن او بوده است. کاراگاه با مراجعه به پزشکی قانونی و با ارتباطاتی که دارد موفق می‌شود پیگیری کامل انجام دهد و بفهمد که رئیس اداره آب ابتدا به قتل رسیده بعد به آب انداخته شده است؛ زیرا او در آب‌های شور اقیانوس پیدا شده اما در ریه‌‌اش آب شیرین بوده است. کاراگاه به سراغ زن مقتول می‌رود و آن‌چه را یافته با او درمیان می‌گذارد؛ اما زن می‌ترسد و از او می‌خواهد پرونده را کنار بگذارد. میان او و کاراگاه رابطه‌ای عاطفی شکل می‌گیرد. زن می‌گوید که پدرش با مقتول قبل از ازدواج آن دو شریک بودند؛ اما بعد از ازدواج میان آنان اختلاف پیش آمد و پدرش کنار کشیده است. کاراگاه با تعقیب زن می‌خواهد هویت واقعی او را دریابد. زن وارد خانه‌ای می‌شود که همان دختر نوجوان که کاراگاه او را با مقتول دیده بود و از آنان عکس گرفته بود در آن‌جا زندانی است. وقتی زن از آن خانه بیرون می‌آید کاراگاه او را متهم می‌کند که معشوقه شوهرش را زندانی کرده است؛ اما زن انکار می‌کند و می‌گوید که خواهرش است. کاراگاه به او مهلت می‌دهد که حقیقت را بگوید. فردای آن روز به کاراگاه تلفن می‌شود و از او خواسته می‌شود که به خانه‌ای در محله چینی‌ها برود. کاراگاه وقتی آن‌جا می‌رود با جنازه زنی روبه‌رو می‌شود که در ابتدا به دفترش آمده بود و خودش را به دروغ زن رئیس اداره آب معرفی کرده بود. پلیس هم آن جاست. پلیس چون شماره کاراگاه را کنار جنازه پیدا کرده بود به او زنگ زده بود. در این جا متوجه می‌شویم که کاراگاه سال‌ها قبل خودش پلیس بوده است و وقتی می‌خواسته جان زنی را در محله چینی‌ها نجات دهد باعث مرگش شده برای همین از پلیس بیرون آمده است. کاراگاه برای توضیح به پلیس از آنان می‌خواهد تا چند ساعت دیگر سراغ زن رئیس متوفی اداره آب بروند چون حرف‌هایی برای گفتن دارد و خودش هم آن‌جا خواهد بود. بعد خودش سراغ پدرِ آن زن می‌رود. پدر زن متوفی حرف‌هایی مبنی بر بی‌ارزش بودن جان آدم‌ها می‌زند و از کاراگاه می‌خواهد اگر دختری که با متوفی ارتباط داشت را پیدا کند پول زیادی به او خواهد داد. کاراگاه به سراغ زن متوفی می‌رود؛ اما او در حال ترک کردن کشور است. کاراگاه به او می‌گوید تا چند دقیقه دیگر پلیس می‌رسد و می‌خواهد قبل از پلیس حقیقت را بداند. زن می‌گوید که هنگام مرگ مادرش چهارده سال داشته است. پدرش به او تجاوز می‌کند و این دختر نوجوان ثمره آن عمل شوم است. حالا پدرش بعد از از بین بردن دامادش طمع به این دختر دارد. کاراگاه به زن کمک می‌کند که بگریزد؛ اما در آخرین لحظات پلیس و پدرزن سرمی‌رسند. پلیس به زن به عنوان متهم ایست می‌دهد اما زن می‌گریزد. پلیس، تیراندازی می‌کند و زن، کشته می‌شود. پیرمرد ادعا می‌کند که دختر بزرگش قصد داشته دختر کوچکش را بدزدد. پلیس، علی‌رغم مخالفت کاراگاه، دختر را به پیرمرد می‌سپارد. کاراگاه باز هم می‌خواهد به زنی کمک کند؛ اما باعث مرگش می‌شود.

در میان فیلم‌های ایرانی شاید فیلم «سگْ‌‌‌‌‌ کـُشی» ساخته و نوشته بهرام بیضایی نمونه خوبی برای این وضعیت باشد. در این فیلم با زنی روبه‌روییم که شوهرش به جرم بدهی در زندان است و او می‌خواهد هر جور شده مرد را بیرون بیاورد. این زن با تک‌تک طلبکاران عصبانی روبه‌رو می‌شود و به هر جایی سر می‌زند تا جایی که مورد تعرض عده‌ای از طلبکاران قرار می‌گیرد. او بالاخره موفق می‌شود آزادی همسرش را به دست بیاورد؛ اما همسرش بعد از آزادی به خانه نمی‌آید. زن با پیگیری می‌فهمد که شوهرش با منشی‌اش ارتباط داشته و با هم از تمام آن طلبکاران کلاه‌برداری کرده بودند و زن را برای سرپوش گذاشتن بر کارهایش می‌خواسته است. آن دو حالا با پول‌ها قصد فرار دارند.