فیروزه

 
 

نوشتن و خط زدن

من از آن‌ها نیستم که فقط یک بار متنشان را می‌نویسند و تمام. آن‌ها که فکر می‌کنند واقعاً ‌دارد به‌شان وحی می‌شود. فکر کنید در قرن بیست و یکم هستیم و طرف همچنان فکر می‌کند که بودا یا مسیح است. بدیهی است که نمی‌خواهم منکر الهام شوم اما الهام‌ها و جرقه‌های ذهنی کوچک تا زمانی به اصطلاح به رشته تحریر درنیایند چندان به کار نمی‌آیند. و این کار جز با افزایش مهارت‌های نویسندگی حاصل نمی‌شود. خواندن و نوشتن و نوشتن و خط زدن و نوشتن و خط زدن و…

از این رو، من نوشته‌هایم را معمولاً به طور متوسط سه چهاربار بازنویسی می‌کنم تا به نسخه‌ای قابل قبول و نه لزوماً نهایی برسم. اگر شب کارم تمام شود معمولاً فردا صبح پس از خوابی راحت یک بار نوشته را می‌خوانم تا ببینم که راضی کننده هست یا نه، ایرادهای جرئی را برطرف می‌کنم و اگر خودم از نتیجه راضی باشم اول از همه آن را برای بتی براسگو دوست چندین و چند ساله‌ام که خودش دستی در نوشتن دارد می‌فرستم. آدم باید یک مخاطب فعال داشته باشد و من بتی را که معمولاً‌ هم بی‌مزد و منت برایم کار می‌کند انتخاب کرده‌ام. (ضمناً بگویم مدیر برنامه‌هایی که ناشران می‌فرستند حالم را به هم می‌زنند.) بعد هم کار را برای چند نفر از بچه‌های کارگاه داستانم می‌خوانم تا نظرات اغلب آمیخته با ستایش آن‌ها اعتماد به نفس لازم را به من بدهد. (بله گاهی این کارها هم لازم است). آن‌وقت داستان را برای مجله می‌فرستم.

Elizabeth Bradfield, author of Approaching Ice