اشاره: در قسمت پیش با نگاهی کوتاه بر نظام فلسفهٔ اشراقی، مراتب انوار و اصطلاحات شیخ اشراق اجمالاً توضیح داده شد. ادراک حسی که در مباحث زیباییشناسی از جایگاه محوری برخوردار است، به روایت شیخ اشراق، تا حدودی بررسی شد و بر این نکته تأکید کردیم که امر زیبا و چرایی زیبایی در فلسفه اشراق مستقیماً به مسأله نور و ظلمت باز میگردد. در ضمن، این نکته نیز گذشت که سهروردی با تکیه بر اصول فلسفه مشائی تلاش کرده است تا نظام معرفتی فلسفهاش را به نگرش افلاطونی در مسأله معرفت و ادراک حسی، نزدیک سازد.
«حُسن به یک منزل به شهرستان آدم رسید؛ جایی دلگشای یافت؛ آنجا مقام ساخت. ما نیز بر پی او برآمدیم. چون نزدیک رسیدیم طاقت وصول او نداشتیم. همه از پای درآمدیم و هر یکی به گوشهای افتادیم؛ تا اکنون که نوبت یوسف درآمد نشان حُسن پیش یوسف دادند. من و برادر کهین -که نامش حزن است- روی بدان جانب نهادیم. چون آنجا رسیدیم حُسن بیش از آن شده بود که مادیده بودیم. ما را به خود راه نداد، چندانکه زاری بیش میکردیم استغنای او از ما زیادت میدیدیم.»[۱]
این سطرها نوشتههای فیلسوفی است که قرار بود مسیر ارسطو و ابنسینا را در فلسفه ادامه دهد و همچنان بر تنور مباحث مابعدالطبیعه بدمد. اما تتبعی در آثار او، ممکن است ما را به نتایج متفاوتی رهنمون شود. امروزه اگرچه سهروردی را در شمار فیلسوفان اسلامی نام میبریم، اما گذشته از نوآوریهای او در فلسفهٔ اسلامی و تأسیس گرایشی جدید باعنوان فلسفهٔ اشراقی در این رشته، چه بسا جنبهٔ هنری برخی از آثارش از اهمیتی دوچندان برخوردار باشد. در این نوشتار کوشش میکنم تا میان این دو جنبه شیخ اشراق، یعنی نظریهپردازی او در فلسفه از یک سو و نگرش هنرمندانه و زیباییشناسانهاش از سوی دیگر، تفکیک قائل شوم و از این رهگذر جایگاه او را به عنوان هنرمندی فیلسوف که در تکاپوی معرفتی خود، نگاهی زیباییشناسانه به پدیدارهای فلسفی داشته، نشان دهم.
ادراک خویشتن
شیخ اشراق حقیقت ادراک را در این میداند که مدرِک، صورت مدرَک را بپذیرد.[۲] شاید این جمله با وجود ابهام فراوانش، یکی از بهترین توصیفات فیلسوف درباب نظریه ادراک در نظام فلسفیاش باشد. او بین دوگونه معرفت تمایز قائل میشود. نخست معرفت حصولی که برآمده از فلسفه مشاء است؛ به سادهترین بیان، این معرفت عبارت است از حصول صورت شیء در ذهن آدمی. بر این اساس، صورت کلی از شیء ادراک شده در ذهن ما حضور مییابد و بدینوسیله ما نسبت به آن شیء، واجد معرفت میشویم. شیخ اشراق این سنخ از معرفت را تنها برای ادراک کلیات و نیز شناخت جزئیاتی که صورت آنها از ما غایب است مانند آسمان و زمین، مفید میداند.[۳] اما مهمترین موضوع قابل شناخت برای فیلسوف، خویشتن آدمی و نفس اوست. شناخت نفس با معرفت حصولی به دست نمیآید، بلکه سنخ دیگری از معرفت لازم است که شیخ اشراق آن را چنین تعریف میکند: حضور شیء مدرِک برای ذات مجرد از ماده.[۴] این سنخ از شناخت، معرفت اشراقی حضوری نامیده میشود.
به عبارت دقیقتر، سهروردی شناخت نفس را با فاصله گرفتن از آن و تبدیل آن به یک صورت کلی، ممکن نمیداند. به نظر او چون آدمی به ذات خود، نور است، به خودی خود ظاهر است و نسبت به خویشتن آگاه است. چنانکه پیشتر گذشت، نور بنفسه ظاهر است و آشکارکنندهٔ غیر خود است. بنابر این، لازم نیست نفس برای آگاهی از خودش، صورت کلی را واسطه کند، بلکه به ذات خودش آگاه است. روشن است که این سنخ از معرفت با معرفت ما به اشیای خارجی کاملاً متفاوت است. ما برای شناخت یک درخت ناگزیر از تعریف آن و تمسک به صورتی ذهنی از درخت هستیم، اما برای شناخت خود این مسیر را طی نمیکنیم و خود را بی هیچ واسطهای مییابیم.
این نگاهی است که سهروردی به عنوان یک فیلسوف دارد؛ اما پرسش اصلی که من در این نوشتار در پی پاسخ آن هستم این است که آیا این نگرش در تمامی آثار سهروردی به همین سان حفظ شده است؟ آیا سهروردی در تمام آثار خود از جایگاه فلسفیای که دارد، انسان را رصد میکند؟ به عبارت روشنتر آیا نگرش او به انسان همواره به مثابه نگرشی از زاویهٔ معرفت شهودیِ حضوری باقی میماند یا نه آثاری از شیخ اشراق میتوان یافت که در آنها او انسان را از زاویهای دیگر به تماشا نشسته است؟ بررسی برخی از آثار او ما را با نگاهی متفاوت مواجه خواهد ساخت؛ نگاهی که میتوان آن را نگرش هنرمندانه یا زیباییشناسانه نام نهاد.
شیخ اشراق و نگاه زیباییشناختی
بررسی آثار شیخ اشراق به ویژه آثار فارسی او، حکایتگر نگاهی بدیع به انسان و جهان است. این نگاه هرچند در پیشینیان از فلاسفهٔ مسلمان همچون ابنسینا بیسابقه نیست، اما کثرت این آثار در بین نوشتههای یک فیلسوف مسلمان تقریباً بیسابقه است. شیخ اشراق در قصهٔ غربت غربی[۵] که از آثار عربی اوست داستان میگوید؛ داستانی که راوی آن اول شخص است و ماجرای سفر خود را به دیار غرب بازگو میکند. این داستان که شیخ اشراق آن را پس از مطالعه داستانهای حی بن یقظان و سلامان و ابسال نگاشته، در صدد بیان تلویحی سلوک آدمی از عالم ظلمت به سوی عالم اشراق است. در جای جای داستان، اسامی و عناوینی وجود دارد که هریک نشانهای است برای بیان مراحل و شرایط این سلوک. اما آنچه برای ما در این نوشتار اهمیت دارد، شیوهٔ روایت و نیز نگاه نویسنده به شخصیت داستان است. شخصیت داستان تنها به عنوان مصداقی که بیانگر سلوک اشراقی نوع انسان است، برای سهروردی اهمیت دارد. از این رو، هدف او نیز در خدمت بیان تلویحی چگونگی سلوک اشراقی است؛ اما در عین حال او برای توصیف خود از نگاهی بهره برده است که لازمهٔ هر اثر هنری با موضوع انسان است.
به باور برخی از فیلسوفان، هنرمند به هنگام آفرینش اثری هنری که موضوع آن زندگی است، باید خود را از زندگی جدا کند و از جایگاهی فراتر از جایگاه انسانی خود به زندگی نظر کند. بازنمایی انسانیت تنها هنگامی میسر است که هنرمند از موضوعی که آن را تصویر یا روایت میکند فاصله بگیرد و با نظر به انسان او را توصیف کند.[۶] این نگاهی است که از موقعیت زیباییشناسانه، موضوع را روایت میکند و به همین دلیل محصول آن را میتوان به عنوان اثر هنری تلقی کرد. شیخ اشراق در بسیاری از آثار خود از جمله قصهٔ غربت غربی دارای چنین نگاهی است. انسانی را در مقابل ما تصویر میکند که از دیار ماوراءالنهر به بلاد مغرب می رود و در این راه در مدینه قیروان گرفتار میشود. او را به زنجیر میکشند و در سیاهچال زندانیاش میکنند و او برای رهایی از این وضعیت، تلاش و تکاپو را میآغازد.
البته نگاه زیباییشناسانه سهروردی به همین داستان منحصر نمیشود. او در اغلب رسالات عرفانی خود که به فارسی نوشته، چنین نگاهی دارد. در رسالة الطیر داستان پرندهای از زبان خود او روایت می شود که در دام صیادان چنان گرفتار میآید که توان پریدن از او گرفته میشود و پس از مدتی پرواز فراموش میکند. علاوه بر رسالة الطیر که توصیف دشواریهای پرنده برای آزادی از قید دامها است، این داستان در رسالهٔ عقل سرخ نیز به شکل دیگری تکرار میشود و پرنده که در آنجا یک باز است سرانجام از غفلت موکلان خود استفاده میکند و روی به جانب صحرا مینهد. در صحرا پیری را میبیند که عقل سرخ نام دارد و مابقی رساله، گزارش گفتوگوی باز با عقل سرخ است.
این رسالات شیخ اشراق، کاملاً از شیوهای برخوردار است که معمولاً هنرمندان در هنگام آفرینش اثر هنری از آن بهره میگیرند. هنرمند نخست تجربه میکند؛ تجربهٔ زیباییشناسانه. سپس از آنچه تجربه کرده فاصله میگیرد؛ آن را در ذهن خود غنا میبخشد و تلاش میکند تا بهتر و ملموستر موضوع شناسایی خود را حس کند.[۷] شیخ اشراق مسلماً بیشتر یک فیلسوف است تا یک هنرمند اما در برخی از آثارش محتوای تجربه فلسفی خود را با نگاه زیباییشناسانه ارائه کرده است. چنانکه پیشتر گذشت او معرفت نفس را نتیجه فرایندی کاملاً شهودی و حضوری میداند؛ فرایندی که مسلماً خود فیلسوف برای شناخت خویشتن آن را طی کرده است. اما هنگامی که لحن او برخلاف آثار علمیـفلسفیاش، روایتگونه و زیباییشناسانه میشود، فیلسوفی را مییابیم که لباس هنرمندان را به تن کرده است و فلسفه را با روشی هنرمندانه روایت میکند. شناختی که جنبهٔ کاملاً شهودی و حضوری داشت، در رسالاتی که بدانها اشاره کردیم، با تشبیه و بیان ادبی همراه میشود و شیخ اشراق برای روایت داستانگونه ایدهٔ خود درباره نفس و مراحل سلوک آن، بیانی کاملاً هنرمندانه پیدا میکند. روشنتر آنکه سهروردی در آثارش دو گونه نگاه را لحاظ میکند: نگاه نخست نگرشی فلسفی است که بر اساس آن شناخت نفس مستلزم علم شهودیِ حضوری است و نمیتوان به واسطهٔ صورتی کلی معرفت نفس کسب کرد. نگاه دوم بر خلاف نگاه نخست با فاصله گرفتن از انسان، به عنوان سوژهٔ شناسایی و تبدیل آن به یک صورت کلی، در صدد ارائهٔ بیانی متفاوت از نگاه اول است. در این نگرش، آدمی موضوع شناسایی است و توصیف سهروردی از انسان رنگ و لعاب زیباییشناسانه به خود میگیرد.
اگر چنانکه هگل معتقد بود، فلسفهٔ امر زیبا بخش ضروری نظام فلسفی یک فیلسوف باشد، در این صورت شیخ اشراق این ضرورت را به خوبی تشخیص داده است. رسالهٔ «فی حقیقة العشق» در دوازده فصل داستان حضرت یوسف را روایت میکند و از آن تفسیری عرفانی ارائه میدهد. هرچند در این رساله خبری از اندیشههای فیلسوف دربارهٔ نظام نور و ظلمت نیست، اما اشراف سهروردی بر قرآن و ادبیات عرفانی، سبب شده است تا این رساله یکی از بدیعترین و زیباترین آثار او به فارسی درباره عشق باشد. «بدان که از جمله نامهای حُسن یکی جمال است و یکی کمال و در خبر آوردهاند که انّ الله تعالی جمیل یحب الجمال. و هر چه موجوداند از روحانی و جسمانی طالب کمالاند و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد، پس چون نیک اندیشه کنی همه طالب حُسناند و در آن میکوشندکه خود را به حُسن رسانند.»[۸] این واژگان نشانگر اهمیت نگاه زیباییشناختی در اندیشه شیخ اشراق است؛ نگاهی که هرچند در آثار فیلسوفان مسلمان کمتر میتوان از آن سراغ گرفت، اما سهروردی با بهرهگیری از خزائن ادبیات عرفانی، کوشید تا برای مباحث زیباییشناسانه جایی در اندیشه فلسفی باز کند.
این کوششها گاه در آثار فلسفی شیخ اشراق، که جنبهٔ کاملاً علمی دارد، نیز به چشم میخورد. در کتاب تلویحات که شیخ اشراق مابعدالطبیعه را از دیدگاه فیلسوفان مشاء بیان میکند، صفحاتی وجود دارد که نظر بسیاری از محققان و علاقهمندان سهروردی را به خود جلب کرده است. او در خلال اینکه فرایند علم نفس به امور جزئی و کلی را توضیح میدهد، «حکایت و منام»ی را در یک فصل بازگو میکند. شاید کمتر سابقه داشته باشد که فیلسوفی در گرماگرم نوشتار فلسفی خود ناگاه به بازگو کردن یک رؤیا بپردازد، اما شیخ اشراق پرهیزی از این کار ندارد. ماجرا از این قرار است که شیخ پس از مشغلهٔ فراوانی که درباب تفکر در مسئلهٔ علم داشته و آنچه در کتابها خوانده موجب گرهگشایی از این مسئله نشده، یک شب در خلسهای شبیه به رؤیا فرو میرود و موفق به دیدار امام الحکمه، معلم اول، ارسطو میشود؛ سهروردی نخست از دشواری و پیچیدگی مسئلهٔ علم به او شکوه میکند؛ سپس پرسشهای فلسفی خود را از او میپرسد. این پرسش و پاسخ کاملاً علمی است و تقریباً خالی از صناعات ادبی. اما نثر زیبای شیخ اشراق در توصیف آغازین این رؤیا برای کسانی که تا حدودی به زبان عربی آشنایی دارند، بسیار خواندنی است: «… فوقعت لیله من الیالی خلسه فی شبه نوم لی. فإذا أنا بلذّه غاشیه و برقه لامعه و نور شعشعانی مع تمثّل شبح انسانی؛ فرأیته فإذا هو غیاث النفوس و امام الحکمه المعلم الاول علی هیئه اعجبتنی و ابهه ادهشتنی. فتلقّانی بالترحیب و التسلیم حتی زالت دهشتی و تبدّلت بالانس وحشتی؛ فشکوت الیه من صعوبه هذه المسئله.»[۹]
سهروردی از جمله مفاخری است که به اذعان برخی از استادان، به همت هانری کربن به ما شناسانده شد.[۱۰] شاید تا حدی درست باشد که پیش از کربن فضای علمی و فلسفی ما شیخ اشراق را به عنوان سلف ملاصدرا میشناخت و او را تنها به عنوان فیلسوفی که تلاشی نافرجام را در جهت رشد فلسفهٔ اسلامی داشته، تلقی میکرد؛ کمتر کسی به تمامی آثار سهروردی مراجعه میکرد و در پی لطایف و ظرایف موجود در آثارش برمیآمد. جدای از حکمت اشراق که همیشه مورد توجه اهل فلسفه بوده، بقیهٔ آثار سهروردی چندان مورد توجه نبوده است. اما امروزه بازخوانی آثار سهروردی به ویژه توسط هنرمندان، میتواند منبعی پربار برای الهام از اندیشه او باشد. این نوشتار تنها در صدد آن بود که اشارهای به زیباییهای نهفته در گنجینههای بجا مانده از شیخ اشراق داشته باشد. آثار سهروردی سرمایهای است که هنرمندان این سرزمین میتوانند با بهرهگیری از آن بر غنای هنر و محتوای آثار هنری خود، بیفزایند.
—
[۱] رساله «فی حقیقة العشق» در مجموعه مصنفات شیخ اشراق جلد سوم، تصحیح و تحشیه و مقدمه سید حسین نصر، (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران ۱۳۸۰)، ص۲۸۲.
[۲] رساله «یزدانشناخت» در مجموعه مصنفات شیخ اشراق جلد سوم، تصحیح و تحشیه و مقدمه سید حسین نصر، (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران ۱۳۸۰)، ص۴۰۹.
[۳] کتاب «تلویحات» در مجموعه مصنفات شیخ اشراق جلد سوم، تصحیح و مقدمه هانری کربن، (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران ۱۳۸۰)، ص۷۲.
[۴] همان.
[۵] «قصة الغربة الغربیه» در مجموعه مصنفات شیخ اشراق جلد دوم، تصحیح و مقدمه هانری کربن، (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران ۱۳۸۰)، صص۲۹۷-۲۷۳.
[۶] تونیو کروگر به نقل از جنت ولف، «ساختار و آفرینش هنری» در مبانی جامعهشناسی هنر، ترجمه علی رامین، (نشر نی، تهران، چاپ دوم ۱۳۸۹)، صص۵-۱۳۴.
[۷] پیر سوانه، مبانی زیباشنناسی، ترجمهٔ محمدرضا ابوالقاسمی، (نشر ناهی، تهران۱۳۸۹)، ص۳۳.
[۸] رساله «فی حقیقة العشق»، ص۲۸۴.
[۹] «کتاب تلویحات» در مجموعه مصنفات شیخ اشراق جلد اول، تصحیح و مقدمه هانری کربن، (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران ۱۳۸۰)، ص۷۰.
[۱۰] «سنتگرایی، غربزدگی مضاعف است»، گفتوگوی نصرالله پورجوادی و سید جواد طباطبایی در مجله «مهرنامه»، شماره ۱۰، (تهران، ویژه نامه نوروز۱۳۹۰)، ص۱۸۹.
۹ خرداد ۱۳۹۰ | ۰۹:۲۳
اگر حرفتان را درست متوجه شده باشم، سهروردی تفلسف خود را با دو روش دنبال کرده است؛ در روش اول انسان به علم حضوری خودش را می یابد(چیزی شبیه انسان معلق در فضای بوعلی سینا) اما در روش دوم انسان در مقام فاعل شناسا قرار می گیرد و موضوعی به نام انسان را از منظر زیباشناسانه مورد پژوهش فلسفی خود قرار می دهد.
سوال من این است که نگاه دوم استعلایی است یا پدیدارشناسانه؟ یعنی فاعل شناسا به سیاق کانت که معتقد بود عقل محض را سنگ محک سنجش خود قرار داده، زیبایی محض را به عنوان یک امر استعلایی پیش چشم خود دارد و با آن به سنجش عیار زیبایی اشیاء می پردازد یا این که اساسا این خوانش پدیدارشناسانه است و سهروردی، به سیاق هوسرل، می خواهد به شناختی «از انسان» و نه شناختی «بر انسان» دست یابد؟
۱۰ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۰:۴۰
شاید به سادگی نتوان مشخص کرد که منظر زیباییشناختی سهروردی در کدام یک از این دو مقوله میگنجد. چه اینکه گنجاندن زیباییشناسی شیخ اشراق، تحت روش استعلایی یا پدیدارشناسی، اگر بخواهد با دقتی که در تعریف این دو اصطلاح وجود دارد، صورت بگیرد، مطمئناً مستلزم نوعی تحمیل خواهد بود. اما در عین حال با توجه به اینکه تمامی مباحث زیباییشناسی حاصل تلاشهای اندیشهورزانه در قرون جدید و معاصر است، به ناچار مسامحتاً باید از این اصطلاحات بهره برد. ضمناً به کارگیری این اصطلاحات نیز در بهترین فرض ممکن، تنها برداشت ما از نظریه شیخ اشراق است نه چیزی بیشتر. با این مقدمات، به نظر میرسد که زیباییشناسی اشراقی را میتوان تحت عنوان پدیدارشناسی قرار داد. اما نه پدیدار به معنایی که در پدیدارشناسی مصطلح وجود دارد. کیفیت پدیدار نزد شیخ اشراق با پدیدار در پدیدارشناسی مصطلح متفاوت است. روشنتر آنکه در نگرش شیخ اشراق ما شاهد توصیف فیلسوف از همان دریافتهای حصولیاش هستیم که با نگاهی هنرمندانه، تعمیمیافته و به نوع انسان نسبت داده میشود. شیخ اشراق آنچه را که دریافته و بر او پدیدارشده – تجربه خودش از انسان را- با نگاهی که دربردارنده فاصله با موضوع هنر است، توصیف میکند. این توصیف به نظر میرسد قرابت فراوانی با روش پدیدارشناسانه داشته باشد هرچند دارای تفاوتهایی نیز هست.
۱۱ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۵:۱۰
ممنون از توضیحات مفیدتان.