فیروزه

 
 

وضعیت پنجم: تعقیب

رکن اصلی داستان نمایشی، درام است و رکن اصلی درام را کشمکش دانسته‌اند. مرحلهٔ اولیه کشمکش و آغاز آن «تعقیب» یا Pursuit است که وضعیت پنجم در نمایش است. همان طور که وضعیت دوم وارونهٔ وضعیت اول بود، وضعیت پنجم نیز وارونه وضعیت سوم و چهارم است. اگر در دو وضعیت اخیر، به همراه قربانی جنایت به دنبال مجرم برای انتقام گرفتن بودیم و داستان را از زاویه دید انتقام گیرنده دنبال می‌کردیم این بار داستان را از چشم فراری پی می‌گیریم که در حال گریز است. علت گریز، اهمیت ندارد و چه بسا تا آخر نمایش توضیح کامل دربارهٔ آن داده نشود؛ حتی ممکن است علت گریز یک توهم یا سوء تفاهم از طرف فراری یا تعقیب کنندگان باشد که در این صورت داستان به کمدی یا گروتسک نزدیک می‌شود.

قهرمان ما در این وضعیت، فراری است؛ بنا بر این به سوی بد جلوه دادن او نمی‌رویم و حتی اگر گناهی کرده باشد آن را اجتناب‌ناپذیر یا بخشودنی می‌دانیم؛ زیرا همهٔ ما در زندگی اشتباه و تخلف و چه بسا جرم مرتکب شده‌ایم و گاهی تا مرز جنایت نیز رفته‌ایم. در نهاد تمامی ما میل به نابود کردن برخی آدم‌ها وجود دارد که همواره سرکوب شده است و ما می‌دانیم که اگر این ارادهٔ منفی آزاد شود جنایتی اتفاق خواهد افتاد؛ برای همین است که همهٔ گنهکاران و مجرمان را مستحق مجازات یا اشدّ مجازات نمی‌دانیم و همواره دوست داریم بخشوده شوند.

بهترین جا برای آشکار کردن درونیات آدمیان، نمایش است. در نمایش، قادریم تجربهٔ خطا و فاجعه را به دست بیاوریم بدون آنکه هزینهٔ رویارویی واقعی با آن را پرداخت کرده باشیم. در نمایش، همذات پنداری مخاطب تا جایی است که قهرمان، سقوط می‌کند. تا آن لحظه مخاطب از نظر احساسی درگیر شده است؛ اما هنگام سقوط قهرمان، مخاطب خودش را از او جدا می‌کند و عقلش به کار می‌افتد. او خوشحال است که این سرنوشت بر سر خودش نیامده است و نسبت به قهرمان سقوط کرده، احساس شفقت پیدا می‌کند؛ اما این ترس با او باقی می‌ماند که نکند خودش دچار خطای فاحش شود و سقوط کند. شاید به خاطر این عبرت گرفتن و درس اخلاقی دادن داستان باشد که «پولتی» در شرح این وضعیت گفته است: «هیچ چیز بیشتر از اخلاق ستیزی در ادبیات، اخلاقی نیست» وضعیت پنجم دو نیروی پویا دارد: فراری و مکافات. برای این دو نیرو هم باید شخصیت یا شخصیت‌هایی در نمایش باشند که تعقیب را شکل دهند.

این وضعیت، چهار دسته داستان اصلی دارد؛ نخست: تعقیب مجرمی که از عدالت فرار می‌کند. نمونهٔ آشکار آن را هر روز در اخبار حوادث می‌بینیم. دوم: تحت تعقیب به جرم عشق. داستان عشق‌های ممنوع و مخالفت با رسیدن دو نفر به هم به اندازه کافی گفته شده است و نیازی به توضیح ندارد. گونه‌های بسیار این داستان و همذات پنداری مخاطبان گسترده با آن، باعث شده که همیشه مخاطب داشته باشد. نمونهٔ آشکار آن تعقیب فردی است که رسوایی به بار آورده است تا اجبار به ازدواج شود. سوم: تعقیب قهرمانی که بر ضد قدرت مبارزه می‌کند. این داستان به خاطر خاطرهٔ بد مردمان از حاکمان و قدرتمندان، همیشه شنونده و بیننده داشته است. مردم عادی آنان را که با ظلم حکومت‌ها مبارزه می‌کنند دوست دارند و این داستان را دنبال می‌کنند و همیشه دوست دارند که مخالفان حکومت از دست مأموران بگریزند. چهارم: کشمکش مردی نیمه دیوانه با روانکاو روباه صفت. این داستان، پیچیده‌تر از سه داستان قبل است و در آن یک پزشک – در اینجا روانشناس – می خواهد از بیمارش سوء استفاده کند. بیمار، افزون بر بیماری‌اش – که در اینجا یک بیماری روحی است – باید از این دشمن بیرونی هم بگریزد. در این داستان، فراری کاملاً بی‌گناه است.

در سینما هم این وضعیت با چهار گونه داستان اصلی‌اش در گونه‌گونی بسیار فراوان روایت شده است. شاید بی‌راه نباشد که مهم‌ترین صحنه سینمایی را تعقیب بدانیم. در میان فیلم‌های خارجی شاید فیلم «Bonnie and Clyde» ساخته «آرتور پن» نمونهٔ خوبی برای داستان اول این وضعیت باشد. در این فیلم، دختر جوانی (بانی) که از روزمرگی خسته است با پسری (کلاید) آشنا می‌شود که ادعا می‌کند به جرم سرقت در زندان بوده و تازه آزاد شده است. دختر باور نمی‌کند و پسر همان جا با هفت تیر مغازه‌ای را خالی می‌کند و با دختر می‌گریزند. این آشنایی غیرمتعارف آغاز سفر یا فرار آن‌هاست. آن دو شروع به سرقت‌های زنجیره‌ای می کنند. کم‌کم چند نفر دیگر با آنان همراه می‌شوند و گروهی تشکیل می‌شود. به مبارزه طلبیدن پلیس از طرف بانی و کلاید باعث می‌شود که آوازه آنان تمام کشور را دربرگیرد. جنون جوانی این دو جوان و شبیه سرگرمی بودن سرقت‌های آنان باعث می‌شود که مخاطب نسبت به آن دو احساس همدلی داشته باشد و پلیس را که می‌خواهد به هر قیمتی آنان را دستگیر کند ناکام بخواهد. حس منفی مخاطب به پلیس در پایان داستان و در پی بی‌رحمی پلیس‌ها به اوج خودش می‌رسد.

در میان فیلم های ایرانی فیلم «مارمولک» ساخته «کمال تبریزی» شاید نمونه خوبی برای این داستان باشد. در این فیلم از همان اول با یک زندانی روبه رو هستیم که می‌خواهد بگریزد. او خودش را زخمی می‌کند و در بیمارستان لباس‌های یک روحانی را می پوشد و می‌گریزد. وقتی می‌بیند که مردم به صاحب این لباس احترام و حرمت ویژه‌ای می‌گذارند تصمیم می‌گیرد تا هنگام خروج از مرز این لباس را به تن داشته باشد. از طرفی این مجرم به خاطر آشنا نبودن با اخلاق مردان خدا کارهایی می‌کند که اطرافیانش تعجب می‌کنند و از طرفی شیوهٔ رفتار اطرافیان – که گمان می‌کنند او یک روحانی است – بر او تأثیر مثبت می‌گذارد و مخاطب را به اصلاح او امیدوار می‌کند و نسبت به این فرد حس مثبتی پیدا می‌کند و نمی‌خواهد دستگیر شود.