از جنوب آغاز شده این رود / جاری ……
خمپارههایش را میتوان شمارش کرد
انگشت کم میآوری / کسی به تو قرض نمیدهد؟
و این همه موی ریخته گواه شده است
از جنوب آغاز شده!
حالا خمیازهای پلاسیده
کنار تنم که زن هم نیست / نبوده تا نمیشود
استفراغ / همین !
آغازی که اولش هم نبوده
جنوب را به پایانی میبرد / دارد نزدیک میشود
خرمشهرش هنوز در دهانهٔ بوق ایستاده
و کمرش خم به سمت اروند
خالی میریزد به خلیج فارس / محشور با اوقاتی کوتاه!
بی گوش ماهی حتی
جنوب همین باقی مانده ما شده است
گلویی بریده بر کرانهٔ هیچ.
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۱:۰۲
سلام
ممنون دوست خوبم از اینکه به خوانش شعر خوبتان دعوتم کردید
.. من همیشه از خواندن لحظه های شاعرانه ی شما لذت میبرم ..
شاید جالب باشه بدونید مدتهاست که در فکر یک ترانه برای خرمشهر هستم ..شعر خوبتون به حسم کمک میکنه ..
بازم میخونم .. و باز هم .. :)
دوباره غرق این کابوس تاریکم
یه دختر بین دستای یه سربازه
دارم تو شرم چشماش مرگ و میبینم
یه کابوس از خیالم مرده میسازه
دارم مردارو میبینم که از رگها
به نخلاشون طناب دار میبندن
نگاه التماسم خیره میمونه
به قلبایی که توی سینه میگندن ..
.
.
بدرود