فیروزه

 
 

بر کرانهٔ هیچ

از جنوب آغاز شده این رود / جاری ……

خمپاره‌هایش را می‌توان شمارش کرد

انگشت کم می‌آوری / کسی به تو قرض نمی‌دهد؟

و این همه موی ریخته گواه شده است

از جنوب آغاز شده!

حالا خمیازه‌ای پلاسیده

کنار تنم که زن هم نیست / نبوده تا نمی‌شود

استفراغ / همین !

آغازی که اولش هم نبوده

جنوب را به پایانی می‌برد / دارد نزدیک می‌شود

خرمشهرش هنوز در دهانهٔ بوق ایستاده

و کمرش خم به سمت اروند

خالی می‌ریزد به خلیج فارس / محشور با اوقاتی کوتاه!

بی گوش ماهی حتی

جنوب همین باقی مانده ما شده است

گلویی بریده بر کرانهٔ هیچ.



comment feed یک پاسخ به ”بر کرانهٔ هیچ“

  1. مرضیه کامکار

    سلام
    ممنون دوست خوبم از اینکه به خوانش شعر خوبتان دعوتم کردید
    .. من همیشه از خواندن لحظه های شاعرانه ی شما لذت میبرم ..
    شاید جالب باشه بدونید مدتهاست که در فکر یک ترانه برای خرمشهر هستم ..شعر خوبتون به حسم کمک میکنه ..
    بازم میخونم .. و باز هم .. :)
    دوباره غرق این کابوس تاریکم
    یه دختر بین دستای یه سربازه
    دارم تو شرم چشماش مرگ و میبینم
    یه کابوس از خیالم مرده میسازه
    دارم مردارو میبینم که از رگها
    به نخلاشون طناب دار میبندن
    نگاه التماسم خیره میمونه
    به قلبایی که توی سینه میگندن ..
    .
    .
    بدرود