اگر اهل مطالعهٔ تاریخ فلسفه باشید و تا اندازهای با اندیشههای ارسطو و نیز فلسفهٔ مشاء آشنا باشید، جدیت و نیز پیچیدگی این فلسفه را به خوبی درک کردهاید. پرداختن به موضوعاتی همچون وجود، جوهر، ضرورت و امکان، بحثهای منطقی و نیز براهین پیچیده در اثبات یا رد مدعیات فلسفی، از فلسفهٔ ارسطویی تصویری کاملاً جدی و دشوار ارائه میکند. اما اگر در واکاوی اندیشههای فیلسوفان به ناگاه، به اندیشههای متفکری برسیم که این فضای دشوار و سخت را به رشحات اشراقی مزین ساخته باشد و به جای پرداختن به آن موضوعات، از نور و ظلمت بحث کرده باشد و در هر بحث از داستانها و اسطورههای ایرانی بهره برده باشد، میتوانیم ادعا کنیم که او دارای اندیشههایی زیباست. تأملی در آثار «شیخ شهابالدین سهروردی» شما را با من در این نکته همداستان خواهد ساخت که هرکس کمترین ذوق هنرمندانهای داشته باشد و با شیخ اشراق و آثار او آشنا شود، از اندیشههای او لذت زیباییشناسانه خواهد برد.
زیباییشناسی و فلسفه اشراقی
فلسفهای که سهروردی بنیادش را نهاد، هرچند همان اندک پرداختن به مباحث هنر در آثار دیگر متفکران اسلامی را هم دربر ندارد اما میتوان در آن، سر رشتههایی از مباحث زیباییشناسانه را پی گرفت؛ مباحثی که پیش از او در آثار فلاسفهٔ مسلمان، کمسابقه است. نخستین چیزی که در مباحث زیباییشناسانه حائز اهمیت است، تجربه زیباییشناختی است؛ تجربهای که شاید پر بیراه نباشد اگر بگوییم بنیاد معرفتشناختیِ زیباییشناسی است. زیباییشناسی[۱] عنوان رشتهای فلسفی است که کوشش میکند تا تجربههای زیباییشناسانه را در قالب صورتهای عقلانی ارائه دهد.[۲] این رشته هر چند به عنوان یک رشتهٔ علمی، مباحثی مشخص و دقیق را دربر دارد اما در عین حال آنچه منشأ شناخت زیبایی است چیزی جز تجربههای زیباییشناسانه یک فیلسوف یا یک هنرمند نیست. چنین رویکردی به زیباییشناسی، این امکان را به ما میدهد تا با بررسی آثار شیخ اشراق و جستوجو در یافتن تجربههای زیباییشناسانه او، درباره زیباییشناسیِ اشراقی سخن بگوییم.
اصطلاح زیباییشناسی از آغاز پیدایش آن تاکنون، بیشتر بر تجربههای حسی متمرکز بوده است. معنای لغوی این واژه نیز دلالت بر همین موضوع دارد. Aesthetics برگرفته از واژهای یونانی است که معنای دقیق آن ادراک حسی و علم به حس است.[۳] روشن است که چنین دانشی تجربههای زیباییشناختی را نیز در همین بستر، یعنی بستر ادراک حسی، جستوجو میکند. متناسب با همین نگرش، در فلسفهٔ هنر، زیباییشناسی بر دریافت حسی مخاطب یا هنرمند از اثر هنری تأکید میکند. در واقع زیباییشناسی، علم شناخت زیباییِ حسی است و در نگاه به یک نقاشی یا هنگام شنیدن یک قطعه موسیقی، باید تجربهای را موضوع بحث قرار دهد که مستقیماً چشمنواز یا گوشنواز است و محصول ادراک حسی است.
اما البته این، همهٔ زیباییشناسی نیست. بلکه فیلسوفانی با عنایت به غیرشناختی[۴] بودنِ زیبایی، آن را امری کاملاً ذهنی تلقی میکنند و معتقدند که خوشایندی ناشی از تجربهٔ زیباییشناسانه، لازمه شهود[۵] ماست و قوهٔ حکم در زیبا خواندن یک چیز، کاملاً ذهنی و به اصطلاح، سوبژکتیو[۶] است. فیلسوفی که نخستینبار و به گونهای نظاممند، زیباییشناسی را در قالب شهودی مطرح کرد، کسی نبود جز ایمانوئل کانت. کانت بر این باور بود که حکم به زیبایی، فاقد هرگونه نقش معرفتی است و تنها پیوند آن با فردی است که تجربهٔ زیباییشناسانه را از سر میگذراند. نتیجه دیدگاه کانت این بود که زیبایی بدون پیوند با احساسِ فاعلِ حکم زیباییشناختی، فینفسه هیچ است.[۷] با این وجود، امروزه آنچه در زیباییشناسی اهمیت فراوان دارد و همچنان به عنوان موضوعی تقریباً مشترک در تمامی مباحث آن وجود دارد، تکیه بر زیباییشناسی حسی و ادراک حسی است.
ادراک حسی در نظریه سهروردی
شیخ اشراق از آنجا که میراثدار فلسفهٔ ارسطویی است، مسلماً توجه فراوانی به نقش حواس در معرفت دارد و حواس پنجگانه نیز در نظام معرفتی او جایگاه خود را دارند، اما در فلسفهٔ اسلامی و از جمله در فلسفهٔ ابنسینا که سلف فلسفهٔ اشراقی است، حواس، تنها جنبه تمهیدی برای ادراک دارند و فرایند ادراک در نفس آدمی و در قوهای باطنی به نام «حس مشترک» به انجام میرسد. بدین ترتیب اگر قرار باشد تا ادراک زیبایی را در فلسفه سهروردی بفهمیم باید به سراغ حس مشترک یا قوهای دیگر که احتمالاً سهروردی از آن قوه برای تشریح ادراک حسی بهره برده است، برویم و چگونگی ادراک حسی را بررسی کنیم.
سهروردی در تشریح فرایند ادراک حسی میگوید برای دیدن یک چیز حتماً لازم است که چشم در مقابل آن چیز قرار گیرد اما مواجهه چشم با شیء مرئی، تنها شرط لازم دیدن است نه شرط کافی آن؛ چراکه بیننده، «نور اسپهبدی» است، نه صرفاً چشم ما. چشم جنبه تمهیدی و مقدمی برای دیدن دارد و فرایند اِبصار با نور اسپهبدی به انجام میرسد.[۸] از اینجا روشن میشود که حس مشترک نیز همچنانکه در فلسفه سینوی تنها وظیفه ترکیب و نه نگهداریِ دریافتهای پنجگانه حسی را عهدهدار بود، در دیدگاه سهروردی نیز نقش نهایی در ادراک حسی ندارد. اما پیش از آنکه بخواهیم بحث ادراک زیبایی در فلسفه اشراق را ادامه دهیم، لازم است برای روشنشدن منظور سهروردی از «نور اسپهبدی» نگاهی کوتاه به فلسفه او و معنا و جایگاه نور اسپهبدی در نظام اشراقی داشته باشیم.
انوار اسپهبدی و فرایند ادراک حسی
واجب الوجود در فلسفهٔ اشراقی، نور الانوار است و موجودات هر قدر مادیتر باشند، به همان اندازه در ظلمتاند و هر قدر مجرد باشند نورانیترند.[۹] نور، ذومراتب است و بعضی از موجودات این عالم نورانیتر از بعضی دیگرند. در مراتب هستی، فرشتگان بسیاری هستند که تجلیات نورالانوارند. این فرشتگان هر یک بالاتر از دیگریاند و به لحاظ رتبی، فرشتهٔ برتر نور را به فرشتهٔ فروتر افاضه میکند. شیخ اشراق نام سلسلهٔ طولی فرشتگان را که فیض از یکی به دیگری منتقل میشود تا به عالم ماده برسد، انوار قاهره نهاده است. اما غیر از انوار قاهره، انوار دیگری نیز وجود دارند که وجودشان در عرض هم است و نسبت به یکدیگر برتری ندارند؛ این گروه از فرشتگان، ارباب انواعاند و هر نوعی در عالم ماده دارای یک ربالنوع در ارباب انواع است. ارباب انواع، نوع خود را در عالم ماده اداره میکنند. ارباب انواع به واسطه گروه دیگری از انوار یا فرشتگان نوع تحت تدبیر خود را اداره میکنند و اثرگذاری و تدبیر آنها بر هر نوع، به واسطه این گروه از فرشتگان انجام میشود. بدین معنا که هر ربالنوع برای تدبیرکردنِ نوع خود، نورِ واسطه دارد؛ واسطههای ارباب انواع، انوار مدبر یا انوار اسپهبدی نام دارند.[۱۰]
مراتب انوار به روایت سهروردی نظامی است که او بر اساس براهین و استدلالهای عقلی آنها را سامان میدهد و این نوشتار، مجال پرداختن به آن استدلالها را نمیدهد. مسلماً با این اجمال و تلخیص نمیتوان به ظرایف و دقایق فلسفه اشراقی پی برد، اما آنقدر هست که بتوانیم معنای برخی از مصطلحات اشراقی را تا حدودی دریابیم. در واقع، انوار اسپهبدی حلقه واسط ارباب انواع با جهان طبیعت هستند. نکتهٔ مهمی که در فلسفه اشراقی وجود دارد، نقشی است که نور در توجیه مدعیات فلسفی ایفا میکند. شیخ اشراق میگوید «نور، ظاهرٌ بنفسه است و مظهرٌ لغیره»[۱۱] یعنی نور به خودی خود، ظاهر است و غیر خودش را آشکار میکند. در پرتو نوری که از نورالانوار ساطع شده و به واسطهٔ انوار قاهره، ارباب انواع و نهایتاً انوار اسپهبدی به عالم ماده رسیده است، هرآنچه بُعد ظلمانی و مادی دارد، از وجود، بهره میبرد. این بهرهمندی را سهروردی اشراق مینامد.[۱۲] هر نور برین با نوری که از نورالانوار گرفته به نور زیرین، اشراق میکند و بدین ترتیب، جهان طبیعت و انسان در پرتو این اشراقات به وجود میآیند.
اما چه چیز باعث میشود تا نظام آفرینش شکل بگیرد و انوار برین، انوار زیرین را از نور بهرهمند سازند؟ علتِ هر اشراق، محبت است. نورالانوار به نور اقرب – یعنی نخستین و نزدیکترین نور زیرین – عشق میورزد و به همین ترتیب، هر نور به انوار زیرین محبت دارد و محبت رشتهای است که سبب بهرهمندی نور زیرین از نور برین شده است.[۱۳] در انسان نیز مانند سایر موجودات، نور اسپهبدی، کار تدبیر مادهٔ ظلمانی یعنی جسم را عهدهدار شده است. جسمِ تاریک و نیازمند به نور، محتاج روشنی است و از سوی دیگر، نور نیز به روشن ساختن ظلمت مشتاق است. در نتیجه، جبرائیل که ربالنوع انسان است، نور مجردی به نام «اسپهبد ناسوت» را به انسان میبخشد تا بدین وسیله، انسان را از نورِ نورالانوار بهرهمند سازد. روشن است که نور اسپهبدی یا اسپهبد ناسوت، در خصوصِ انسان، همان نفس آدمی است و از اینجا میتوان به منظور شیخ اشراق درباره رؤیت حسی پی برد.[۱۴]
به باور سهروردی آنچه ما میبینیم یا به طور کلی حس میکنیم، صورت حسی است که به طور مستقیم و عینی درک میشود. ابزار حواس مانند چشم و گوش تنها شرط لازم فرایند ادراک حسیاند و خودِ ادراک حسی در نفس یا همان نور اسپهبدیِ آدمی اتفاق میافتد. مثلاً هنگامی که منظرهای زیبا را میبینیم، این منظره در برابر چشم قرار میگیرد اما نفس است که این تصویر را میبیند نه چشم. پرسش مهمی که در اینجا وجود دارد این است که اصرار سهروردی برای ارجاع ادراک حسی به نفس و به حداقل رساندن وابستگیِ آن به جسم چه دلیلی دارد؟ شاید مهمترین دلیل آن محکم کردن پیوند ادراکات حسی با عالم عقل افلاطونی باشد. اگر ارباب انواع سهروردی را ترجمانی اشراقی از مثُل افلاطونی بدانیم، در این صورت، شاید پر بیراه نباشد که بگوییم سهروردی با ارجاع ادراک حسی به نور اسپهبدی، موفق شده است تا زمینه بحث ادراک در فلسفهٔ اسلامی را برای این اندیشه آماده کند که نفس در فرایند ادراک، در معرض مشاهده مثُل افلاطونی قرار دارد. بر این اساس، هنگامی که ما تصویری را میبینیم، صورتی را درمییابیم که جایگاه متعلَقِ آن صورت، بدون هیچ مادهٔ ظلمانی در عالم انوار است و در واقع، نفس ماست که آن صورت را درک میکند. کار چشم در اینجا تنها فراهم کردن زمینهای برای برقراری ارتباط بین نفس و آن صورتهای نورانی فاقد ماده است. البته در آثار شیخ اشراق این ایده به صراحت مورد اشاره واقع نشده، بلکه او تنها بستر مناسبی برای مطرحشدن این بحث آماده کرده است.
زیبا چرا زیباست؟
باز گردیم به زیباییشناسی؛ زیباییشناسی به ویژه با صبغهٔ فلسفیاش، بیش از آنکه در پی پاسخ به پرسش «چه چیزی زیباست؟» باشد، به دنبال آن است که به پرسش «چرا چیزی زیباست؟» پاسخ گوید.[۱۵] چرایی زیبا بودنِ یک چیز، چه با داشتن مبنای حسی در ادراک زیباییشناختی و چه با تکیه بر هر دیدگاه دیگری، میتواند از اهمیت محوری در مباحث زیباییشناختی برخوردار باشد. هرچند با توجه به ذهنیگرایانه بودنِ لذت زیباییشناختی یا ادراک زیباییشناسانه، باید از زیباییهای ذهنی هر فرد، جدای از دیگری سخن بگوییم، اما در مباحثی که حول این پرسش شکل میگیرد، علت زیبا بودن، مورد بحث قرار میگیرد. با توجه به این نکته، میتوانیم در فلسفهٔ اشراق این پرسش را به این صورت مطرح کنیم که سهروردی – یا هر کس دیگری با مبانی اشراقی – چرا یک چیز را زیبا میداند؟
بگذارید این مسئله را از زاویهٔ دیگری به تماشا بنشینیم. هر فیلسوفی از جهان و دریافتهای خود، ترجمانی فلسفی ارائه میدهد که بیش از هرچیز سازگار با نظامی است که تأسیس کرده. ترجمان شیخ اشراق از جهان، ترجمان نور و ظلمت است و او همه چیز را در این نظام و با امکانات این نظام، میبیند و توصیف میکند. هر پاسخی به پرسش چیستی زیبایی، لاجرم ما را به عنوان پژوهندگان فلسفهٔ اشراقی، به نور رهنمون میشود و متعاقب آن چرایی زیبایی نیز به همینجا ختم خواهد شد. بنابراین، شاید در نگاه نخست بسیار بیهوده به نظر برسد که با وجود فلسفهای، انتزاعی و معطوف به اهداف غیرهنری، ما میخواهیم تمام عناصر این فلسفه را بکاویم تا چیزی برای مباحث زیباییشناسی بیابیم؛ به ویژه آنکه در آثار سهروردی، تقریباً موضوع زیبایی نیز چندان مورد توجه قرار نگرفته و ما باید به دنبال اشارات تلویحی او باشیم. به این مسئله در قسمت بعدی این سلسله نوشتار خواهیم پرداخت؛ اما اجمالاً در پاسخ این پرسش، میتوان گفت که فلسفهٔ اشراقی، عناصر فراوانی برای مباحث زیباییشناسانه دارد و وجود همین عناصر سبب میشود که در این نوشتار با تأملی بیشتر، به آن بپردازیم.
نگرش شیخ اشراق به ادراک حسی، وجوه مشترک فراوانی با نظریه افلاطون دارد. این وجوه مشترک علاوه بر آنکه راه ما را برای ریشهیابی تفکرات سهروردی هموار میسازد، موجب تقریب ذهن در فهم دیدگاه اشراقی نیز خواهد شد. افلاطون در رسالهٔ منون مدعی میشود که ما پیش از تولد، حقایقی را در جهانی دیگر درک کردهایم و اکنون به وسیلۀ ادراک حسی آن صورتها را به خاطر میآوریم. به عبارت روشنتر، ادراک حسی چیزی جز یادآوری خاطراتی که فراموش کردهایم نیست. در این رساله، سقراط برای اثبات گفتۀ خود از بردۀ منون میخواهد تا به پرسشهایش پاسخ گوید و از زبانِ آن برده، یکی از قضیههای هندسی را بیرون میکشد در حالی که برده، پیش از آن، هرگز با هندسه آشنایی نداشته و آن را فرا نگرفته بود. سقراط در اینجا نشان میدهد که ما انسانها پیش از آنکه به دنیا آمده باشیم بسیاری از چیزها را فراگرفتهایم؛ اما پس از آنکه به این جهان گام نهادهایم دچار فراموشی شدهایم و تعلیم و تربیت، نیز ادراک حسی، چیزی جز یادآوری همان آموزهها نیست.[۱۶] این دیدگاه را با نگرش سهروردی – که در سطرهای پیش گذشت – مقایسه کنید. او هم معتقد است که حواس تنها جنبه مقدمی برای ادراک حسی دارند و با دیدن و لمس کردن اشیا، ما از صور آنها آگاهی مییابیم و نفس ما موفق به ادراک آن صور می شود.
اکنون، اگر بخواهیم بحث را بر زیبایی متمرکز کنیم باید بگوییم که منشأ اموری که ما در جهان ماده یا به اصطلاح شیخ اشراق در جهان ظلمانی، آنها را زیبا مییابیم، انواری است که نور اسپهبدی از آنها آگاهی مییابد. به عبارت دیگر، وقتی ما نغمهای زیبا را میشنویم، یا چهرهٔ زیبایی را نظاره یا رایحهٔ جانفزایی را استشمام میکنیم و یا میوهای خوشطعم را میچشیم، این مواجهه حواس با امور مادی – که زیبا توصیفشان میکنیم – سبب میشود تا نور اسپهبدی یا همان نفس ما زیبایی را درک کند و بدین وسیله ما از زیبایی بهرهمند شویم. نتیجهٔ این نگرش تحویل بردنِ زیبایی به عالم انوار یا همان عالم عقول است و بیش از هرچیز بستر مناسبی را برای تفسیری مابعدالطبیعهای و افلاطونی از زیبایی و تجربهٔ زیباییشناسانه فراهم میآورد. هرچند شیخ اشراق به صراحت، شهود عالم انوار را برای ادراک حسی متذکر نشده، اما او راه فیلسوفان بعدی سنت اسلامی را برای ارائه چنین دیدگاهی هموار ساخته است.
—
[۱] aesthetics
[۲] پیر سوانه، مبانی زیباشنناسی، ترجمهٔ محمدرضا ابوالقاسمی، (نشر ماهی، تهران۱۳۸۹)، ص۳۱.
[۳] William Little and Others, The Shorter Oxford English Dictionary, (Clarendon Press. Oxford, 1973), p.32.
[۴] noncognitive
[۵] شهود در اینجا با آنچه عارفان، شهودش میخوانند متفاوت است. این شهود به معنای دریافت بیواسطه ذهن است. شاید بتوان با اندکی مسامحه شهود را چنین تعریف کرد، شناختی که به صورت مستقیم و بیواسطه برای یک شخص حاصل میشود و جنبه کاملاً ذهنی دارد.
[۶] subjective
[۷] یوآخیم ریتر و دیگران، فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفه، ویراسته و ترجمه محمدرضا حسینی بهشتی و دیگران، (مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، تهران ۱۳۸۹)، ص۵۳.
[۸] شهابالدین سهروردی، کتاب حکمت اشراق در مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۲، تصحیح هانری کربن، ص۲۱۳.
[۹] همان، ص۱۰۹.
[۱۰] همان، صص۱۴۷-۱۳۸.
[۱۱] همان، ص۱۱۳.
[۱۲] همان، صص۴-۱۳۳.
[۱۳] همان، صص۷-۱۳۵.
[۱۴] همان، صص۱-۲۰۰.
[۱۵] گذر از پرسش نخست به پرسش دوم محصول تحولی بود که اندیشه مدرن آن را به ارمغان آورد. اندیشه مدرن با نگرش سوبژکتیو این تأثیر را در زیباییشناسی به وجود آورد که مباحث افلاطونی درباب زیبایی بیشتر معطوف به چیستی امر زیبا بود اما برای انسان جدید چرایی زیبابودن مطرح است. دلایل این مسئله ساید بیشتر به اصل مسئله معرفت و رابطه فاعل شناسا و سوژه باز میگردد.
[۱۶] افلاطون، منون در «دورهٔ آثار، جلد اول»، ترجمه محمد حسن لطفی، (انتشارات خوارزمی، تهران، چاپ سوم،۱۳۸۰)، صص۳۷۲-۳۶۶.