عاقبت طوطی من لال در آمد از کار
چلهٔ چلچلهام کال در آمد از کار
ارفع کرمانی
با بسی قال و بسی قیل در آمد از کار
غزلم یخ زد و قندیل در آمد از کار
پیش از این، شعر من اینگونه که آشفته نبود
این یکی شرح اباطیل در آمد از کار
زیر کبادهٔ هر بیت، تکانها خوردم
قافیه سخت شد و میل در آمد از کار
گفتم: ای کاش همایی به سرم سایه زند!
و زد و طیر ابابیل در آمد از کار
دیدم انگار غزالی است میان غزلم
ناگهان قافیه گوریل در آمد از کار
بنده آن روز به اجمال نگاهی کردم
لیک این عشق به تفصیل در آمد از کار
گفت: تو این سوی جو باش و من آن سو، اما
آنچنان رفت که جو، نیل در آمد از کار
آن نگاری که به قرآن قسمش میدادم
پیرو حضرت انجیل در آمد از کار
(دیدمش خرم و خندان، قدح باده به دست)
قدحش کاسهٔ آجیل در آمد از کار
تا بگیریم زنی، بیلزنی هم کردیم
دست او دستهٔ زنبیل در آمد از کار
دستها لمسکنان توی اتاقی تاریک
خَم گیسوش دُم فیل در آمد از کار
…
(من ملک بودم و فردوس برین جایم بود)
پدرم فاقد تحلیل در آمد از کار…
دوستی بود به این بنده «برادر» میگفت
حالتی مثل دو هابیل در آمد از کار
سالها عین دوتا بچهٔ آدم بودیم
از بزرگان شد و قابیل در آمد از کار
با همان دانش جزئیش مدیرِ کل شد
بعد هم فارغِ تحصیل در آمد از کار
تا که یکمرتبه چیزی شد و میزش دادند
با عزیزی فک و فامیل در آمد از کار
…
…
حسنک داشت همین شنبه به مکتب میرفت
شنبهای بین دو تعطیل در آمد از کار
گفتم: ای حاجی! از اسلام چه فهمیدی؟ گفت:
نافله، چرتکه، ترتیل، درآمد، اذکار
…
(خواستم نظم کنم عاقبتت را) شاعر!
خودبهخود قافیهاش بیل در آمد از کار!