کتاب «مقدمهای بر فلسفه هنر» تالیف ریچارد الدیج یک اثر مقدماتی و در عین حال جامع در زمینه مباحث نظری هنر به شمار میآید. این کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۰۳ از سوی انتشارات کمبریج منتشر شده است. تلاش ما این است که طی سلسله مطالبی در سایت فیروزه، ترجمه منتخبی از مهمترین مطالب کتاب را که برای عموم خوانندگان فیروزه قابل استفاده باشد ارایه نماییم.
بخش اول – دوست داشتن یک شیء
بخش دوم – فرم غایتمند
بخش سوم – فرم خاص و فرم مشترک
بخش چهارم – نقدی بر نظریههای فرمالیستی و زیبایی باور
–
نقدهایی که بر نظریههای زیباشناختی هنر وارد شده، بر نگرشهای درستی استوارند. خصایص زیباشناختی آثار هنری در پیوند با رسته و جایگاه تاریخی اثر معین میشوند. ممکن است اشیایی که به نحو ادراکی، همتا و غیرقابل تمایزند، به لحاظ زیباشناختی منزلت متفاوتی داشته باشند. بعضی هنرها، حتی آثار موفق، ترسناک هستند. اما هنوز مشخص نیست که این نظرات رقیب توانسته باشند میخ خود را محکم کوبیده و در سست کردن نظریههای زیباییباور توفیقی نصیب خود کرده باشند.
به یاد بیاوریم که از نظر «بردزلی»، در یک اثر هنری موفق -اگر از نوع ادبیات باشد- عناصر فرمی عبارت از چینش کلمات، به انضمام معانی آنها خواهند بود. وجوه معنایی کلمات و جملات -که نه فقط ارجاع و احساس، بلکه تخیل و استعاره و تشبیه و زاویه دید را هم در بر میگیرند- در میان عناصری قرار دارند که به منظور جذب اذهان دقیق چیده شدهاند… در هنرهای دیداری و شنیداری هم وضعیت مشابهی برقرار است… لزومی ندارد که لذت زیباشناختیِ حاصل از ادراک اثر هنری، مستقل از آگاهی ما نسبت به موضوع اثر و فحوای درونی آن باشد. همچنین در نظریههای زیباییباور، این الزام وجود ندارد که مخاطب باید از آگاهی تاریخی پیشین نسبت به اثر هنری بیبهره بوده و یا از توسعه ژانری که اثر متعلق به آن است و راهی که این اثر در آن ژانر طی کرده بیخبر باشد. در عوض، بر اساس ادعای نظریههای زیبایی باور، مخاطب در حالت [یا با یک نگرش] استاندارد به این مسأله توجه میکند که چگونه این وجوه بازنمایانه و بیانگرانه، در قامت یک چینشِ فرمی تجسم یافتهاند. و اینکه آیا این چینش- که [با توجه به مدیوم خاص اثر] چینش… موتیفها و تصاویر و توصیفات و کنشها و مفاهیم را در بر میگیرد- یکپارچه، درخشنده و همگِن است؟ و اینکه آیا این اثر غایت بدون غایت را نمایان کرده است؟ آن هم در مسیر جلب رضایتِ مخاطبی که نه در «معنی» محض، بلکه در آن معنایی که در چینش فرمی اثر هنری تعین یافته سیر خواهد کرد. اگر چنین باشد، اثر در همان هدفی که از هنر طلب میکنیم، موفق به شمار میآید.
این درست که ممکن است آثار هنری موفق و در عین حال وحشتناک یا چندشآور هم وجود داشته باشند. اما این بدان معنا نیست که آن آثار اجازه ندارند همچنان جذاب و خوشایند خاطر ما باشند. ممکن است ترس یا انزجار ما از موضوع اثر باشد و در عین حال، از غرق شدن در اینکه چگونه آن موضوع در یک فرم هنری استقرار یافته، احساس خوشایندی داشته باشیم… گاهی در موضوع اثر ترس و وحشت را میبینیم، اما همزمان به یک خرسندی زیباشناختی دست مییابیم؛ خرسندی از کمال توجه [هنرمند] و تجسم این کمال در چینش فرمی اثر هنری…
بنابراین همچنان میتوان گفت لذت از چینش عناصر فرمی، یکی از ملاکهای هنری بودن یک اثر خواهد بود. این نکتهای است که دیویی بر آن تاکید دارد. او «تسلیم کامل مفاهیمِ» یک اثر هنری بودن را در مقابل گرایش به دست کشیدن از مفاهیم یا پیامها، با هدف توجه به خود اثر، قرار داده است.
«راجز اسکروتن» در بیانی مشابه دیویی تاکید دارد که ما زمانی میتوانیم بگوییم به شیء «الف» علاقه زیباشناختی داشته و این علاقه «برای خود شیء» است، اگر و فقط اگر، پاسخ ما به این پرسش که «چرا به الف علاقه دارید» بر محور توصیف «الف» [و نه منافع حاصل از آن] باشد. توجه ما باید فقط و فقط توسط چینش فرمی اثر جلب شود. البته چینشی متشکل از عناصر موضوعی/ بازنمایانه/ بیانگرایانه اثر هنری.
دیویی تاکید کرده که «یک اثر هنری به خاطر جنبههای بیرون از اثر مورد توجه قرار نمیگیرد.»
یادآوری این نکته لازم است که لذت و جاذبهای که از چینش موفق پدید میآید، حاصل تحریک یا جنبش حسی محض نیست، بلکه همکاری فعالانه قوای شناختی را نیز در بر میگیرد؛ قوایی که به مدد تخیل و مفهومسازی خود، به جستجوی معانی بازنمایانه و تجلیات درونیِ [ظهور یافته در] عناصر فرمی پرداخته و پیوند میان آنها را کشف میکنند. علاوه بر اینکه این لذت جذاب، فینفسه برای زندگی انسان مهم است، نه اینکه یک وصله ناچسب به حساب آید. باید نگاهمان را شفاف کنیم و معناداری موضوعات و کنشهای مرتبط با حیات انسانیمان را با ادراک حسی خود دریابیم…
کانت همواره تاکید میکند که اثر هنری موفق از طریق سامان دادن احساس عمیق نسبت به معانی مرتبط با حیات انسانی در ما موثر خواهد بود.
Richard Eldridge, An introduction to the Philosophy of Art, Cambridge, third printing, 2005, pp 63-67