کتاب «مقدمهای بر فلسفه هنر» تالیف ریچارد الدیج یک اثر مقدماتی و در عین حال جامع در زمینه مباحث نظری هنر به شمار میآید. این کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۰۳ از سوی انتشارات کمبریج منتشر شده است. تلاش ما این است که طی سلسله مطالبی در سایت فیروزه، ترجمه منتخبی از مهمترین مطالب کتاب را که برای عموم خوانندگان فیروزه قابل استفاده باشد ارایه نماییم.
جهت توسعه دانش خوانندگان، مترجم قسمتهایی را که نیازمند توضیحات بیشتر بوده، در متن ترجمه و به صورت پیوند (لینک) قرار داده است تا به این وسیله زمینه آشنایی گام به گام خوانندگان با متون تخصصی فلسفه هنر فراهم گردد.
—
نکته قابل توجه اینجاست که در میان تعاریفی که بر عاملیت لذت زیباشناختی تاکید دارند، احتساب یک صورت متحدالشکل حتی برای اولین نمونههای مواجهه تجربی هم کفایت نمیکنند، چه رسد که بخواهند مفصلبندی یک نوع تجربه لذتبخشِ «معنادار» [و در ادامه، تولید یک نظریه در اینباره] را بر عهده بگیرند. کانت در «نقد قوه حکم» به نحو روشنی در همین مسیر حرکت میکند؛ آنجا که «فرمِ غایتمندِ یک موضوع» را که موجب «بازیِ آزاد و هماهنگ قوای شناختی» ماست مطرح کرده و آنرا وجه معین هر شیء زیبای طبیعی یا هنری میداند. مشکل اصطلاحشناسی کانت در اینجاست که او قادر نیست که با تعیین خصلت هنری موضوعات، تحلیل روشنی از اختلافات [ناظران در تشخیص زیبایی] ارائه دهد و آنها را در این موارد به توافق فوری برساند. کانت به خوبی آگاه است که واژه «فرم غایتمند» آن قدر مبهم است که استعمالش به نحو عقلانی با مناقشاتی همراه خواهد شد (حتی اگر در پوشش این مناقشات، پرسش از صحت این اصطلاح هم نهفته باشد). اما هدف کانت در این عبارات، بیش از همه طرح این پرسش است که چرا تجربه زیبایی، اعم از طبیعی و هنری، برای ما مهم تلقی میشود. این تجربه بیش از یک زمزمه یا آواز مطبوع و در واقع یک احساس لذتِ… معنادار و متمایز است.
بر اساس نظر کانت، در لذت بردن ما از زیبایی طبیعی یا هنری، هدفی بیرون از اثر لحاظ نمیشود. تجربه زیبایی مبتنی بر شناخت نیست… تجربۀ یک غروبِ خورشید زیبا، برای احساس (و نه شناخت نظری طبیعت) خواهد بود. کانت مینویسد:
«ما بر ملاحظه زیباییها درنگ میکنیم، چرا که این ملاحظه پیوسته خودش را تقویت و بازتولید میکند.»
موضوعاتِ زیبای موجود در طبیعت یا هنر، توجه ما را به خود جلب میکنند و ما از آنها لذت میبریم… در ادامه، این تجربه هنری است که تجربه زیبایی طبیعی را با تجربه نیروبخش امر والای طبیعی (بیشتر) ترکیب میکند.
در آنچه از نبوغ نشات میگیرد، یعنی «همان استعداد (موهبت طبیعی) که قواعد هنر را ارائه میدهد»، آثار هنری موفق ضرورتا دست اول خواهند بود. این توفیقات نه از تقلید، بلکه از جهش و تخیل آزاد، یا در ادامه آن، با الهام از آثار هنری پیشین پدید میآید…
با این همه همان طور که ارسطو هم یادآوری کرده که بعضی از این قواعد هنری میتواند به شکل موفقی نقض شوند، کانت ما را نسبت به این مساله هوشیار میسازد که در محصولات هنری، آزمایش آزاد با بعضی از موضوعات و امکانات فرمیِ ویژه همان مدیوم هنری هم جایی را برای خود اشغال میکنند. این ابتکار یا آزمایش آزاد، مافوق تقلید محض بوده و [موارد موفق آن] سرچشمه توجه ما به محصولات هنری خواهد بود. آثار هنری و قدرت تولید آزاد آنها، گواه الهام گرفتن ما به عنوان مخاطبین آن آثار هستند؛ نیروهای شناختی ما به حرکت میافتند، گویی به این نقطه رسیدهایم تا احساس کنیم که شاید این قدرت را داریم که بتوانیم با توفیق تمام، فعالیتی شایسته تقلید و محصولات پدید آمده از این فعالیت را ارائه نماییم.
بحث کانت در هر دو جنبۀ زیبایی طبیعی و زیبایی هنری قابل ملاحظه و تجدید نظر است. به نظر میرسد زیبایی طبیعی و هنری، چشم و گوش و ذهن دقیق را به خدمت گرفته و مجذوب خود میسازد، همچنین به نظر میرسد که این زیباییها بیش از هر علاقه شناختی یا عملی خارج از خود، «به خاطر خودشان» ارزشمند هستند. جان دیویی (بیشتر) به این نکته اشاره میکند که توجه به آثار هنری فرمدار، به این تجربه شباهت دارد که بخواهیم درباره یک موضوع با استعمال نشانهها و نمادها بیندیشیم، در این صورت تمرکز ما همچنان بر خود اثر و کیفیات آن خواهد بود، که در ادراک دقیق آشکار میشود. توجه به کیفیات فرمی و پیوندهای درونی اثر میتواند نوعی جاذبه لذتبخش را پدید آورد و از همان ارزش خاصی که کانت میگوید، برخوردار باشد. چینش رضایت بخشِ کیفیات یا عناصر فرمی، یکی از معیارهای اثر هنری است.
اما هنوز میتوانیم نسبت به اینکه معیار کانت بتواند تنوع موجود در جهان هنر را پوشش دهد، مردد باشیم. اصطلاحات مرکزی کانت، یعنی «فرم غایتمند» و «بازی آزاد قوای شناختی» مبهم و متافیزیکی هستند. آنها به هیچ یک از روشهای بیطرف و خالی از مناقشه در تشخیص اثر هنری اشاره نمیکنند. اگر چه کانت معتقد است که آثار هنری امرِ مبهمی به نام «ایدههای زیباشناختی» را بیان میکنند (ایدههایی از قبیل عدالت و آزادی که تنها میتوانند به نحوی استعاری به نماد تبدیل شوند، نه این که به نحو مستقیم در اشیاء پیش روی ما تجسم یابند و به تجربه حسی درآیند)، تمرکز وی بر عناصر فرمی و لذت درک آنها، میتواند ابعاد بازنمایانه و و جوه شناختی بعضی از هنرها را دست کم بگیرد. بسیاری از آثار هنری قرن بیستم، شامل خیلی از آثار دادا، هنر مفهومی و هنر اجرا، به نظر میرسد بیش از آنکه لذت مخاطب از درک عناصر فرمیشان را طلب کنند، برانگیزاننده و قابل تامل هستند.
با این حال… کسانی که در استودیوها و کارگاههای هنری مشغول کار هستند، به عناصر فرمی و پیوندهای درونی آن توجه ویژهای دارند. آنها به منظور دستیابی به پیوندی منسجم میان عناصر فرمی، پیوسته آثار خود را بازبینی و اصلاح میکنند. به علاوه، منتقدین هنر هم به طور معمول به عناصر فرمی توجه میکنند و حضور و غیاب آنها در اثر را مورد ارزیابی قرار میدهند. از این رو حقیت این است که… توجه به چینش منحصر به فرد عناصری که ما را دعوت کرده و مجذوب خود میسازند، هسته مرکزی تشکیلاتِ هنری به شمار میآیند.
جان دیویی میگوید:
«در جایی که فرم از محدودیتها رها شده و به فرجامی منحصر به فرد رسیده و تجربهای زنده و بیواسطه را پدید آورد، به یک پدیده زیباشناختی و نه سودمندی محض، تبدیل خواهد شد.»
Richard Eldridge, An introduction to the Philosophy of Art, Cambridge, third printing, 2005, pp 47-52